همسفر زهره
در این سیدی استاد امین در مورد زندگی، جهانبینی، تلاش و حرکت انسانها در مورد رسیدن به هدف یعنی چیزیکه میخواهیم، به آن برسیم صحبت میکنند؛ بعضی از انسانها فکر میکنند تنها هستند، در جهان هستی تنها باید تلاش کنند و زحمت بکشند تا به هدف خود برسند، برای همین هم بعضی مواقع موفق نمیشوند، چرا؟ چون به آن جهانبینی نرسیدهاند و فقط بهدنبال رویاپردازی خود هستند و به چیز دیگری فکر نمیکنند و نمیدانند که صورپنهان و قدرتمطلقی هم وجود دارد، قطعا کسی که ما را خلق کرده است، شناخت و آگاهی بالایی از ما دارد و ما اصلا به این مسئله فکر نمیکنیم، اينکه انسان خوبی باشیم، عبادت کنیم، ولی به آن غیب یعنی توکل به خدا پی نبریم، که خود او مشکل ما را طوری که صلاح در آن باشد، درست میکند؛ وقتی که فقط خود را در هستی ببینیم و فکر کنیم تنها هستیم و به آن درجه از ایمان نرسیدهایم، فقط در ترس و آشوب زندگی میکنیم و ترس داریم کار ما درست نشود، آنچیزی که میخواهیم برای ما فراهم نشود و هزاران چیز دیگر؛ بعضی اوقات من خودم هر کاری میکنم تا به آن خواستهای که میخواهم برسم ولی نمیشود؛ بستگی به قدرت مافوق دارد و آن حس و نیت من، خداوند هرچیزی که به خیر و صلاح من باشد به من هدیه میدهد، بعضی خواستهها خوب هستند ولی به صلاح من نیستند اگر بگویم که به صلاح من نبوده و قبول کنم، گله و شکایتی نداشته باشم، به آن ایمان و اعتقاد واقعی رسیدهام، پس در زندگی به آنچه که دارم باید شکر گذار باشم، ایمان، تفکر و حس قلبی به قدرتمطلق را داشته باشم و وقتی که برای داشتههایم شکرگزاری کنم آرامش هم به سراغ من میآید؛ پس با سعی، تلاش، ایمان، حس و حال خوب میتوانم، به خواستههای خود برسم.
همسفر فاطمه
وقتیکه در زندگی اعتیاد بودم همیشه با خدا سر جنگ داشتم که چرا من؟؟ خود را جزء بدبختترین انسانها تصور میکردم! به حرم میرفتم ولی انگار فقط از روی جهل، نه از روی امید و اطمینان گاهی به جبر میخواستم که جواب من را بدهد! مثل: کودکی بودم که فقط با گریه کاردی را برای پوست کندن میوه میخواهد و دلیل مخالفت والدین را نمیداند، انسان دربند که مدام پروردگار خود را صدا میزند و نمیداند که خداوند قبلتر او را صدا زده و بنده ندای او را لبیک میگوید؛ ولی بنده نادان به این فکر میکند که چرا خواسته او اجابت نمیشود؟ شاید دلیل آن همه بازگشت مسافر من همین باشد که در آن زمان مثل یک کودک به خود و یا دیگران صدمه میزد و ظرفیت داشتن آن کارد را هنوز نداشت! و آن نیروهای غیبی بهسان همان والدین کودک، کارد را از او میگرفتند، شاید زمانی دیگر که بزرگ شود، نتیجه اینکه من در گذشته فقط و فقط به فکر خود و خانوادهام بودم ولی الان هروقت هر مسافر یا همسفری و یا حتی انسانی را در بند میبینم او را دعا میکنم و از اعماق قلبم برای او آرزوی سلامتی میکنم و تفکر امروز من صددرصد با دیروز تفاوت دارد؛ دیروز با تفکر غلط، رهایی و سلامتی را فقط برای خود میخواستم ولی امروز برای جهانیان میخواهم و خداوند میخواست که این را به من بفهماند.
منبع: سیدی «غیب» استاد امین دژاکام
نویسندگان: همسفر زهره، همسفر فاطمه، رهجوهای راهنما همسفر زهرا (لژیون دهم)
رابط خبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دهم)
ویرایش: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون یازدهم) دبیر سایت
ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر شفیعه (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شفا
- تعداد بازدید از این مطلب :
169