جلسه سیزدهم از دوره پنجم جلسات لژیون سردار همسفران کنگره۶۰ نمایندگی سلمان فارسی با استادی دنور راهنما تازهواردین همسفر پریسا، نگهبانی پهلوان راهنما همسفر وجیهه و دبیری پهلوان همسفر عشرت با دستورجلسه «وادی سوم و تأثیر آن بر روی من» روز دوشنبه ۵ خردادماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۳۰ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:

خدا را شاکر هستم از استاد سردار، نگهبان، دبیر و خزانهدار، لژیون مرزبانی و خانم نرگس کمال تشکر را دارم و همچنین از راهنمای عزیزم خانم مهدیه سپاسگزارم و خدا را شکر میکنم که امروز در جمع شما عزیزان هستم و بار دیگر روی صندلی لژیون سردار نشستم، دستور جلسه امروز وادی سوم و تأثیر آن روی من این است که با کلمه باید شروع میشود، "باید دانست که هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند."
برای اینکه بدانیم این دستورجلسه چه آموزشی برای من دارد و چه پیامی را به من میدهد این که اگر مشکل و یا مسئلهای در زندگی من هست، مسئولیت زندگی خود را بپذيرم و بدانم در این مشکلات و اتفاقات خود سهیم هستم و خود باعث رخ دادن این اتفاقات هستم و نکته مهم اینکه خود با قبول مشکلات قادر به حل آنها هستم و توقعات خود را از دیگران کم کنم و هميشه گوشهای نشستیم و یک زمانهایی منتظریم که یا خداوند به ما کمک کند و یا دری باز شود.
در گذشته سطح توقع من از دیگران زیاد بود و ریشه آن توقع این بود که آن توانایی و قدرت لازم را نداشتم و حربه نیروی تاریکی این است که توانایی و قدرت را از تو میگیرد و تو آنقدر غرق آن تاریکیها میشوی که دیگر آن نیرو و قدرت درونی خود را اصلاً ندیده و به آن اعتقادی نداری، به خودت هیچ باوری نداری تا زمانیکه آنقدر ناتوان میشوی که ترجیح میدهی با مشکلات خود بسازی و با آنها کنار بیایی؛ بنابراین با آنها اوخت گرفته و عادت پیدا میکنی و اصلاً در صدد این نیستید که با ارائه راهحل به دنبال کلید آن باشید.
حال در قسمت مسافران که اصلاً اعتیاد خود را نمیدیدند و هرگز بر این باور نبودند که به درمان برسند و شاید سالیان سال کنار مسافر خود بودم و با او میساختم زیرا احساس میکردم که قادر به درست کردن آن نیستم و حالا شاید در من همسفر نیز بسیاری از ضدارزشها بود که من نیز با آنها اوخت گرفته بودم؛ زیرا آن باور و اعتقاد را نسبت به خودم نداشتم، فکر میکنم اگر انسان خواستار دور شدن از آن تاریکیها باشد و آن تغییرات انجام گیرد اولین راه این است که من اول بپذيرم مشکلات مال من است و تسلیم باشم.
زمانیکه این دو مرحله را گذراندم قطعاً این تغییرات صورت میگیرد و قطعاً من از آن تاریکیها بیرون میآیم و با آن نیرویی که در درون من هست آگاه باشم، فکر میکردم در درون ما انرژی و قدرت فراوانی هست یکی از آن نیروها و قدرتها، قدرت تفکر است این که فکر من به زندگی من جهت میدهد خیلی وقتها برای خود من و یا برای همه این اتفاق میافتد که زندگی ما بر اساس افکار ما رقم میخورد.
افکار من موقعی در غرق ناامیدی و نیروهای منفی هستم که زندگی من در یک چرخه منفی میگذرد همیشه دنبال دلیل میگردم که مثلاً من که به کسی بدی نکردم و بدی کسی را نخواستم چرا هر روز باید زندگی من اتفاقات منفی بیفتد و این که میگویند قدرت فکر خیلی مهم است؛ چند روز پیش اتفاق کوچکی افتاد حالا کوچک که نه اتفاق خیلی بزرگی بود جلسه قبل لژیون سردار نشسته بودم چند باری میخواستم مشارکت کنم ولی قسمت نشد.
یک لحظه به خود گفتم پریسا تا حالا استاد لژیون سردار نشدی، در حد همین که یک فکر کوتاهی گذشت و حتی به در حد تصویرسازی هم نرسید، دوشنبه قبل خانم وجیهه به من اعلام کردند وگفتند در قرعهکشی اسم شما برای استادی در لژیون سردار در آمده و در یک لحظه با خود گفتم پریسا تو یک فکر لااقل چند ثانیه کردی و چقدر توی زندگیت اثر گذاشته یک ماه دیگه تو را برای تو رقم زده به خاطر همین دو الی سه ثانیهای که به این موضوع فکر کردی حتی به آنجا هم نرسید که بخواهم تصویرسازی کنم که حالا من استاد لژیون سردار هستم.
این که تا چه حد انسان انرژی و قدرت دارد چقدر فکر و افکار او میتواند به زندگی او جهت بدهد و میتوان گفت اصلاً بال پرواز انسان ذهن او میباشد و اینکه اصلاً چی شد که عضو لژیون سردار شدم را دوست دارم لژیون سردار را به وادی سوم ربط بدهم که سفر اول من در شعبه دیگری بودم و داخل سفر اول بود که از راهنمای خودم کمک خواستم و گفتم اگه امکان دارد یک راهی به من نشان دهید که من راحتتر بتوانم ببخشم.
بسیاری از آدمها هستند که آنها را دوست دارم ولی به دلیل گذشته نمیتوانم آنها را ببخشم و ایشان به من گفتند پریسا از یک در و پنجره دیگری وارد لژیون سردار و وارد بخشش شو و برو عضو لژیون سردار شو و من را به عنوان مهمان دعوت کردند و من عضو لژیون سردار شدم و از آن زمان اتفاقات خیلی بزرگ برای من رخ داد، در ادامه دوست داشتم متن کوتاهی از یکی از مشارکتی که استاد امین کرده بودند توی یکی از صحبتهای خود کردند که من فکر کردم به این دستورجلسه میخورد.
ایشان مثالی زدند که برای خود من خیلی جالب بود این که گفتند یک کارگردان وقتی یک سناریوی را مینویسد خوب تعداد نقشی دارد که توی بازیگران میگردد که کدامیک از آنها میتوانند این نقش را اجرا کنند، کدام میتوانند نقش اول را اجرا کنند، نقش اول مرد و نقش اول زن و نگاه میکند ببیند پیشینه آنها چی بوده اصلاً بازیگر خوبی بوده و آیا قادر به اجرای این نقش هستند؟ و اینکه حمایت خداوند و پریسا در ماه ديگر در چه جایگاهی باشد عملکرد آن بستگی به عملکرد من دارد این که من چکار کردم.
گاهی میگوییم چرا خداوند خواستههای من برآورده نمیشود؟ چرا هر کاری میکنم به بنبست میرسیم؟ این دقیقاً به عملکرد من بر میگردد که قبلاً من چگونه عمل کردم آیا مسئولیت جایگاهی که به من دادند را پذیرفتم؟ آیا برای مشکلات خود به دنبال راه حل گشتم؟ خیلی برای من جالب بود اینکه کارگردان جهان هستی خداوند است و این که من در آینده چه نقشی دارم و در چه جايگاهی هستم باز به خود من و عملکرد من برمیگردد، فکر میکنم اینکه در لژیون سردار آمدم اصلاً اتفاقی نبود قطعاً نیاز من بود، بسیاری از گرهها در درون من بود و دنبال راهحل میگشتم ولی هیچ راهحلی پیدا نمیکردم.
به پیشنهاد راهنمای خود خانم وجیهه عضو لژیون سردار شدم و اولین اتفاقاتی که برای من رخ داد این بود که آن خودباوری در من به وجود آمد و آن مسئولیتپذیری شکل گرفت که من تعهدی که دادم در قبال آن مسئولیت پذیرفتم که تعهد خود را به موقع پرداخت کنم و مسئولیتهایی که دارم خود آنها را حل کنم، نگاه نکنم که یک نفر پولی به من بدهد و من تعهد خود را بدهم و خود را باور کردم، من در دورانی به دلیل استرس زیاد مجبور به خوردن یکسری داروها شدم.
چون شب خواب نداشتم و سردردهای طولانی داشتم در یک بازده زمانی طولانی دارو خوردم و من اصلاً نتوانستم به این فکر کنم که پریسا این قرصها را همانگونه که شروع کردی در جایی هم باید تمام کنی ولی هیچگاه خود را باور نداشتم و فکر آن را نمیکردم که بتوانم، یک حساب سرانگشتی که کردم متوجه شدم از زمانیکه عضو لژیون سردار شدم آن اتفاقات برای من رقم خورد و آن حال خوب را کسب کردم و باعث شد به آن نقطه برسم پریسا دیگر کافی است وقت آن است که به کنگره آمدی داروهای خود را تیپر کنی و با راهنماییهای خانم مهدیه دیگر هیچ دارویی مصرف نمیکنم.
این از برکات لژیون سردار برای من بود و آن خودباوری به من کمک کرد که بتوانم داروها را کنار بگذارم، همیشه با خود میگفتم چرا نمیتوانم ببخشم چرا در یک زمینههایی بخشش ندارم؟ زمانیکه وارد لژیون سردارشدم متوجه شدم که من در قسمت محبت اشکال دارم، گره محبت دارم، آدمها را دوست دارم ولی توان گفتن به آنها را ندارم آن محبت عمیق و واقعی نیست و بسیار روی محبت کار کردم، خیلی در مشارکت اعضا شنیدم که تعریف میکنند که ما باور نمیکردیم که اصلاً روزی بتوانیم پول اندکی را ذخیره کنم و یا پسانداز کنیم.
ولی از زمانیکه در لژیون سردار آمدیم و پسانداز کردن را آموزش گرفتیم به ما خیلی کمک کرد ما چندین سال زندگی میکردیم ولی پسانداز کردن را بلد نبودیم و به قدرتهای خود آگاه شدیم اینکه فهمیدم من پریسا چه تواناییهایی دارم، شاید با همین پول اندک یک صندلی خرید که یک تازهوارد روی آن بنشیند و یا شاید یک دانه آجر از آجرهای دانشگاه را خرید اصلاً حالم خوب میشود اصلاً به من کمک میکنه که پریسا الان در نقش دنوری و سرداری که هستی این نقش را درست بازی میکنی که در آینده بتوانی جایگاه پهلوانی را درک کنی و واقعاً برای من لذت دارد.
جدیداً در صحبتهای اخیر آقای مهندس شنیدیم اعمال ما مانند بومرنگ هست حالا چه خوب چه بد وقتی آن را پرت میکنیم به سمت خود من بر میگردد واین را خوب که فکر میکنم خیلی به درد افرادی که در لژیون سردار هستیم میخورد شاید قبل از این که عضو لژیون سردار بودم فکر میکردم میبخشم که حال دیگران خوب شود برای اینکه خدا از من راضی باشد بعد دیدم نه اولین سود چه از لحاظ مادی و چه معنوی به خود من میرسد حتی همان لحظهای که بالا اعلام میکنم که من میخواهم چه رقمی را پرداخت کنم همه آن حال خوب به خود من بر میگردد.
آقای مهندس در صحبتهای اخیر خود فرمودند: کسانیکه به زمین چسبیدهاند و غرق مادیات هستند در نتیجه از بعدهای دیگر درکی ندارند و تلاشی نیز برای توشه بعدهای دیگر خود ندارند ولی من فکر میکنم ما که عضو لژیون سردار شدیم یاد گرفتیم از مادیات چگونه استفاده کنیم، یاد گرفتیم چه موقع خرج کنیم، چه موقع ببخشیم و چگونه ببخشیم، ذرهای هم از مادیات فاصله گرفتیم برای همین است که اینقدر ذوق دارند که برای لژیون به موقع بیایند.
شما جایی را پیدا نمیکنی که بیایی بنشینی حتی صحبت نکنی حتی مشارکت نکنی و تا این حد حالت خوب شود و خودم خیلی اعتقاد دارم به این لژیون یادم اومد چند روز پسرم یک مشکلی را برام گفت داشتم میومدم توی لژیون سردار یک لحظه در دل خود گفتم من میرم لژیون سردار و دعا میکنم زمانیکه برگشتم اصلاً باورم نمیشد مشکل کسری حل شده است، فکر میکنم ورود به لژیون سردار آغازی بود برای صلح و آرامش، برای سلامتی من پریسا وقتی که باور خود را نسبت به خود، خدای خود و به هستی و به کاری که میکنم تغییر ندهم هیچ اتفاقی نمیافتد.
آن گنج درون را پیدا نمیکنم حتی اگر با کاوشگران ماهر همنشین باشم، یک زمانهایی میگویم به کنگره و به لژیون سردار میآیم ولی نمیدونم چرا حس خوب دریافت نمیکنم همیشه هم مثل اون شنی که توی صحرا دور خودش میچرخد، انشاالله که همه ما که میایم کنگره ولژیون آن دریافت لازم را قطعاً داریم حال خوش آن اول برای ماست، در آخر هم یک بیت از مولانا است که خیلی به دلم نشست
بیرون ز تو نیست هرآنچه درعالم هست
ازخود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
ممنونم از اینکه با سکوت زیبای خود به صحبتهای من گوش کردید و در آخر الان که من روی این صندلی هستم وحالخوش دارم مدیون مسافر خود هستم و همه انرژی این جلسه را تقدیم به مسافر خود میکنم و بار دیگر از خانم مهدیه به خاطر آموزشهایی که به من دادند تشکر کنم ممنون که اجازه این خدمت را به من دادید.

.jpg)
.jpg)
تایپیست: همسفر زهرا (لژیون سردار)
عکس: همسفر صبیحه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یازدهم)
ویرایش و ارسال: همسفر فریده رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون بیستوسوم)
نمایندگی همسفران سلمانفارسی
- تعداد بازدید از این مطلب :
316