زمانی رسیده بود که هیچکس برای جسم بیرمق و بیجان من ارزشی قائل نبود، قلبی برای من محبتی نثار نمیکرد و چشمی انتظار آمدنم را نمیکشید؛ چراکه این جسم ناتوان و خسته، رنجور و بیمار شده بود. گویی زلزلهای مخرب در وجود من اتفاق افتاده بود و تمام آوارها بر سر من فروریخته بودند؛ بنابراین تمام ساختمانهای وجودی من تخریب شده و ذهن آشفتهام آرامش و آسایشی نداشت. خسته و دلشکسته از همهکس و دلبریده از همهجا شده بودم، به هر دری میزدم پاسخی دریافت نمیکردم، گویی تمام درها بسته و بدون کلید برای من ساخته شده بودند و سر راه من قرار گرفتهاند تا اینکه از خداوند خواستم راهی و شاهکلیدی را نشانم بدهد که آن شاهکلید، نعمتی بهجز سیستم درمانی کنگره۶۰ نبود.
زمانیکه اذن ورود من به کنگره صادر شد و وارد این سیستم شدم، گویی وارد دنیایی تازه شده بودم؛ کشور و شهری جدید که محیط برای من مبهم بود و تمام صحبتها مانند پرتابهای درون ذهنم چرخانده میشدند؛ بنابراین تنها وجه مشترک من با انسانهای درون این دنیا جدید، همدرد و همدل بودن آدمهای این شهر عظیم بود. اندکاندک که روزها و هفتهها یکی پس از دیگری سپری شدند، آموزشهایی را دریافت کردم و آموختم که این جسم بیرمق و بیجان من، خود شهری عظیم است که نفس من در آن پادشاهی میکند. وادیها را که آموزش میدیدم یادگرفتم با تفکر ساختارها آغاز میشود؛ بنابراین پیش از هرکاری و هر تصمیمی باید تفکر درست داشته باشم. وادی دوم نیز به من آموخت که هیچ انسانی و هیچ موجودی بیهوده آفریده نشده است و هدفی بزرگ از آفرینش تمام موجودات وجود داشته است.
اینک در وادی سوم با این عنوان آشنا شدم که هیچ موجودی بیشتر از خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند؛ بنابراین زمان آن فرارسیده که فرکانسهای ذهنم را قوی کنم، زاویه نگاهم را تغییر دهم و به جای واکنشهای خطرناک، آگاهانه انتخاب کنم. بله زمانش رسیده است که بدانم هیچکس بهاندازه خودم برای جسم و روان من ارزش قائل نیست؛ زیرا زمانیکه من انسان قدر جسم خود را ندانستم، در همهحال به آن آسیب رساندم. مسافران با مصرف انواع موادمخدر و همسفران نیز با انواع ضدارزشها، جسم و روان خود را مورد تخریب قرار دادهاند؛ بنابراین چه انتظاری از دیگران دارم که کسانی بتوانند برای من کاری انجام دهند.
من باید بدانم که هیچکس نمیتواند بیشتر از خودم به من کمک کند، درنتیجه اکنون زمان آن فرارسیده که به بازسازی جسم، روح و روانم اهمیت بدهم و پندار سالم، گفتار سالم و عمل سالم را در زندگیم اجرایی کنم. اینک چه خوب است که وارد این شهر عظیم شده و از همه بهتر اینکه با ساختار درونی و شهر وجودی خودم آشنا میشوم. چه روزها، شبها، هفتهها، ماهها و سالهایی که آدمهای این شهر که همان سلولهای وجودم بودهاند را به قتل رسانیدم.
بنده بسیار تنها شده بودم و دیگر موجود زندهای در کنار من زندگی نمیکرد. اینک زمان آن فرارسیده تا هزینه کرده و ساختمانهای تخریبی شهر وجودیام را بازسازی کنم؛ بنابراین این هزینه چیزی نیست بهجز آموزشهای ناب کنگره و بازسازی ساختمانهای تخریبی، چیزی جز عملی و اجرایی کردن این آموزشها در زندگیام، در فکر و اندیشهام و در جسم و جانم نیست؛ زیرا هرچه مسیر کنگره را سپری میکنم، بیشتر در عمق عنوان این وادی فرو میروم که هیچکس و هیچ موجودی بیشتر از خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند.
تایپ: همسفر نرگس رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دهم)
ویرایش و ویراستار: راهنما همسفر آسیه (لژیون یازدهم)
ارسال: همسفر زکیه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ششم)
همسفران نمایندگی ملاصدرا (نیکآباد)
- تعداد بازدید از این مطلب :
74