جلسه سوم از دوره نوزدهم کارگاههای آموزشی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی پاکدشت با استادی همسفر معصومه، نگهبانی همسفر محبوبه و دبیری همسفر بهاره با دستور جلسه: وادی سوم « باید دانست؛ هیچ موجودی به میزان خود انسان، به خویشتن خویش فکر نمیکند.» و تاثیر آن روی من، روز سهشنبه ۶ خردادماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
باید دانست؛ هیچ موجودی به میزان خود انسان، به خویشتن خویش فکر نمیکند. ما با شروع زندگی در این وادی، برای خود آغازی تازه داریم. آغازی که ما را به سلامتی، صلح و آرامش و آسایش برساند. امیدوار هستیم که شما هم با نگاه کردن به طبیعت، به ابعاد گستردهای برسید و چون اصوات موسیقی در جهان خود بدرخشید و خود کلید مسیر اصلی راه خود را بیابید.
آنقدر این پیام قشنگ بود خواستم در اول صحبتهام به آن اشاره کنم. اول خدای خودم را شاکرم که من را در مسیر کنگره۶۰ قرار داد تا از شرابهای نابی که هست بنوشم. آقای مهندس میگویند: سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند آقای مهندس و استاد امین خیلی خوب وادی سوم را برایمان شکافتند امروز میخواهم به زندگیام نگاه کنم که چهقدر من از خود استفاده کردم و چهقدر خود در زندگی من است. در نوجوانی که خود را شناختم همیشه دوست داشتم یک خودشناسی از خودم داشته باشم، خیلی جاها خطا داشتم؛ ولی سعی کردم در حد خودم مسئولیتهایی که داشتم به نحو احسن انجام بدهم؛ ولی اینجا خود من کجا بودم و از خود غافل بودم سعی کردم بهترین مادر و همسفر باشم؛ اما چهقدر به خودم توجه کردم موقعی که برای پدر و مادر خواستم بهترین باشم آیا خودم را هم راضی کردم جایگاه خودم را که داشتم کجا بود آن را گم کرده بودم وقتی در روز کار میکردم وظیفه مادری به جا میآوردم در شب که میخواستم مسواک بزنم میگفتم خستهام مسواک نزنم مسواکی که برای خود و جسم خودم است از آن میگذشتم؛ درواقع من خیلی از خود گذشتم امروز خیلی چیز خوبی از این وادی یاد گرفتم که خود را پیدا کنم در حین مشکلات خوشیها و تمام مسئولیتهایی که به من داده شده خودم را بشناسم.
همیشه فکر میکردم فلانی چرا فلان کار را در حق من انجام نداد من این همه محبت کردم؛ ولی چرا من را درک نکرد و چنین حرفی به من زد من در این وادی یاد گرفتم توقع خود را از دیگران کم کنم. مادربزرگم در قدیم میگفت:(دستت را بزار روی زانوی خودت بگو یا علی بلند شو) این حرف خیلی معنی دارد من آن زمان متوجه نمیشدم در عالم خودم فکر میکردم حضرت علی میآید و دست مرا میگیرد و بلند میکند؛ وقتی بزرگتر شدم فهمیدم دستم را بزارم روی زانوی خودم؛ یعنی تمام آن استقامت و حرکتت روی خود وجودیت باشد. من اگر امروز به موفقیت نرسیدم و در چالشهای سخت زندگی افتادم؛ چون خودم به فکر خودم نبودم وقتی به کنگره آمدم چالش خیلی سختی داشتم، علاوه بر همه چالشهایی که همه داشتند من هم داشتم؛ ولی وقتی وارد کنگره شدم فکر کردم تمام چالشها تمام شد؛ ولی من تازه فهمیدم که سطح اول هستم من اگر بخواهم سطح بالا بروم به قول استاد امین من طبقه اول بهشت هم نرسیدهام تازه باید بروم تو قعر جهنم. دیروز باز یک چالش برایم به وجود آمد با خود گفتم چرا این دستور جلسه برای تو افتاد؟ گفتم با این چالشی که برایت به وجود آمده امروز رفتی کنگره خدمت کردی و به دیگران انرژی دادی و خودت انرژی گرفتی آنوقت مرد هستی.
مولانا چه زیبا گفتند:
ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان زبیرون که جهان درون دیده است
دو دیده را ببستی جهان کی جهان نماند

در ادامه رهایی ۳۰ سیدی همسفر نسترن رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون پنجم)

رهایی ۴۰ سیدی همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر سمیه( لژیون دهم)

رهایی اضافه وزن همسفر منیره رهجوی راهنما همسفر اعظم( لژیون تغذیه سالم)

و در پایان تقدیر و تشکر از اعضای لژیون سردار

تایپیست: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هفتم)
عکاس: همسفر معصومه(ن) رهجوی راهنما همسفر مرجان
ویرایش و ارسال: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پاکدشت
- تعداد بازدید از این مطلب :
114