English Version
This Site Is Available In English

دلنوشته ای به قلم یک همسفر

دلنوشته ای به قلم یک همسفر

سلام دوستان کبری هستم همسفر

روزهایی که قبل از کنگره زندگی می‌کردم هزاران بار خودم را سرزنش می‌کردم و دائماً در جنگی با خود بودم، در پیچ و خم زندگی؛ مثل کلاف سردرگم بارها و بارها دور خودم می‌پیچیدم و جواب سؤال‌هایم را پیدا نمی‌کردم، باز نا امیدتر از قبل ادامه می‌دادم. با اینکه به زندگی ناامید بودم؛ ولی امیدوار به سمت خدا بودم، می‌گفتم او می‌بیند؛ ولی طلبکارانه در زندگی با خطاها و لغزش‌ها حرکت می‌کردیم و سالیان درازی طول کشید تا بفهمم که همسرم مصرف کننده است.
همزمان با فوت پدرم این مسئله را فهمیدم و کاملاً ویران شده  خود را دیدم، مرگ برایم نزدیک‌تر از زندگی بود. ماه‌های اول مثل سرمای ۶۰ درجه زیر صفر را تجربه کردم تمام حس‌هایم یخ زده بود حتی فرزندانم را نمی‌دیدم؛ مثل مرده‌ای متحرک شده بودم که مجبور است زنده باشد، تا اینکه بعد از ۶ ماه که از سفرمان گذشت یک درگیری کوچک با فاصله ۱ ماه من را دگرگون کرد. در این یک ماه نشستم و در تنهایی با خودم نجوا کردم با صدای آقای مهندس حرف می‌زدم و می‌گفتم لااقل یک نفر در این جهان هست که حرف مرا می‌فهمد و از زندگی ای حرف می‌زند که من خواهانش بودم؛  ولی هیچ وقت ندیده بودم. زندگی در آرامش بیشترین و بزرگترین هدیه‌ای بود که حتی در خواب هم نمی‌دیدم و آن را در کنگره می‌توانستم جستجو کنم.در آن یک ماه تصمیم گرفتم اگر تا حالا خوب نبوده بعد از این در مسیر کنگره حرکت کنم و هرچه راهنما بگوید عمل کنم، هرچه آموزش از سی‌دی هست را کاربردی کنم و کاری به دانش بیرون از کنگره نداشته باشم، فقط رهجوی کنگره باشم و اصل محبت و عشق را اول از خودم و بعد در کنار خانواده انجام دهم.
محبت و  عشق واقعی را در کنگره ۶۰ لمس کردم و قلبم که مالامال از درد و رنج بود مرهم یافت و آن مرهم صدای پر از عشق آقای مهندس بود که مانند نوری در قلبم می‌نشست. سپاسگزار خداوند هستم و سپاسگزار آقای مهندس و خانواده محترمشان و تمام کسانی که مرا در مسیر سبز کنگره یاری دادند و می دهند.

 

سلام دوستان سمیرا هستم همسفر

وقتی وارد کنگره شدم  با خودم گفتم اینجا جایی هست که می توانم  از تاریکی های خودم  بیرون بیام و به سمت روشنایی حرکت کنم.بعد از ورود انگار امید توی دلمان جوانه زد و کم کم به جای قشنگی برایمان تبدیل شد. چقدر بی قید و شرط  هست. اینجا یاد گرفتم که اگر هربار زمین خوردم، می توانم بلند بشوم و اینجا شکست  پایان راه نیست. فقط یک کلام من میتوانم این دست هایی که موقع دعا به هم می دهیم  حس آرامش و حال خوبی که از هم می گیریم، من هیچ جای دنیا  به این قشنگی  ندیده بودم، چقدر خوشحالم که از بین خواهر و برادر هایم در این مسیر هستم. از خدا ممنونم. دلم می خواهد یک پایان خوش برایم در این مسیر رقم بخورد.

با تشکر از رهجویان لژیون چهارم ( راهنما همسفر اکرم )
رابط خبری : همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر شهره(لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر شهره (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صالحی۲

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .