نهمین جلسه از دور چهارم لژیون سردار نمایندگی بیرجند، با دستور جلسه "وادی سوم و تاثیر آن روی من" با استادی پهلوان مسافر محمد، نگهبانی مسافر جواد و دبیری مسافر حسین در تاریخ 6 خرداد ماه سال ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۳۰ آغاز بکار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
در ابتدا از ایجنت محترم و مرزبانان محترم تشکر میکنم که این فرصت را در اختیار من قرار دادند تا بتوانم خدمت کنم.
در خصوص دستور جلسه «وادی سوم و تأثیر آن بر روی من»، باید عرض کنم: «هیچ موجودی به اندازه خود انسان، به خویشتن نمیاندیشد.» جناب آقای مهندس میفرمایند وادی سوم، بایستی در وجود ما بنشیند. اگر این وادی را متوجه نشویم، نمیتوانیم مشکلات خود را به درستی حل کنیم، بلکه آنها را به گردن دیگران میاندازیم. هر کاری کردهام، خودم انجام دادهام و اگر گرفتار مواد یا درد و رنجی شدهام، خودم باید برای نجات از آن گام بردارم. این «باید» در واقع، یک اصل تأثیرگذار است.
جناب مهندس میفرمایند: کار زشت، کار بد کارخودمان است، و نباید آن را به دیگران القا کنیم. در سیدی استاد امین هم جملهای است که فرمودند انسانها بر اساس حسشان نمره میگیرند و این بسیار زیبا و دقیق است. ما به سرداری آمدیم تا کمکی کنیم. اگر فقط بتوانم یک آجر بگذارم، مهم نیست که چه مبلغی میدهم؛ از همان سبد کوچک شروع میشود و تا جایگاه پهلوانی ادامه دارد.
ما باید جایگاه خود را در هستی بشناسیم. باید بدانیم در کجا قرار داریم. وقتی وارد کنگره میشوم، باید بدانم چه باید بکنم. باید آموزش ببینم، و همانطور که در لهجه خودمان میگوییم حیران و سرگردان نباشیم. اکنون که در کنگره هستیم، باید بدانیم نقشمان چیست. آقای مهندس میفرمایند: درمان هر نفر پنجاه یا شصت میلیون تومان هزینه دارد. این هزینه واقعاً انجام میشود، اما برای ما رایگان است. اکنون من، به درمان رسیدهام، حالا بازتاب آن چیست؟ باید کمک کنم.
یکی از جان، یکی از مال، یکی در ساخت یک ساختمان از صفر تا صد کمک میکند. بعضیها مالی کمک میکنند. شاید کسی نرسد خودش کمک کند. اگر نکند، نمیشود همه باید کمک کنند تا بهشت ساخته شود.
تصور کنید میخواهید به بهشت بروید. آیا ممکن است یک نفر در را برای شما باز کند و بگوید: بفرمایید داخل؟ بهشت یعنی همینجا که دست یکدیگر را بگیریم و با هم حرکت کنیم. وقتی به هم نوع خود کمک میکنیم، یعنی وارد بهشت شدهایم. حتی اگر محمد پولی بیندازد، بازتاب آن به خودش برمیگردد.
قبل از کنگره، هزار تومان هم نمیتوانستم بدهم. نه اینکه اغراق کنم، اما واقعاً نمیتوانستم. اما حالا که وارد کنگره شدهام، هرچقدر که خرج کنم، خوشحالم. روزهایی هست که آنقدر خوشحالم که باورم نمیشود. گویی دوباره متولد شدهام. کنگره این را به من یاد داد: نترس، خرج کن، کمک کن. ترس را از وجودم گرفت.
من هزار تومان میدهم، ولی بازتابش را از خدا میگیرم؛ شاید دو هزار یا سه هزار تومان یا حتی چیزهایی فراتر از پول، مثل حال خوش. ما با مهندس معامله نمیکنیم، با دوستان هم معامله نمیکنیم، بلکه با خدا و هستی معامله میکنیم. اگر یک قدم برداریم، خدا درهای زیادی را به روی ما باز میکند. این معجزه نیست؟ همین که همسر، فرزند و خانوادهات در آرامشاند، این یعنی معجزه. البته اینطور نیست که شب بخوابی و صبح حساب بانکیات پر شده باشد. نه. صبح که از خواب بیدار میشوی و میگویی "خدایا شکرت"، این همان برکت است.
جناب مهندس همیشه میفرمایند: من برای کنگره کاری نکردم. بیست و هفت سال است که در کنگره خدمت میکنم، اما باز هم میگویند: من کاری نکردم. خدا را شکر که در این مسیر قرار گرفتهایم. انشاءالله که بتوانیم با نهایت توانمان خدمت کنیم و نترسیم. از خرج کردن نترسیم. ترس را کنار بگذاریم. وقتی کمک میکنیم، بازتاب آن را بهوضوح در زندگیمان خواهیم دید.
از اینکه به صحبت های من گوش کردید سپاسگزارم.

تایپ: مسافر مصطفی لژیون چهارم
عکاس: مسافر محمد حسن لژیون پنجم
ارسال خبر: مسافر علی لژیون سوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
128