جلسه سوم از دوره چهل و چهارم کارگاههای آموزشی کنگرۀ ۶۰ نمایندگی ارتش، با استادی راهنمای محترم مسافر مهدی، نگهبانی مسافر امیر و دبیری مسافر احمد، با دستور جلسه «وادی سوم و تأثیر آن روی من» و در ادامه تولد اولین سال رهایی مسافر صالح در روز شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار کرد.
.JPG)
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر.
از نگهبان، دبیر و شما عزیزان سپاسگزارم که به بنده اجازه خدمتگزاری دادید تا در این جایگاه قرار بگیرم و آموزش بگیرم.
بخش اول دستور جلسه وادی سوم و تأثیر آن روی من و بخش دوم تولد یک سال رهایی مسافر عزیز صالح است. وادی سوم میگوید، باید دانست هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند؛ این سؤال مطرح میشود که خویشتن خویش چه میباشد؟
باید این را بدانم که من تنها به دنیا میآیم و تنها نیز از این دنیا خواهم رفت، یک خویش و یک تنی دارم که مجموع این دو با هم خویشتن میشوند، به معنای خویش و تن؛ چه کسی درون من است که بیشتر از همه به من فکر میکند؟ در زندگی ما عزیزتر از فرزند نداریم.
به قول شاعر بزرگ سعدی که میگویند "گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد... به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم * همهکس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال" و هر شخصی فرزند خود را زیباترین و کاملترین میبیند، همین فرزندی که آنقدر برای والدینش عزیز است در مورد داستان اعتیاد، پدر و مادر نیز حس درونیشان نسبت به فرزند ضعیف میشود و به سطوح میآیند؛ در اینجا خویشتن خویش جلو میآید و نتیجهگیری میشود که هیچکس به اندازه خویشتن خویش به خود فکر نمیکند.
انسان تنها به دنیا میآید و تنها از دنیا میرود و به واسطه نسبتهایی که در این عالم وجود دارد، ما اطراف هم جمع میشویم، تشکیل خانواده و در نهایت جامعه را میدهیم، همه اینها آمدهاند تا به واسطه آنها به تکامل برسم و من نیز در تکامل آنها نقش دارم.
استاد سردار میفرمایند همه ما برای دو کار قدم به حیات نهادهایم، خدمتکردن و آموزشدیدن. در خدمتکردن تکامل اتفاق میافتد و من میتوانم خویشتن خویشم را بهتر بشناسم و میتوانم بفهمم چه کسی است که از درون مردمک چشم من به بیرون مینگرد و خویشتن من چه کسی میباشد.
آخرین مراحل آرایش جسم رسیدن به فرمان فکر و عقل است که با شناختن خویشتن خویش میتوانم به آن دست یابم، من هم باید خویشتن خویش را بهتر بشناسم و خویشان خود را نیز باید بهتر بشناسم، در کنگره ۶۰ چه خویشاوندی بین ما وجود دارد که به این مکان میآییم و به یکدیگر خدمت و محبت میکنیم؟ شاید ما باید خویشهای دیگری را بشناسیم.
(5).JPG)
تولد مسافر صالح را در رأس به جناب مهندس و خانواده عزیزشان و تمام خدمتگزاران کنگره و نمایندگی ارتش و همسفران ایشان تبریک و خداقوت میگویم. صالح عزیز از روزی که وارد کنگره شدند، تمام چیزهایی که ما بهعنوان وظایف رهجو میشناسیم را بدون چونوچرا انجام دادند.
هر تولدی برای من یک پیام دارد که چه اتفاقی میافتد یک شخص از تاریکی خارج میشود و وارد روشنایی میشود و داستان تولد گرفتن رساندن همین پیام میباشد و صالح عزیز امروز برای ما حامل این پیام است به این دلیل که خواستهاش را صرف کرد و در راستای آن خواسته حرکت کردند و تا به امروز در قسمت اوتی نمایندگی درحالخدمت هستند و امروزه ثمره خدمتش این است که با حال خوب در این جایگاه قرار دارند.
به ایشان تبریک میگویم و امیدوارم این مسیر ادامه داشته باشد و ثابتقدم باشند.
.JPG)
خلاصه سخنان مسافر صالح:
خدا را شکر میکنم که چنین مسیری را برای من باز کرد و چنین فضایی را به وجود آورد که بتوانم به آسایش و آرامشی که لایق آن بودم برسم و از تاریکیهایی که در درونشان قرار دارم، بیرون بیایم.
من اوایل که با کنگره آشنا شدم شعبه ارتش در بوکان قرار داشت و آن روزها بهخاطر پسرم میآمدم و بعد از اینکه ایشان را میرساندم میرفتم. بعد از مدتی در بعضی جلسات شرکت کردم و به صحبتها گوش میدادم تا اینکه یک روز آقا محمدحسین راهنمای تازهواردین به من گفت یک جلسه هم خودت بنشین و با ما یک چایی بخور. به من گفتند این چایی کنگره گیرایی دارد و شما را در این صندلی میخکوب کرد!
طی چند ماه اول این حرف ایشان را باور نکردم و حتی حوصله اینکه بخواهم تا شعبه بروم را هم نداشتم. چیزی که باعث شد بعد از مدتی حضور پیدا کنم و ادامه بدهم، جو دوستان بود. دلیل آن محبت ایجنت و مرزبانها، طرز برخورد راهنمایان و زحمات راهنمای محترم خودم آقا مهدی بود.
زمانی که من در خانه استراحت میکنم این افراد چراغ اینجا را روشن میکنند و شرایط را فراهم میسازند که من در اینجا به درمان برسم. این افراد بدون هیچ چشمداشتی بعضاً ۱۲ یا ۱۴ سال است که مشغول خدمت هستند و یک روز در میان از کار و خانواده خود میزنند تا به اینجا بیایند. مگر اینجا چه چیزی پیدا کردهاند؟ به چه چیزی رسیدهاند که با عشق و بدون هیچ گله و شکایتی این کار را انجام میدهند؟
این موارد کنگره را سرپا نگه داشته است که همه افراد در آن بدون چشمداشت خدمت و کمک میکنند. من زمانی میبخشم که بدانم چیزی در آینده نصیب من خواهد شد و اینجا آسایش و آرامشی است که به زندگی من و خانواده من وارد میشود و باعث میشود بتوانم راحتتر تصمیم بگیرم و زندگی دوبارهای را شروع کنم.
.JPG)
خلاصه سخنان راهنمای محترم همسفر آتنا:
این روز بزرگ را ابتدا به جناب مهندس و خانواده محترم ایشان، راهنمای محترم آقا مهدی، آقا صالح، آقا امیر و خانم مینا عزیز تبریک میگویم.
چیزی که باید بگویم این است که خانمهایی که وارد لژیون میشوند مثل کوه پشت خانواده خودشان هستند. مینا خانم سختیهای فراوانی تحمل کردهاند اما همچنان وقتی وارد کنگره شدند، مانند کوه پشت آقا صالح و آقا امیر بودند. خوشحال هستم که ایشان را در این جایگاه میبینم و امروز برای من روز بسیار بزرگی است.
شاید وادی سوم واقعاً درخور این خانواده باشد که خویش خویشتن خود را پیدا کردند و مرحلهبهمرحله به یکدیگر کمک کردند تا به رهایی برسند. خانم مینا هم ابتدا برای آقا امیر میآمد اما با گذشت مدتی عشق و محبت واقعی نمایان شد.
به قول خانم فریبا تولدها باید همیشه یک پیام داشته باشند و پیامی که میخواهم به تمام مسافران و همسفران بگویم این است که به نظر من بزرگترین و قشنگترین چیزی که خداوند به هرکس عنایت میکند، خانواده است. از همه مسافرانی که همسفر ندارند خواهش میکنم که آنها را همراه خود بیاورند؛ چراکه آدم چیزهایی را در کنگره درک میکند که شاید در بیرون قابلدرک نباشد تا بتوانند زندگی راحتتری در کنار هم داشته باشند و آرامش بیشتری به دست بیاورند و عشق و محبت واقعی را درک کنند.
.JPG)
خلاصه سخنان همسفر مینا:
از همه عزیزان و حضار مسافر و همسفر بسیار ممنون هستم. آنقدر شما محبت دارید که واقعاً نمیدانم چگونه باید جبران کنم.
قبل از هر چیزی از آقای مهندس، خانواده محترم ایشان و خانم آتنا عزیز بسیار تشکر میکنم که بسیار به من لطف و محبت کردند و برای من معلم خیلی خوبی بودند و من هم در مقابل شاگرد لجبازی بودم و ایشان را اذیت کردم.
روز اولی که وارد کنگره شدم با آغوش باز خانم هانیه روبرو شدم. آنقدر این آغوش برای من خوب و پرمعنا بود که برای من حکم آغوش خدا را داشت! این برخوردها در این مکان بخصوص بسیار تأثیرگذار است و میتواند تمام زندگی را از این رو به آن رو کند کمااینکه این اتفاق برای من افتاد و زندگی من متحول شد.
از راهنمای اول خودم خانم شکوفه هم قدردانی میکنم که من را در بدو ورود بسیار خوب راهنمایی کردند. ایشان به من میگفتند این سلامی که افراد به همدیگر میدهند نام خداوند است و من در جایی غیر از اینجا این خلوص نیت و نیتهای پاک را نمیتوانم پیدا کنم. اینجا همه یکرنگ هستند و رو بازی میکنند و من حتی کسی را ندیدهام که من را قضاوت کند.
من با تمام وجود اینجا را دوست دارم. من وقتی ۳ یا ۴ ساله بودم به خانه مادربزرگ خودم در آبادان میرفتم. ایشان به من میگفتند اگر میخواهی آب بخوری به اتاق گوشه حیاط برو. این اتاق مهمانخانه بود و فرش داشت ولی کسی در آنجا نبود. من وقتی به این اتاق میرفتم، پر از افراد سفیدپوشی بود که به من سلام میکردند. این برای من بسیار عجیب بود و روز اولی که به اینجا آمدم بعد از ۶۰ سال آن صحنه برای من تداعی شد!
اما این به چه معناست؟ یعنی صلح، عشق، محبت، حقیقت و با تمام وجود خدا. من خدا را اینجا درک کردم و دیدم. خدا آن بالا نیست و خدا، در نگاه تکتک شما عزیزان است. برای همه شما آرزو میکنم که اینجا را تجربه کنید که بسیار جای خوبی است. این روز بسیار برای من عزیز و باشکوه است. دست جناب مهندس و خانواده محترم ایشان را میبوسم و با عشق میفشارم. از همه شما عزیزان ممنون هستم.
(5).JPG)
(2).JPG)
(1).JPG)
.JPG)
.JPG)
.JPG)
.JPG)
.JPG)
.JPG)
(1).JPG)
تایپ: مسافر محمد
ویرایش و ارسال: مسافر محمدرضا
نمایندگی ارتش
- تعداد بازدید از این مطلب :
147