English Version
This Site Is Available In English

وقتی همه گفتند نمی‌شود، کنگره گفت می‌شود!

وقتی همه گفتند نمی‌شود، کنگره گفت می‌شود!

جلسه‌‌‌ی پنجم از دوره‌ی پنجم کارگاه‌های آموزشی عمومی نمایندگی پردیس با استادی ایجنت محترم مسافر کیان، نگهبانی مسافر سامان و دبیری مسافر حامد با دستور جلسه‌ی« وادی سوم و تاثیرآن روی من» شنبه 3 خرداد ‌ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:
در بسیاری از مواقع، ما در بیان مشکلات خود می‌گوییم، می‌خواهم درست شوم، اما دیگری اجازه نمی‌دهد یا می‌خواهم آرام باشم، اما محیط خانه این اجازه را نمی‌دهد؛ این نوع نگرش، نمونه‌ای آشکار از فرافکنی است؛ یعنی نسبت‌دادن مسئولیت شرایط فعلی خود به دیگران یا عوامل بیرونی، اما یکی از آموزه‌های اساسی در وادی چهاردهم و بسیاری از سی‌دی‌های آموزشی این است که:
آن‌چه امروز در آن قرار داریم، حاصل اعمال و انتخاب‌هایی است که خود ما انجام داده‌ایم؛ خداوند متعال نیز در قرآن کریم می‌فرماید:
لیس للإنسان إلا ما سعی  یعنی هیچ بهره‌ای برای انسان جز نتیجه تلاش خود او نیست.
بر همین اساس، در دعای آغازین کنگره 60 می‌خوانیم:
خدایا ما را از دست نیرومندترین دشمن‌مان نجات بده و این دشمن نه شیطان است، نه اطرافیان؛ بلکه جهل و ناآگاهی خود ما هست.
زمانی که انسان این حقیقت را درک کند، احساس قدرت درونی در او شکل می‌گیرد؛ زیرا می‌فهمد اگر خودش شرایط را به این شکل رقم زده، پس خود نیز توان اصلاح و بهبود آن را خواهد داشت.در نقطه مقابل، اگر فرد همواره مسئولیت را به گردن دیگران بیندازد، عملاً توان تغییر را از خود سلب می‌کند.در کنگره، تأکید بر مسئولیت‌پذیری فردی است.
راهنما تنها وظیفه هدایت دارد؛ نم‌تواند شخص را مجبور به انجام برنامه‌ها کند، راهنما مسئول زندگی ره‌جو نیست. او تنها به واسطه عبور از مسیر درمان اعتیاد و آشنایی با قوانین، فرد را راهنمایی می‌کند، اگر ره‌جو این قوانین را به‌درستی اجرا کند، قادر خواهد بود بر تمامی مشکلات خود فائق آید.

بخش دوم مربوط به آقا حسن است که امروز تولد رهایی او ست حسن فردی با محبت، مسئول و باانگیزه است. طبیعی است که در ابتدای ورود به هر ساختار جدید، تطابق با قوانین و وظایف زمان‌بر و گاه دشوار باشد. حسن نیز، با وجود تغییر شغل و فشارهای جانبی، تصمیم گرفته با قدرت و نظم بیشتری در مسیر خدمت حرکت کند وی دو هفته پیش، شال مرزبانی را با تأیید مسئولین محترم از جمله جناب آقای صداقت و آقای مجدیان دریافت کرده و در حال حاضر با انگیزه و تعهد، مشغول خدمت است. او از جمله مرزبانان پرتلاش و مسئول است و البته، لازم است زمان‌بندی خود را دقیق‌تر تنظیم نماید که ان‌شاءالله در آینده نیز چنین خواهد بود. یادمان نرود که این عزیزان، با رأی و انتخاب ما به این جایگاه رسیده‌اند. مسئولیت مرزبانی بسیار سنگین است. مرزبان کسی است که وظیفه‌اش اجرای دقیق قوانین کنگره است؛ حتی اگر اجرای آن قوانین برای دیگران خوشایند نباشد، گاه مرزبان ناچار است از بسیاری از امور شخصی خود بگذرد. برخی از ایشان حتی کار خود را تعطیل کرده‌اند تا بتوانند این مسئولیت را به‌درستی انجام دهند.
مرزبانی یک تعهد جدی است. پیمانی‌ست که فرد با خود، با کنگره و با خالق خود می‌بندد، خبر خوش دیگر این‌که آقا حسن، به‌تازگی در آزمون راهنمایی نیز پذیرفته شده و به‌زودی در جایگاه راهنمای تازه‌واردین نیز ایفای نقش خواهد کرد، امید آن داریم که ایشان در این مسیر نیز همچون گذشته، ثابت‌قدم و پرتلاش باشد.
از حسن توجه و همراهی شما بزرگواران صمیمانه سپاسگزارم.

در ادامه شمارا به دیدن مراسم تولد مسافر حسن دعوت می‌نماییم:
خلاصه سخنان مسافر
مایلم به‌اختصار درباره مسیر سفرم با شما سخن بگویم. زمانی که وارد کنگره شدم، بار سنگینی از مشکلات، تخریب‌ها و گذشته‌ای تاریک را با خود به دوش می‌کشیدم. در آن دوران مجرد بودم و به همراه چند تن از دوستانم، که همگی مصرف‌کننده مواد مخدر بودیم، در ساختمانی نزدیک رود هند، حوالی خیابان دکتر حسابی، زندگی می‌کردیم. مالک ساختمان، که در آن زمان قصد سفر به کانادا داشت، واحدی از ساختمان را در اختیار من گذاشت و گفت؛ حسن، تا بازگشتم، این واحد برای تو
طی یک سال اقامت در آنجا، آن واحد به پاتوقی برای مصرف تبدیل شد. همسایگان، که از حضور ما و نوع زندگی‌مان آزرده‌خاطر شده بودند، شروع به اعتراض کردند: «شما اینجا چه کار می‌کنید؟ چرا اینجا ساکن‌اید؟ مواد مصرف می‌کنید!» من پاسخ دادم: «این واحد در اختیار ماست و مالک در کاناداست؛ نمی‌توانید به او دسترسی پیدا کنید. مدیر ساختمان پیرمردی بود که همیشه شلوارش را تا سینه بالا می‌کشید، کمربندش را سفت می‌بست و شب‌ها مانند جغد بیدار می‌ماند. اصرار داشت که ما در حال مصرف مواد هستیم. از آنجا که شرایط داشت برایمان خطرناک می‌شد، به دوستانم گفتم باید محل اقامتمان را تغییر دهیم. مدتی بعد به اتاق شاه‌نشینی نقل مکان کردیم و چند سالی در آنجا ماندیم.
پس از مدتی، وارد کنگره شدم؛ آغاز راهی که در ابتدا بسیار برایم دشوار بود. راهنمای عزیزم، آقای مصطفی، همواره با صبوری مرا هدایت می‌کردند، اما من واقعاً فردی سرکش بودم. گاه یک هفته به شهرستان می‌رفتم و بازنمی‌گشتم. وقتی بازمی‌گشتم، می‌گفتند: «حسن، تو به درد کنگره نمی‌خوری؛ برو، بگذار کسی بیاید که واقعاً بخواهد رها شود.»
روزی رسیدم به نهایت مصرف، جایی که دیگر توان ادامه نداشتم. آقا مصطفی گفتند: «حسن، با این وضعیت نمی‌خواهم ببینمت؛ باید سقوط آزاد بروی.» من ابتدا گمان کردم این تصمیم از سر لجبازی است، اما یکی از دوستانم گفت: «او می‌خواهد به تو کمک کند تا درمان شوی.»
در ابتدا نمی‌پذیرفتم، با خود می‌گفتم چرا دیگران را نفرستاده، فقط من؟ ولی دل را به دریا زدم و سقوط آزاد را پذیرفتم. خماری را تحمل کردم و ادامه دادم.
زمانی که موعد رهایی‌ام فرا رسید، آقا مصطفی خبر دادند: «حسن، نوبت رهایی‌ات رسیده.» اما من به‌خاطر مشکلی خانوادگی نتوانستم بیایم. دل‌نوشته‌ای برای ایشان نوشتم و توضیح دادم که همسفرم به شدت با کنگره مخالف است و بین من و کنگره، انتخابی سخت قرار داده. اما من به خودم قول داده بودم که خدمت کنم.
او باور نمی‌کرد که من درمان شده‌ام؛ شاید به‌خاطر گذشته‌ام. دو ماه مانده به آزمون راهنمایی، حتی مطالعه هم نمی‌کردم. فقط به آقا مصطفی می‌گفتم که می‌خوانم. ایشان گفتند: «بشین، شاید قبول شدی. اگر می‌خواهی در کنگره بمانی، باید راهنما شوی؛ وگرنه بازمی‌گردی به همان تاریکی‌ها.

از همان ایام عید، شروع به درس خواندن کردم. دوستان خوب و همراهی در کنارم بودند: آقا حمید، آقا مجتبی، آقا مهراب. سرانجام موفق شدم و به عنوان راهنمای تازه‌واردین انتخاب شدم. البته پیش‌تر قول داده بودم راهنمای دی‌اس‌دی شوم، اما به اندازه کافی مطالعه نکرده بودم.
در پایان، از همه عزیزانی که در این مسیر کنارم بودند، صمیمانه تشکر می‌کنم. من، که روزی مصرف‌کننده‌ای گرفتار بودم، به‌واسطه ورود به کنگره با انسان‌های شریف و با معرفتی چون شما آشنا شدم، با راهنمای بزرگی چون آقا مصطفی، و با استادی والا.
سپاسگزارم.

سایت نمایندگی پردیس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .