English Version
This Site Is Available In English

نمی‌دانستم که باید خودم دست‌به‌کار شوم!

نمی‌دانستم که باید خودم دست‌به‌کار شوم!

جلسه ششم از دوره چهل و چهارم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگرۀ ۶۰ نمایندگی ارتش، با استادی مسافر مجتبی، نگهبانی مسافر امير و دبیری مسافر مجيد، با دستور جلسه «وادی سوم و تأثیر آن روی من» در روز چهارشنبه ٧ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ١٧ آغاز به کار كرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مجتبی هستم یک مسافر. از نگهبان گرامی و دبیر بزرگوار و همچنین راهنمای محترم آقا مصطفی تشکر می‌کنم. خدا را شکر می‌کنم که امروز در این جایگاه هستم و فرصتی به وجود آمد تا دررابطه‌با وادی سوم صحبت کنیم.

تجربه‌ای که من از این وادی دارم این است که هر چیزی خود آدم است. اگر خود من نتوانم کاری انجام دهم، هیچ‌کس نمی‌تواند کاری انجام دهد. دلیل اینکه ما راهنما انتخاب می‌کنیم این است که بابت کارهایی که انجام می‌دهیم و برنامه‌هایی که داریم از راهنما راهنمایی بگیریم چون این سفر را رفته است. حال حکایتی را برای شما می‌گویم که به زمان اکنون ختم می‌شود یعنی الان که خدمت شما هستم.

من زمانی اوضاع مالی خیلی خوبی داشتم، خدا را بنده نبودم و هیچ‌کس را قبول نداشتم. حتی به پدر و مادر خودم هم بی‌احترامی می‌کردم تا اینکه خداوند من را تنبیه کرد ولی من باز هم نفهمیدم و متوجه نشدم. زندگی من طبق روال خودش پیش می‌رفت و من نمی‌دانستم که دارم سقوط می‌کنم. من نمی‌دانستم که خودم باید انجام بدهم و از چه پستی و بلندی‌های باید عبور کنم. تصور می‌کردم چون پول دارم می‌توانم مرده را زنده کنم و به همه بی‌احترامی می‌کردم.

من به خانواده خودم بد کردم و زندگی خودم را از دست دادم تا اینکه با کنگره آشنا شدم اما باز هم نفهمیدم! حتی زمانی که به کنگره آمدم هم نفهمیدم همه چیز پای خودم است. فکر می‌کردم که خدا، برادر، خواهر، مادر و پدر باید دست من را بگیرند. من دلیل اعتیاد خودم را پدر و برادرم می‌دانستم. من همه اطرافیان را مقصر می‌دانستم جز خودم تا اینکه با کنگره آشنا شدم.

زمانی که با کنگره آشنا شدم تازه متوجه شدم همه چیز با خودم است. بعد از آن حدود ده سال انواع شغل‌های مختلف را امتحان کردم و زحمات زیادی برای خانواده خودم کشیدم. حدود هشت ماه پیش اما شصت من خبردار شد و فهمیدم باید دست روی زانوی خودم بگذارم و بلند شوم و از آن کار بیرون بیایم و سراغ کار دیگری بروم تا بتوانم زندگی خودم را جفت‌وجور کنم.

خدا را شکر می‌کنم و باید بگویم از زمانی که من عضو لژیون سردار شدم، زندگی من عوض شد. من همیشه می‌گویم نمی‌دانم چه چیزی در لژیون سردار وجود دارد ولی به آن خیلی اعتقاد دارم؛ چراکه به آن انرژی می‌دهم. وقتی در اینجا تک‌تک شما عزیزان را می‌بینم و از صمیم قلب بغل می‌کنم، واقعاً از شما انرژی می‌گیرم. من وقتی به خانه می‌روم انرژی فوق‌العاده‌ای دارم و برای فردای خودم هم برنامه‌ریزی می‌کنم و حتی برای آینده هم نقشه می‌ریزم.

من باید برای آینده برنامه‌ریزی داشته باشم و نباید فقط در حد حرف باشد و باید به آن عمل کنم. من باید اجرا کنم و باید این صبحت آقای مهندس و استاد امین را به یاد داشته باشم که راه مستقیم بالا و پایین دارد و در آن شکست وجود دارد. من بسیار به کنگره و استاد خودم مدیون هستم.

اگر توجه کرده باشید در کارگاه‌های کوزه‌گری و مکانیکی‌ها بعضاً شاگرد در یک مرحله گیر می‌کند و استاد به او فوت کوزه‌گری را می‌آموزد. ما هم همه کار را خودمان می‌کنیم ولی بعضی که مواقع گیر می‌کنیم باید به راهنما مراجعه کنیم. یک راهنما ده یا بیست یا پنجاه رهجوی جورواجور را دیده است و هرکدام از آنها را به رهایی و بعضاً جایگاه راهنمایی رسانده است. من باید به راهنما و مرزبان و دیگران احترام بگذاریم.
خیلی ممنون که به صحبت‌های من گوش کردید.

تایپ، ویرایش و ارسال: مسافر محمدرضا
نمایندگی ارتش

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .