ششمین جلسه از دوره پانزدهم کارگاههای آموزش خصوصی همسفران آقا، نمایندگی شادآباد؛ به استادی راهنمای محترم مسافر محسن، نگهبانی همسفر علی و دبیری همسفر ابوالفضل؛ با دستور جلسه "وادیسوم و تأثیرآن روی من" پنجشنبه 8 خردادماه ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۰ آغاز به کارکرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان محسن هستم یک مسافر.
باید دانست هیچ موجودی به میزان خود انسان، به خویشتن خویش فکر نمیکند.
در وادی اول یاد گرفتیم که تفکر کنیم. تفکر یعنی به چه چیزی تفکر کنیم و به چه چیزی تفکر نکنیم. در وادی دوم میگوید ناامید نباش و بجنگ، اما در وادی سوم میخواهد مسئولیت را به ما بدهد؛ یعنی اگر من تفکر داشته باشم، جنگیدن بلد باشم ولی مسئولیت نداشته باشم هیچ به درد نمیخورد.
من زمانی موفقم که در کنار تفکر و جنگیدن، مسئولیتپذیری را هم بلد باشم. باید بپذیرم که حتی اگر بهاشتباه یک کاری را انجام دادم مسئولیتش را باید بپذیرم. وقتیکه مسئولیت آن را بپذیرم دیگر مجدداً اشتباه را تکرار نمیکنم ولی تا زمانی که نپذیرفته باشم بارها و بارها آن اشتباه را تکرار میکنم.
ما چه زمانی به موضوع واقعی میرسیم؟ زمانی که خود، جستجو کنیم. اگر با تمام کاوشگران ماهر نیز همنشین شویم به موضوع واقعی نمیرسیم.
بارها به رهجویانم گفتهام که اگر بهجای من، جناب آقای مهندس دژاکام هم راهنمای لژیون نشسته باشند تا خودمان نخواهیم به هیچ جایی نمیرسیم. باید خودم بخواهم تا بتوانم رها شوم.
من مأمور به تکلیفم، مأمور به نتیجه نیستم. من بهعنوان راهنما میگویم راه و چاره این است و نتیجه را خودتان باید به دست بیاورید. با قبول کردن مسئولیت میتوانید به نتیجه برسید. من مأمور به نتیجه نیستم که دست شمارا بگیرم و تا آخر مسیر ببرم زیرا اصلاً ارزشی ندارد و تا ابد که نمیتوانم با شما باشم و هنگامیکه شمارا رها کنم بهجای اول بازخواهید گشت.
عذرخواهی میکنم این جمله را عنوان میکنم، یک بزرگی میفرمود پدر و مادرهایی که به فرزندانشان مسئولیت نمیدهند بدبخت هستند. آن پدر و مادر نه تنها محبت نمیکنند بلکه زندگی آینده بچه را نیز نابود میکنند.
بگذارید کودک اشتباه کند اما مسئولیتپذیر باشد. مثلاً میگویند اگر برود نان بخرد، کودک است و گناه دارد. درصورتیکه این اشتباه است و کودک باید مسئولیتپذیر رشد کند. بگذارید خرید کند حتی اگر اشتباه کند، حداقل این است که شما پدر و مادرش هستید و میتوانید جبران کنید. اما اگر مسئولیتپذیر نباشد و به زندگی خود برود، آنجا دیگر جایی برای اشتباه کردن ندارد وزندگیاش نابود خواهد شد. اگر بخواهیم همه مسئولیتها را گردن بگیریم آن بچه را نابود کردهایم.
من امروز در زندگیام مشکلاتی دارم؛ اما آن مشکلات چیست؟ همه مشکلات به خود من برمیگردد. من درگذشته چه کاشتهام که امروز میخواهم برداشت کنم؟ اگر مسئولیت را قبول کنم به این نتیجه میرسم.
اگر من درگذشته باد کاشته باشم امروز طوفان درو خواهم کرد، اگر گندم کاشتهام گندم درو خواهم کرد، اگر جو کاشته باشم جو درو خواهم کرد. من در دوران اعتیادم، بهجز خودم، زمین و زمان را مقصر میدانستم. من شاید یک روز نماز، روزه و قرآن میخواندم و از خدا میخواستم برای صاحبخانهام مشکل و اتفاقی پیش بیاید که سر برج کرایه را نگیرد. اگر مسئولیت داشتم و بهجای این کارها، یک روزبه سرکار میرفتم، کرایه را راحت به او میدادم. این تکه کلام من بود که خدایا من را آفریدی وظیفهات هست به من ...
از ۲۵ تا ۳۰-ام هرماه من یک عابد درجه ۱ میشدم و دعا و نفرین میکردم که کرایه را ندهم. چرا؟ چون نمیخواستم مسئولیت کار خودم را بپذیرم. در کنگره ۶۰ یاد گرفتهام که بهصورت پلهای و استقامتی به زندگیام رسیدگی کنم زیرا من نمیتوانستم بعد از ۱۴ سال اعتیاد در یکشب همهچیز را درست کنم مگر اینکه معجزه میشد؛ زیرا من ۱۴ سال اینگونه زندگی کرده بودم و درست شدن، زمان میخواست.
برای اینکه از ضد ارزشها و ظلمت خارج شوم باید ۲ نیرو را میشناختم. اولی نیروهای خودم را و دیگری نیروهای بازدارنده را.
من باید در خودم میدیدم که من مسئولیت این رادارم که یک کفاش خوبی شوم زیرا شغل من کفاشی بود و در آن راستا تلاش و کوشش میکردم. ولی من اگر میخواستم بگویم میخواهم یک دکتر شوم نمیتوانستم چون نیروی خودم را میشناختم؛ اما در دوران اعتیادم اینگونه بودم و تا موضوعی را میگفتند، من میگفتم آن موضوع با من، زیرا اصلاً مسئولیتش برایم مهم نبود و آن کار را خراب میکردم و میرفتم.
من هنگامیکه به کنگره ۶۰ آمدم هیچچیزی نداشتم، نه کارت ملی، نه گواهینامه، فقط یک شناسنامه پاره داشتم؛ زیرا هیچ کاری را به انتها نمیرساندم و هیچ مسئولیتی را به عهده نمیگرفتم.
ما باید از طبیعت یاد بگیریم. درختان ایستاده میمیرند و تا آخرین لحظه برای ایستاده بودنشان، تلاش و کوشش میکنند. ما باید مثل آنها باشیم و تا آخرین لحظه تلاش و کوشش کنیم حتی اگر بارها شکست خوردیم.
گاهی اوقات شکست، پل پیروزی من است. اگر آن درخت به اینجا رسیده است هزاران بلا سرش آمده اما ایستاده و تلاش کرده تا به اینجا رسیده است.
من باید آینده را ببینم و برای هدفم بجنگم و ایستادگی کنم. اگر ما مسافرها میدانستیم که اعتیاد به اینجا میرسد و اعتیاد پیدا میکنیم اصلاً سمت مواد نمیرفتیم. مواد ابتدا چیزهای زیبا به ما نشان داد همانطور که شیطان این کار را انجام میدهد.
از اینکه به صحبتهای من توجه نمودید سپاسگزارم.


تایپ و ویراستاری: همسفر احسان
سایت همسفران آقا نمایندگی شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
196