English Version
This Site Is Available In English

من خودم خواستم و توانستم نیروهای منفی‌ام را کنار بگذارم

من خودم خواستم و توانستم نیروهای منفی‌ام را کنار بگذارم

ششمین جلسه از دوره پنجم لژیون سردار نمایندگی نیما یوشیج بهشهر با نگهبانی همسفر هاله، دبیری همسفر صغری و استادی همسفر سمانه با دستور جلسه «وادی سوم و تاثیر آن روی من» در روز دوشنبه ۵ خرداد ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان سمانه هستم یک همسفر؛ از نگهبان جلسه سپاسگزارم که استادی و مسئولیت جلسه را به من واگذار نمودند. خدا را شاکرم که در این جایگاه قرار گرفتم تا خدمت کنم و از شما خوبان انرژی بگیرم؛ از آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم که این مکان امن و پر از انرژی و آرامش را ایجاد کردند تا من بتوانم استفاده کنم.
خوشا آنکه می‌دهد حتی ذره‌ای و به دنبال پس گرفتن نیست، بی‌دریغ همچون قدرت مطلق. تمام کسانی که در لژیون سردار هستند مطمئناً به آن باور و قدرت رسیدند که آمدند و عضو لژیون سردار شدند و من هم عضو کوچکی از لژیون سردار هستم و همیشه آرزو داشتم که جزء اعضای لژیون سردار باشم تا بتوانم در ساخت دانشگاه و آزمایشگاه که آقای مهندس در حال ساخت آن هستند؛ حتی به اندازه یک آجر در آن شریک باشم.
 در مورد دستور جلسه هفته وادی سوم و تاثیر آن روی من، باید دانست هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمی‌کند. چند نکته مهم در این وادی وجود دارد. ما در کار و زندگی از نظر مالی، روحی، روانی، اقتصادی هر چیزی که در زندگی ما مشکل پیش می‌آید، اگر مسئولیت کار خودمان را خودمان بپذیریم و گردن دیگران نیندازیم گردن خانواده، اقوام، خداوند نیندازیم؛ همیشه گله‌مند نباشیم که چرا این اتفاق برای من افتاده است مسئولیت کار خودمان را قبول داشته باشیم و بپذیریم و با تفکر و تدبیر بیاییم و کلید راه اصلی را پیدا کنیم کلید مشکل اصلی خودمان را که پیدا کنیم مشکل را خیلی آسان می‌توانیم حل کنیم. کلید یک اصطلاح است که استفاده شده است. مثل کلیدی که می‌خواهیم در حیاط را باز کنیم اگر کلید را داشته باشیم خیلی راحت می‌توانیم در را باز کنیم اگر کلیدی نداشته باشیم یا باید کلیدساز بیاوریم که در را باز کند یا باید از بالای دیوار به داخل حیاط بپریم و احتمال دارد که دست و پایمان بشکند و یا هر اتفاق دیگری برایمان بيفتد و مسئله بعدی اینکه می‌توانیم از دیگران و از آنهایی که دانا هستند تدبیر دارند می‌توانیم از آنها مشورت بگیریم؛ اما تصمیم نهایی را باید خودمان بگیریم و این‌که اگر در زندگیمان اتفاقی می‌افتد باید برگردیم به عملکرد خودمان در گذشته که چه چیزی کاشتیم که الان می‌خواهیم درو کنیم.
می‌خواهم موضوعی را برای شما مطرح کنم؛ زمانی که این وادی را می‌خواندم برگشتم به خودم، من یک دوره ۸ ساله بیماری بی‌خوابی داشتم دکترهای زیادی را رفتم از گنبد تا تهران همیشه در حال دکتر رفتن بودم و روزی ۲۵ عدد قرص‌های آرامبخش و اعصاب‌و‌‌روان خیلی قوی می‌خوردم و دریغ از اینکه حتی بتوانم در روز نیم ساعت بخوابم و بعد از ۶ سال از این بازه زمانی که داشتم یک خانم دکتری را به من معرفی کردند که این خانم دکتر برای الهه‌ نور در زندگی شد. برای اولین باری که نزد این خانم دکتر رفتم به من گفت: تو اصلاً بیمار نیستی تو تفکرت بیمار است؛ ذهنت بیمار است؛ اگر خودت نخواهی هیچ وقت خوب نمی‌شوی؛ اگر بخواهی خوب می‌شوی؛ در غیر این صورت هیچ امیدی به تو نیست. از من پرسید که واقعاً تو همه‌ این قرص‌ها را استفاده می‌کردی؟ گفتم: بله روزی ۲۵ عدد قرص می‌خوردم و حتی به جرات می‌توانم بگویم، شاید گفتن آن راحت باشد من حتی در روز ۱۰ دقیقه هم نمی‌خوابیدم نه در شب و نه در روز،۲۴ ساعت کامل نمی‌خوابیدم طی ۶ سال زمان‌هایی را سرم تزریق می‌کردم تا بتوانم نیم ساعت تا ۴۰ دقیقه بخوابم یک ساعت هم نمی‌کشید آن هم به خاطر اینکه مغزم استراحت کند؛ مغزم مثل یک لامپ روشن بود و ممکن بود هر لحظه منفجر شود و اتفاقی برای من بیفتد‌ این حرف خانم دکتر برای من خیلی جالب بود. تلنگری برای من شده بود. هر کجا دکتر می‌رفتم مرا به چشم بیمار می‌دیدند اما این خانم دکتر به من گفت تو اصلاً بیمار نیستی خودم خواستم، خودم اراده کردم، خودم تلاش کردم برای خوب شدنم، برای اینکه حال زندگی‌ام خوب شود، برای اینکه حال بچه‌هایم خوب شود، برای اینکه حال همسرم خوب شود، و مهمتر از این‌ها خودم خیلی تلاش کردم که این حالت بیماری را کنار بگذارم و این وادی می‌گوید که هیچ وقت مسئولیت کار خودت را به گردن دیگران نیندازید. به این فکر می‌کنم که من در گذشته زندگی می‌کردم من فکرم تفکرم این بود که اگر اتفاقی می‌افتاد دائماً برمی‌گشتم به گذشته در خلوت خودم همیشه دائماً در حال حرف زدن بودم و این باعث شده بود که بیماری من بیشتر شود. خودم خواستم خودم تلاش کردم و کلید اصلی آن را پیدا کردم. در طی دو سال ۲۵ عدد قرص را با کمک خانم دکتر به ۵ عدد رساندم؛ به مرور کم کردم و به یک عدد رساندم. باز هم خدا را شاکرم که راه کنگره برای من باز شد.
 
 
در آخرهای پروسه درمانم بود که با کنگره آشنا شدم؛ اذن کنگره برای من صادر شد. کنگره بزرگترین لطفی بود که خداوند در حق من انجام داد. من با کنگره آرامش گرفتم؛ احساس خوبی به من دست داد. از راهنمای خوبم خانم اکرم هم سپاسگزارم که به من خیلی کمک کردند و در این مسیر با آموزش‌هایی که گرفتم توانستم در زندگی خودم کاربردی کنم و آن حس و حالی که از قبل داشتم توانستم به مرور زمان کنار بگذارم.
در گذشته اگر در مورد بیماری خودم صحبت می‌کردم اشک از چشم‌هایم سرازیر می‌شد؛ اما در طی این مدتی که به کنگره آمدم به این باور رسیدم و این قدرت را در خودم می‌بینم و می‌خندم و با خودم می‌گویم یعنی من این دوران سخت را گذراندم و احساس خیلی خوبی دارم. احساس می‌کنم تجربه کسب کردم و امیدی در دل من زنده شد. قدرت و توانایی من بیشتر شد و این را بگویم که درمان بیماری من خیلی سخت بود. مسافرم مشکل معده داشت همیشه قبل از اینکه غذایش را بخورد قرص معده خودش را می‌خورد؛ من همیشه داروهای خودم را کنار می‌گذاشتم به دلیل اینکه داروهای من خیلی قوی بود داروهای لورازپام که خیلی قوی بود روی من هیچ تاثیری نداشت. من همه این‌ها را استفاده می‌کردم. روزی همسرم با عجله آمد و این قرص رو نصف کرد و اشتباها قرصش را با قرص من عوض کرد و خورد پنج دقیقه بعد از آن سوار ماشین شد و مسافتی را رفت و قرار بود در مراسمی شرکت کند. سوار ماشین شدن همانا و بعد از پنج دقیقه با ماشین دیگری برخورد می‌کند که در پارک بود. مسافرم بیهوش می‌شود و در حالت کما می‌رود و او را به بیمارستان می‌برند و هرچه از او می‌پرسند چه شد چه اتفاقی افتاد نمی‌توانستند که او را هوشیار کنند؛ فقط گفت: من یک نصفه قرص خوردم و من هم در خانه نبودم و وقتی که برگشتم دیدم سبد داروهای من دست خورده است. برادر کوچک من همیشه گوش به فرمان بود برای اینکه حال من خیلی بد بود. با برادرم تماس گرفتم که سبد داروهایمان دست خورده است و بعد مسافر من هم گوشی رو جواب نمی‌دهد. برادرم گفت؛ اگر بدانی که چه اتفاقی افتاده است او به کما رفته است و با تلاش خیلی زیادی او را به هوش آوردند.
خلاصه این را می‌خواهم بگویم که او نصفی از قرص مرا خورده بود و این اتفاق برایش افتاد و تا ۴۸ ساعت خواب بود؛ در ۲۴ ساعت اول اصلاً بیدار نشد حتی برای خوردن صبحانه و ناهار. بعد از ۲۴ ساعت با تلاش خیلی زیاد او را بیدار کردیم تا غذا بخورد یعنی دقیقاً ۴۸ ساعت او خواب بود؛ عمق فاجعه بیماری من در این حد بود که من حتی این قرص را می‌خوردم نمی‌توانستم بخوابم این را گفتم که من امروز وقتی این وادی را مطالعه می‌کردم دقیقاً برگشتم به سال‌های گذشته‌ خودم که گفتم اگر من تا نمی‌خواستم و تلاش نمی‌کردم تمام دکترها جمع می‌شدند من هیچ‌وقت به درمان نمی‌رسیدم. من خودم خواستم و توانستم نیروهای منفی خودم را کنار بگذارم. خیلی تلاش کردم و در این باره خیلی سختی‌ کشیدم و همه آنها برای من درس شد.
از آقای مهندس خیلی خیلی سپاسگزارم که راه کنگره را برای من باز کرد که بتوانم در این جایگاه باشم و از این مکان آموزش بگیرم.دوست دارم امثال من هر کجا که هستند در این مکان قرار بگیرند و از آموزش‌ها استفاده کنند؛ اگر زودتر با کنگره آشنا می‌شدم هیچ دکتری نمی‌رفتم با همین آموزش‌هایی که در کنگره گرفتم برای من از صد تا دکتر بهتر بود. ممنون و سپاسگزارم که با سکوت خودتان به حرف‌های من گوش کردید.
 
نویسنده: همسفر هدی سادات رهجوی راهنما همسفر الهام (لژیون سوم)
عکاس: همسفر صدیقه رهجوی راهنما همسفر الهام ( لژیون سوم)
ویرایش: همسفر عطیه رهجوی راهنما همسفر معصومه 
ارسال: همسفر فاطمه (نگهبان سایت)
نمایندگی همسفران نیما‌یوشیج بهشهر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .