دومین جلسه از دوره پنجم کارگاههای آموزشی کنگره۶٠ همسفران نمایندگی رضوی مشهد با استادی همسفر عادله، نگهبانی همسفر گلناز و دبیری همسفر مرضیه با دستور جلسه «وادی سوم و تأثیر آن روی من» روز یکشنبه ۴ خرداد ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
از گروه مرزبانی، ایجنت محترم و راهنمای عزیزم خانم مرضیه عزیز تشکر میکنم که اجازه خدمت در این جایگاه را به من دادند تا آموزش بگیرم. دستور جلسه وادی سوم است. مدت زیادی است که من هر صحبت، دستور جلسه یا حتی یک فیلم را با دید دیگری نسبت به سالهای قبل نگاه میکنم و به قول خانم شانی سعی میکنم از فیلتر زنانگی خود رد کنم و ببینم این موضوع برای من چه پیغامی دارد. این وادی میگوید باید دانست هیچ موجودی به جز خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند. این مدت زمان که در کنگره بودم و آموزش میگرفتم، میگفتم من تازه معنی کلماتی مثل عشق، دوست داشتن، بخشیدن، محبت، توانایی و ... را یاد گرفتهام؛ اما بر عکس من وادی سوم را عمیقاً درک میکنم و میفهمم.
چون از زمانی که به یاد دارم ۸ یا ۹ ساله بودم که پدرم ازدواج مجدد داشت و من همیشه سپر مشکلات، غم و غصههای مادرم بودم. همیشه نقش یک همدم را برای او داشتم. با همان سن کم، مدام یک جمله به مادرم میگفتم که به فکر خودت باش، تحمل نکن، زندگی کن! این جمله را من شاید هزاران بار تکرار میکردم؛ اما فایدهای نداشت. هر اشتباه یا هر کاری که مادرم انجام میداد نقطه تفکری در من ایجاد میکرد و هر روز این را به من یادآوری میکرد که عادله تو دقیقاً باید نقطه مقابل مادرت باشی و مسئولیتهای زندگی خودت را بپذیری و آنها را انجام دهی! در سن کم ازدواج کردم که به خیال خودم از مشکلات خانواده دور شوم؛ اما خیالی باطل بود. اعتیاد پدرم، افسردگی مادرم و خودکشیهای پیاپی او باعث میشد که من هر روز بیشتر و بیشتر در قالب مادر بودنم فرو روم و سعی کنم بهترین خود باشم.
من راه و روش قوی بودن را بلد نبودم. به کسانی که در زندگی موفق بودند نگاه، سپس برداشتم را در زندگی خود پیاده میکردم. اما انسان اگر با تمام کاوشگران ماهر همنشین باشد، فایدهای ندارد و باید تجربه کند تا دریابد. زمانی که فهمیدم مسافرم اعتیاد دارد، دنیا روی سر من خراب شد. باز هم اعتیاد! چرا تمام نمیشود؟ سالهای سال جنگیدم. مدام به مسافرم میگفتم فقط خودت میتوانی به خودت کمک کنی! خسته شده بودم. مشکلات هر روز بیشتر میشد. از این جمله متنفر شده بودم. آنقدر برای دیگران دست و پا میزدم که مشکلاتشان را حل کنم که از خودم یادم رفت و غرق در تاریکی و ناامیدی شدم.
دیگر هیچ چیز من را خوشحال نمیکرد. دقیقاً مثل مادرم پذیرفتم که این زندگی من است و هیچ وقت درست نمیشود. تبدیل به یک آدم افسرده شدم که تا مرز خودکشی هم رفتم. چون توان درست کردن زندگی را نداشتم. از زن بودن بیزار شدم و صبح تا شب با خدای خود جنگ و گلهگذاری داشتم. تا این که با کنگره آشنا شدیم. نمیدانم جواب کدام کار خوب من یا مسافرم بود که خدا کنگره۶۰ را سر راه ما قرار داد. اگر کنگره در زندگی من نبود معلوم نبود من الان در کجا قرار داشتم! بهخاطر درمان مسافرم به کنگره آمدم؛ ولی اینجا فهمیدم تخریب من خیلی بیشتر از او است و چه اعتیادهایی را در خودم باید درمان کنم.
زمان رهایی که به تهران رفتم، جناب آقای مهندس که دعای کنگره را میخواندند، خیلی احساس عجیبی داشتم؛ لرزش قلبم را تجربه کردم؛ انگار تمام آن محبت پدری را که محروم بودم، احساس کردم. کنگره به من مادری مهربان، دلسوز و دانا و خانوادهای دوستداشتنی مثل شما داده است. کنگره به من یادآوری کرد که تو یک زن هستی!فهمیدم رسالتم چیست و برای چه به این دنیا آمدهام! کنگره به من، خودم را یادآوری کرد که اگر من قوی و توانا باشم میتوانم به دیگران هم به بهترین نحو کمک کنم. من سختیها را پذیرفتم و سعی میکنم در هر جایگاهی تبدیل به بهترین قالب خود شوم و از قدرتی که در درون من است غافل نشوم. در آخر عزیزی به من حرف بسیار قشنگی زد که اگر یاد نگیری مشکلت را حل کنی، آن مشکل بارها و بارها برایت تکرار میشود! پس یاد بگیر قوی باشی.

رهایی ۳۰ سیدی

مرزبان کشیک: همسفر طاهره
تایپ: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر معصومه( لژیون دوم)
عکاس خبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون سوم)
مسئول صوت: همسفر بهجت رهجوی راهنما همسفر مرضیه(لژیون اول)نگهبان صوت
ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر معصومه(لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رضوی
- تعداد بازدید از این مطلب :
127