English Version
This Site Is Available In English

راهنماها مروج و انتقال دهنده این علم هستند

راهنماها مروج و انتقال دهنده این علم هستند

جلسه هشتم از دوره چهاردهم کارگاه‌های آموزشی عمومی شعبه دنا، با استادی ایجنت محترم مسافر حمید، با نگهبانی مسافر حسن و دبیری مسافر مجید، با دستور جلسه: «در استحکام پایه‌های مالی و علمی کنگره، من چه کار کرده‌ام؟» «تولد دهمین سال رهایی مسافر مهدی» روز پنجشنبه ۰۱ خرداد ماه ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۰ شروع به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان حمید هستم یک مسافر. از لژیون مرزبانی و تک‌تک شما عزیزان سپاسگزارم که این فرصت خدمت را به من دادید تا آموزش بگیرم. دستور جلسه این هفته با عنوان «درباره استحکام پایه‌های مالی و علمی کنگره چه کرده‌ایم» است. به عقیده من، این دستور جلسه یکی از پرسش‌های اساسی در کنگره۶۰ است که انسان را به تفکر عمیق درونی وامی‌دارد. پیش از آنکه بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم، باید از خود بپرسیم که کنگره در استحکام پایه‌های مالی، علمی و زندگی اجتماعی من چه تأثیری داشته است. سپس به این سؤال پاسخ دهیم که ما برای کنگره چه کرده‌ایم. اگر هر یک از ما زندگی خود را مدنظر قرار دهیم، درمی‌یابیم که زندگی ما بر چه اساسی بنا شده و چگونه به واسطه مصرف مواد به تاریکی رفته است. امروز به لطف چه عاملی از این تاریکی خارج شده‌ایم؟ در زندگی، مصرف مواد توسط مسافران، زندگی را به مرحله تاریکی سوق داد و این امر باعث شد که مسائل و تجربیات ناخوشایندی را پشت سر بگذاریم و تلاش‌های فراوانی برای خروج از این وضعیت انجام دهیم. اما این تلاش‌ها بی‌نتیجه بود تا زمانی که مسیر کنگره ۶۰ برای ما گشوده شد و روند درمان خود را در آن آغاز کردیم. در ابتدای ورود به کنگره، به ما عزت نفس، جود و انسانیت آموخته می‌شود؛ مفاهیمی که در جاهای دیگر از ما گرفته شده بود. اما در کنگره، زندگی به ما بازگشت.

کنگره برای من، حمید، همه چیز است. زندگی واقعی من به واسطه کنگره شکل گرفته است. ارتباطات اجتماعی و خانوادگی من، کسب درآمد و شیوه صحیح زندگی کردن را کنگره به من آموخته است. ما باید ابتدا درک کنیم که کنگره برای ما چه کرده است تا بتوانیم به این سؤال پاسخ دهیم که ما برای کنگره چه کرده‌ایم.

آقای مهندس، بنیان‌گذار کنگره، در پاسخ به این سؤال می‌فرمایند که هیچ کاری برای کنگره انجام نداده‌اند و خود را بدهکار آن می‌دانند. اما این نباید باعث شود که ما نیز تصور کنیم نیازی به انجام کاری نیست، زیرا هر تلاشی که انجام دهیم ناچیز به نظر می‌رسد. مسئله این است که آقای مهندس تمام زندگی خود را وقف کنگره کرده‌اند و با این وجود خود را بدهکار می‌دانند. حال، ما برای کنگره چه کرده‌ایم و یا چه کاری باید انجام دهیم؟ علم ناطق کنگره، آقای مهندس هستند و راهنماها مروج و انتقال‌دهنده این علم هستند. اما اگر مسائل مالی وجود نداشته باشد، آیا می‌توان این علم را به انسان‌ها و جوامع انتقال داد؟ در اینجا مسئولیت تک‌تک ما مشخص می‌شود. به عقیده من، آقای مهندس فرمانی برای ما صادر کرده‌اند تا به خود آییم و بدانیم در مسیر کنگره چه وظیفه‌ای داریم.

حدود ۴ سال و نیم است که نمایندگی دنا آغاز به کار کرده و با قدرت به مسیر خود ادامه می‌دهد. اما تمام کسانی که در این نمایندگی درمان شده‌اند و زندگی‌شان تغییر کرده، در قبال کنگره۶۰ چه کرده‌اند؟ به نظرم جایگاه ما در این مکان استیجاری شایسته نیست. من در تمامی لحظات و مشارکت‌هایم به این موضوع اشاره کرده‌ام که باید از این وضعیت اجاره‌نشینی خارج شویم. این وظیفه تک‌تک ماست و این کار نه فقط برای کنگره، بلکه برای خودمان نیز هست؛ زیرا این افراد و منطقه شهرضا پتانسیل بالایی دارند. اما یکی از ویژگی‌های انسان فراموشی است و ما پس از ورود به کنگره، گاهی به واسطه فراموشی، مسیر خود را گم می‌کنیم. فراموشی می‌تواند بسیار تأثیرگذار باشد، اگر به درستی از آن استفاده شود. اما من نباید فراموش کنم که چه کسی بودم و کنگره چه به من داد و من چه کاری باید برای کنگره انجام دهم. اگر این موضوع را فراموش نکنیم، هر کاری که از دستمان برآید برای کنگره انجام می‌دهیم؛ مانند همان کاری که آقای مهندس در حال انجام آن هستند.

در مورد جشن دهمین سال رهایی خانواده‌ای ارزشمند در کنگره، امروز یکی دیگر از اتفاقات مهم در شهر شهرضا رقم می‌خورد و به واسطه آن، لطف خداوند شامل من نیز شده است تا بتوانم در این جایگاه قرار بگیرم و در مورد بزرگان خود صحبت کنم. این موضوع کمی دشوار است، اما مطمئنم که خداوند به من کمک خواهد کرد.
می‌خواهم در مورد خانواده‌ای صحبت کنم که کاملاً کنگره‌ای هستند. شاید اگر تمام نقاط کنگره را بررسی کنیم، ردپایی از این خانواده ببینیم، به ویژه در نمایندگی دنای شهرضا. من افتخار آشنایی با این خانواده را از سال ۱۳۹۹ در همین شهرضا دارم. در روزهای اولیه افتتاح شعبه، لطف خداوند شامل عده‌ای شد تا شعبه‌ای را در این شهر افتتاح کنند.

پس از مدتی، این موضوع مطرح شد که همسفران نیز به مکانی برای سفر کردن نیاز دارند. برای ما جالب بود که چه کسی قرار است این جایگاه را لمس کند تا اینکه همسفر آقا مهدی، خانم لیلا، به همراه خانم مریم به نمایندگی تشریف آوردند و جلسات اولیه همسفران به واسطه مسئولیتی که به خانم لیلا واگذار شده بود، پایه‌گذاری شد. بعد از مدتی، مسافر ایشان، آقا مهدی نیز در این شعبه حضور پیدا کردند. این در زمانی بود که نیاز بود تا نمایندگی از یک بعد خارج شود و وارد مرحله جدیدی شود. قرار بود اولین مرزبان‌های شعبه شهرضا مشخص شوند. آقا مهدی جزو اولین مرزبان‌هایی بود که در این شعبه شروع به فعالیت کرد و هر دوی این عزیزان جزو اولین‌های این شعبه هستند. این بسیار مهم است که قدم‌های اولیه در هر مکانی با چه کیفیتی برداشته شود.

در روزهای اولیه به یاد دارم که جلساتی بین راهنماها و خدمتگزاران، هم قسمت مسافران و هم قسمت همسفران، به صورت مشترک برگزار می‌شد تا مسیر حرکت بهبود یابد. این جلسات گاهی تا ساعت ۱۰-۱۱ شب طول می‌کشید و خانم لیلا به همراه دیگر اعضا مانند حسین آقا تا آن ساعت در شعبه حضور داشتند تا کارهای اولیه را به نحو احسن برنامه‌ریزی کنند. این‌ها را می‌گویم تا بدانیم زحمات زیادی کشیده شده تا این جلسات با این کیفیت خوب برگزار شود. در ابتدا شاید تعداد مسافران و همسفران کم بود، اما به جایی رسیدیم که توانستیم در همان سال‌های اولیه تعداد مسافران را به ۱۲۰ نفر برسانیم، آن هم با ۵ لژیون. این مهم است؛ زیرا امروز ما با این تعداد لژیون فقط ۹۰ نفر مسافر در حال سفر داریم و این‌ها همه به خاطر زحماتی است که حسین آقا به عنوان ایجنت و راهنما، خانم لیلا به عنوان راهنما و آقا مهدی به عنوان مرزبان در آن روزهای اولیه کشیدند. در همین جا یک بار دیگر این روز عزیز را به آقا مهدی و همسفران عزیزشان تبریک می‌گویم.

خلاصه سخنان مسافر مهدی:
سلام دوستان مهدی هستم مسافر. ابتدا تشکر و قدردانی می‌کنم از همه مسافران و همسفران عزیزی که لطف کردند و در جشن دهمین سال رهایی ما شرکت نمودند. دست تک تک آن‌ها را در قلبم می‌بوسم و برای همگی آرزوی موفقیت دارم.
تشکر می‌کنم از ایجنت محترم، گروه مرزبانی قسمت مسافران و همسفران، خدمتگزاران OT و سایت. از همه راهنمایان شعبه دنا، چه راهنمایان تازه واردین و چه راهنمایان شال نارنجی، سپاسگزارم. تمامی این عزیزان بر گردن من حق دارند. هر روز که به این شعبه می‌آمدم، آموزش می‌گرفتم و با کوله‌باری از تجربه از این مکان خارج می‌شدم.
تشکر و قدردانی ویژه دارم از آقا حمید که واقعاً برای من زحمت کشیدند و لطف نمودند. در درجه اول، یک تشکر ویژه از راهنمای سفر دومم، آقای حسین نامداری، از خودشان و همسفرشان دارم؛ زیرا حسین آقا بارها دست من را گرفتند و راه را از بیراهه نشانم دادند. راهنمای سفر اولم که واقعاً جایش اینجا خالی است، جناب آقای امیرحسین متحملیان که در سفر اول برای من بسیار زحمت کشیدند و امروز جایشان بسیار خالی است.

از تک تک مسافران و همسفرانی که امروز به شعبه شهرضا وارد می‌شوند و راهنمایشان را در آغوش می‌گیرند، قدردانی می‌کنم. من از این موهبت محروم بودم، زیرا راهنمایم در کنگره حضور ندارند و من همیشه دستشان را در قلبم می‌بوسم و به یادشان هستم. تمام عزیزانی که در اینجا یک به یک به آن‌ها نگاه می‌کنم و چهره زیبایشان را می‌بینم، بر گردن من حق دارند.
این که هر کسی به اندازه ظرفیت خودش خدمت بگیرد، واقعاً باید نوشته شود و در جای بزرگی نصب گردد. این استادهایی که اینجا خدمت می‌کنند، واقعاً از صمیم قلب برای این افراد خدمت می‌کنند؛ از نگهبان نظم جلوی درب گرفته تا سایر عزیزان، تا برسد به ایجنت محترم، آقا حمید. زمانی که با دقت و از ته قلبت نگاه کنی، می‌بینی که همه این‌ها واقعاً با افتخار و از صمیم قلب خدمت می‌کنند.
از راهنمای محترم همسفرم، سرکار خانم داوودی، تشکر می‌کنم. گرچه ایشان اینجا حضور ندارند و جایشان خالی است. از خانم سمیه تشکر می‌کنم که امروز لطف کردند و قبول زحمت نمودند. از مسافرشان سپاسگزارم. از سبحان تشکر می‌کنم که همیشه و همه‌جا با من بوده است. اگر زمانی شیطنتی می‌کند، به بزرگواری خودتان ببخشید. از سعید تشکر می‌کنم که در نبود من واقعاً بسیاری از کارها را انجام می‌دهد و زحمت می‌کشد.

اما شخص دیگری هم هست که من اساساً به خاطر ایشان به کنگره آمدم. از همسفرم تشکر می‌کنم که راه کنگره را برای من باز کرد. برای همسفران و مسافرانشان آرزوی موفقیت دارم که با آمدن آن‌ها به کنگره، پای آن‌ها نیز به این مکان مقدس باز شد. اما من به طور ویژه از همسفرم سپاسگزارم که راه من را باز کردند.
تقریباً 24 سال پیش سالگرد ازدواج و عقد ما بوده است و اگر خانم لیلا نبودند، الان واقعاً معلوم نبود که من در چه ناکجاآبادی بودم؛ زیرا اصلاً اهل خدمت کردن نبودم. زمانی که وارد کنگره شدم، مصرفم روزانه 5 گرم تریاک خوراکی بود. روز اولی که آمدم، موقع برگشتن کتاب 60 درجه را با خودم آورده بودم. همسفرم تا ساعت 4 صبح کتاب را خواند و به کنگره علاقه‌مند شد.
یکی از آرزوهایش این بود که معلم بشود و این دایره آنچنان چرخید تا با آمدنش به کنگره و راهنما شدنش، انگار به آرزوی دیرینه‌اش رسید و من برایش بسیار خوشحال هستم. با آمدن به کنگره و اصرارش به خدمتگزار شدن، ابتدا در سلمان خدمتگزار بود و بعد به شهرضا آمد. زمانی که می‌خواست به شهرضا بیاید، به او گفتم: «سلمان نزدیک بود و من در خدمتت بودم، اما شهرضا مسیرش خیلی دور است و روی من اصلاً حساب نکن.» اگر دقت کنید، سال اول اسم و عکس من در بنر هم نیست و گفتم که واقعاً نمی‌توانم هر روز در این مسیر رفت و آمد کنم؛ ولی خودش همت کرد و کفش‌های آهنین را پوشید و در این مسیر قدم برداشت. از اینکه به صحبت‌های من گوش کردید سپاسگزارم. 

خلاصه سخنان همسفر سعید:
سلام دوستان سعید هستم یک همسفر. واقعاً خوشحالم که امروز در کنار شما هستم و می‌توانم از تجربیاتم در این مسیر صحبت کنم. اول از همه، از خداوند سپاسگزارم که من را به کنگره۶۰ هدایت کرد و همچنین از آقای مهندس دژاکام به خاطر تمامی زحماتی که برای ما کشیده‌اند تشکر می‌کنم.
می‌خواهم از روزهایی که وارد کنگره شدم بگویم. یادم می‌آید در بدو ورود، حال خوبی نداشتم و در زیرزمین کنگره، وقتی وارد می‌شدم، همه چیز برایم عجیب و غریب بود. با وجود این‌که شرایط سختی داشتم، آقای حسین آقا به من کمک کردند و اولین جاذبه من برای کنگره ایشان بودند. خیلی از آن زمان برای من به یاد ماندنی است، چون واقعاً برای اولین بار احساس کردم که می‌توانم در این مسیر تغییر کنم.

زمانی که پدرم به کنگره آمد، من به عنوان یک فرزند، تغییرات عظیمی را در او مشاهده کردم. قبل از آن، همیشه نگران بودم که پدرم دوباره به مواد برگردد. وقتی که پدرم وارد کنگره شد، ابتدا برای ما عجیب به نظر می‌رسید که او که هیچ‌گاه اهل بیرون رفتن و ترک مصرف مواد نبود، این‌چنین به کنگره مراجعه کرده است. اما پس از مدتی، به وضوح متوجه شدم که اوضاع تغییر کرده و پدرم در مهمانی‌ها و عروسی‌ها حضور بیشتری دارد.
من به یاد دارم که وقتی پدرم با شما در این جمع می‌نشست، با لبخند از خاطراتش تعریف می‌کرد، اما زمان‌هایی هم بود که به نقطه‌ای از نعشگی می‌رسید و می‌خوابید. این‌طور بود که با دلهره منتظر بودم که داستانش را تمام کند و این مسأله برای من یک درس بزرگ بود. دیگر می‌دانستم که با کنگره چگونه می‌توان زندگی بهتری داشت و این احساس را به من داد که پدرم دیگر فقط یک مصرف‌کننده نیست.
در کنگره یاد گرفتم که چگونه می‌توانم با مادرم حرف بزنم و احساساتم را با او در میان بگذارم. با خودم گفتم که من باید هر چیزی را به والدینم بگویم تا از زندگی من باخبر باشند. این اعتماد به نفس و عزت‌نفس که به من داده شد، واقعاً فوق‌العاده است. در کنگره می‌دانستم که می‌توانم آزادانه حرف بزنم و به خانم لیلا بگویم همه چیزهایی را که به مادرم نمی‌توانم بگویم.

از آن سو، بعضی از مشکلات هم داشتم. مادرم همیشه می‌گفت که کسانی که در کنگره نیستند، به تدریج از این مسیر خارج می‌شوند. اما من اصرار داشتم که باید در اینجا بمانم و در کنار این جمع حاضر باشم. گاهی وقتی می‌دیدم که ساعت چهار بعدازظهر است، لباس پوشیده آماده می‌شدم تا به لژیون بروم، اما مشکلات زیادی سر راهم بود.
من چند سال پیش نیز سبحان، را بزرگ می‌کردم و مادرم در خانه نبود. برای تربیت او زحمت زیادی کشیدم. کنگره به من یاد داد که چگونه بهتر از پس بچه‌داری برآیم و به سبحان آموزش دهم. این همه تجربیات و یادگیری‌ها، از مهم‌ترین لطف‌هایی بود که کنگره به من عطا کرده است.
در پایان می‌خواهم از آقای نامداری عزیز که در بدو ورود من حامی من بودند، تشکر کنم. واقعاً در بدترین شرایط وارد کنگره شدم، اما امید و انرژی زیادی از آشنایی با ایشان گرفتم. امیدوارم که شما نیز از لذت مهمانی، تک‌تک لحظات‌تان را بچشید و هیچ‌گاه تجربه‌‌ای شبیه به خماری یا سردرگمی را نداشته باشید. سپاسگزارم که به صحبت‌هایم گوش دادید. همیشه امیدوارم و دعا می‌کنم که این مسیر برای همه ما روشن و پر از برکت باشد.

خلاصه سخنان همسفر سبحان:
سلام دوستان سبحان هستم یک همسفر. از آقای مهندس، آقا حمید و حسین آقا تشکر می‌کنم. همچنین از شما عزیزان که حضور داشتید سپاسگزارم. 

خلاصه سخنان راهنما همسفر سمیه:
سلام دوستان سمیه هستم یک همسفر.
درهای بسته وا شد، راه سفر مبارک * بانگ طرب برآمد، دل را سفر مبارک. شب‌های درد و ماتم شد صبح تا قیامت * این آفتاب تابان بر بام و در مبارک.

بسیار خوشحالم که امروز در جمع شما عزیزان هستم و این توفیق نصیب من شد تا بار دیگر در شعبه دنا در جمع صمیمی شما حضور پیدا کنم. از تک تک شما متشکرم که پذیرفتید امروز در کنارتان باشم و از مشارکت‌های شما بیاموزم. همانطور که در دستور جلسه دوم امروز، جشن تولد خانم لیلا عزیز و آقا مهدی بزرگوار را داریم، این مناسبت را تبریک عرض می‌کنم. مشارکت‌ها امروز بسیار مفصل و کامل بود و در مورد خانم لیلا، از بدو ورودشان به شهر شهرضا و پایه‌گذاری شعبه دنا و خدمت‌های عاشقانه‌ای که انجام دادند، و همچنین خدمت‌هایی که آقا مهدی به عنوان مرزبان انجام دادند، توضیحات کاملی ارائه شد. آقا حمید مطالب بسیار زیبایی را در دستور جلسه گنجاندند و پیامی که امروز این تولد داشت را به خوبی بیان کردند.

می‌خواهم یک فلش‌بک به گذشته بزنم به اتفاقاتی که برای این عزیزان رخ داد و در مشارکت‌های امروز گفته شد. گذشته این خانواده چه بود و امروز چگونه است؟ چه اتفاقی افتاده که یک خانواده عاشقانه و خالصانه ایستاده‌اند و مانده‌اند و امروز می‌بینیم که ده سال گذشته و هنوز سودای خدمت کردن در سر دارند؟ ماجرا چیست؟ اگر خداوند دروغ نیست، پس باید بدانیم که خداوند ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده‌اند و آن‌ها را از تاریکی‌ها به سمت نور هدایت می‌کند. این تولد امروز پیام بزرگی دارد و کسی برنده است که این پیام را دریافت کند. علت ماندگاری این خانواده و علت حال خوبشان چیست؟

عزیزان تازه‌وارد و کسانی که چند جلسه است به کنگره می‌آیید، آقا مهدی و خانم لیلا روز اول این‌گونه نبودند. خانواده آن‌ها این‌گونه سرحال و شاداب نبود که از خاطراتشان بگویند و بخندند. قطعاً زندگی آن‌ها هم مثل زندگی فعلی شماست؛ شمایی که به عنوان یک تازه‌وارد خسته و نای راه رفتن ندارید و آمده‌اید و نشسته‌اید و شاید از حرف‌های ما کلافه شده‌اید و می‌گویید این‌ها چه می‌گویند و چه کسی می‌داند که در زندگی من چه خبر است و چقدر فشار و رنج را تحمل می‌کنم. می‌خواهم به شما بگویم ما می‌دانیم. ماهایی که اینجا نشسته‌ایم و این عزیزانی که امروز تولدشان است، دقیقاً می‌دانند که شما چه شرایط سخت و بحرانی را دارید و چه دردهایی می‌کشید. به شرطی پیروز می‌شوید که پیام این رهایی‌ها و پیام این تولدها را دریافت کنید.

آقای امین در یکی از سی‌دی‌هایشان می‌گویند انسان قدرتمند کسی است که خواسته‌هایش را بتواند از قوه به فعل تبدیل کند و این خانواده این کار را کرده‌اند. برای اینکه یک انسان بتواند به انسان قدرتمندی تبدیل شود، چند شرط لازم است که من وقت ندارم در مورد همه آن‌ها صحبت کنم. فقط به یکی از آن‌ها اشاره می‌کنم که آقا سعید هم به آن اشاره کردند: میزان درد و رنجی که انسان‌ها می‌کشند، می‌تواند خودش یک نیروی محرکه برای قدرتمند شدن باشد. اگر امروز در رنج هستیم، اگر امروز در درد هستیم، ناسپاسی نکنیم و می‌توانیم از آن درد و رنجمان در جهت ارتقا و رشد خود استفاده کنیم؛ کاری که این خانواده انجام دادند. برای این خانواده عزیز در ادامه آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم که همیشه سالم و شاد باشند و جزو خدمتگزاران کنگره باقی بمانند و ما هم همیشه در کنارشان باشیم و شاهد شور و نشاطشان باشیم و در شادی‌هایشان شاد باشیم و در کنار جشن‌هایشان ما هم خوشحال باشیم و جشن بگیریم. از تک تک شما سپاسگزارم که با سکوت زیباتون به صحبت‌های من گوش دادید.
خلاصه سخنان همسفر لیلا:
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب میشود، گاهی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود...
گاهی بساط عیش خودش جور میشود، گاهی دگر تهیه به دستور میشود...
گه جور میشود خود ان بی مقدمه، گه با دو صد مقدمه ناجور میشود...
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است، گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود...
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست، گاهی تمام شهر گدای تو میشود...
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود، گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود...
گاهی تمام این آبی آسمان ما، یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود...
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود، از هرچه زندگیست دلت سیر میشود...
گویی به خواب بود،جوانی مان گذشت، گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود...
کاری ندارم کجایی، چه میکنی، بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود...

سلام دوستان، لیلا هستم، یک همسفر. خداوند بزرگ را شاکرم و سپاسگزارم و بسیار خوشحالم. هر روز، هزار بار خدا را شکر می‌کنم که زندگی کردنِ زیبا را در اختیار من قرار داد. از آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم که بستر آموختن چنین زندگی‌ای را برای ما فراهم کردند. خودشان و خانواده‌شان را وقف من و امثال من کردند. از راهنمایان عزیزمان، و به ویژه راهنمای مسافرم، آقا امیرحسین متحملیان، که به دلایلی نتوانستند در این جلسه حضور پیدا کنند، بسیار سپاسگزارم. ایشان شرایط بسیار سختی را با آقا مهدی گذراندند. مهدی خودش دوست داشت سفر کند، اما در سفر اول با پستی‌ها و بلندی‌هایی روبرو بود و آقا امیرحسین بهترین راه حل‌ها را به او ارائه می‌داد. امیدوارم هر کجا هستند، سالم و پایدار باشند. از حسین آقا هم تشکر می‌کنم که به آقا مهدی اعتماد کرد و فرصت خدمت در جایگاه مرزبانی را به او داد. مهدی در این جایگاه، بسیار صبورانه تلاش کرد. همانطور که خودش گفت، ابتدا تمایلی به این جایگاه نداشت، اما به خاطر خدمت‌هایی که به او محول شد، شیرینی آن را چشید و خدا را شکر که ماندگار شد. امیدوارم برکت این خدمت، به خودشان و خانواده‌شان بازگردد. از آقا حمید هم بسیار ممنونم که بار دیگر این فرصت را به آقا مهدی دادند و اکنون مهدی در جایگاه تازه‌واردین خدمت می‌کند. خوشحالم که چیزهای جدیدی را تجربه می‌کند که در سفر اول حتی به آن فکر هم نمی‌کرد. امیدوارم ایجنت بعدی، آقا مهدی را شال نارنجی کند و ایشان پله‌های خدمت را در کنگره طی کند. از راهنمای عزیز خودم، سرکار خانم داوودی، که واقعاً جایش در کنار من خالی است، تشکر می‌کنم و امیدوارم هر کجا هستند، سلامت و پایدار باشند و عمری با عزت و پایداری را برایشان آرزومندم.

در ادامه، به لطف خداوند، یک مسافر خانم در مسیر من قرار گرفت. در کنگره، با بحران‌های زیادی روبرو شدم، اما خداوند در بهترین زمان، خانم سمیه را در سر راه من قرار داد. ما از تلاطم‌های بسیاری گذر کردیم و این عزیز برای من بسیار مهم بودند. از همه جا به خانم سمیه روی آوردم و با آموزش‌هایی که به من دادند و آرامشی که در وجودشان بود و به من انتقال دادند، توانستم این مسافر را همراهی کنم و همسفرش باشم. یک ماه دیگر، رهاییِ ایشان است، الحمدلله. همه این‌ها مدیون خانم سمیه هستم و از ایشان تشکر می‌کنم که امروز در کنار من حضور داشتند. از ایجنت محترم، خانم مریم عزیز، و از مرزبان‌های عزیز تشکر می‌کنم. از همه شما راهنمایان عزیز که با رفتارتان و کردارتان، برای من بزرگترین معلم هستید و چیزهای زیادی به من آموختید، سپاسگزارم. از رهجویان عزیزم و از همه عزیزانی که در شعبه به من لطف دارند و انرژی من را چندین برابر می‌کنند، چه مسافران و چه همسفران، تشکر می‌کنم.

به نظر من، فرصت خدمت به هر کسی داده نمی‌شود. ما در بدترین شرایط با کنگره آشنا شدیم. شاید ۱۳ سالی که قبل از کنگره با هم زندگی کردیم، پستی‌ها و بلندی‌های زیادی داشتیم و من اعتیاد مهدی را پذیرفته بودم. شاید نقطه‌ی عطفی که هر کسی در زندگی‌اش باید داشته باشد، همین پذیرش است و خانم سمیه هم به آن اشاره کردند. من در بدترین شرایط پذیرفتم که این تقدیر من است و خدا را شکر، ۱۳ سال را با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایش گذراندیم. وقتی که به کنگره آمدیم، دریافتیم که به کجا آمده‌ایم و برای چه هدفی اینجاییم. ۵ سال اول را احساس می‌کردم که مدیون کنگره هستم و باید بایستم و خدمت کنم. دیگران کاشتند و من خوردم و الان باید من بکارم تا دیگران بخورند. اما آمدنمان به شهرضا، به نظر من یک فرصت جدید بود برای من تا به خودشناسی برسم. در این چهار سالی که در شهرضا بودم، شور و اشتیاق زیادی در من ایجاد شد. به نظر من، بیشترین خدمت را من به خودم کردم. بسیاری از لایه‌های درونی من زیر و رو شد و معایبم بیشتر آشکار شد. با هر لحظه ورودمان به شعبه و حضور در آموزش‌ها و جلسات کنگره، دردهایمان را متوجه می‌شدیم و زخم‌هایمان را التیام می‌بخشیدیم. خدا را شکر می‌کنم که این فرصت را به ما داد و ما کاری برای شما عزیزان نکرده‌ایم. این شما بودید که این بستر را فراهم کردید تا من و امثال من بتوانیم در این کنگره و در این شعبه خدمت کنیم و رشد کنیم و بزرگ شویم.

داشتم به سی‌دی‌ حلقه‌های آفرینش آقای مهندس گوش می‌کردم و فکر می‌کردم که در دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالی، که دوران پختگی است، چقدر روزگارِ کنگره، زیبا در راه من قرار گرفت تا توانستم در دورانی که در کوله‌پشتی عمرم تجربه کسب می‌کردم و آموزش برای ادامه راهم می‌اندوختم، کنگره در مسیر من قرار گیرد. امیدوارم که فراموش نکنم و به قول آقا حمید، از نوع فراموشیِ نامناسب استفاده نکنم و نداشته‌هایم را فراموش نکنم و به داشته‌هایی که الان دارم بیشتر بپردازم تا بتوانم به آن پختگی لازم برسم. چقدر خوب و سعادتمندیم که کنگره در زندگی ماست و می‌توانیم کوله‌پشتی‌هایمان را پر از آموزش کنیم و فراموش نکنیم که خیلی زود دیر می‌شود. تنها چیزی که در کوله‌پشتی‌مان به درد می‌خورد، به نظر من، خدمت است و در کنار آن، عشقی است که به هم‌نوع خودمان داریم. البته در راس همه، محبتی است که در خودِ من و نفسی که خداوند با رسالت من را آفریده، وجود دارد. فراموش نکنیم که اگر در کنگره حضور پیدا می‌کنیم، اول از همه برای خودمان است؛ چه ما که سفر اولی هستیم و چه من که خدمتگزار هستم. امروز شاید دهمین سال تولد ماست و فراموش نکنیم و پیام مهدی خیلی جالب است که برای ادامه… یعنی این‌جا جایی نیست که کار ما تمام شده؛ تازه کار ما شروع شده است و ما به مراحل جدیدی پا می‌گذاریم. امیدوارم که این فرصت از ما گرفته نشود.

من خیلی ممنون هستم از آقا مهدی، مسافر عزیزم. حضور ایشان باعث شد که من در کنگره حضور داشته باشم و از پشتیبانی‌هایشان که بچه‌ها گفتند… خیلی جاها که باید وقت می‌گذاشتم برای همسر بودن و مادر بودن، وقف خودم کردم، وقف آموزش خودم کردم. از سعید عزیزم خیلی ممنونم. او یک پسر خودساخته و صبور است و خدا را شکر می‌کنم که سعید کنارم است و زمانی که سبحان کوچک بود، خیلی کمک من بود. از سبحان هم خیلی تشکر می‌کنم. سبحان از ۱۰ ماهگی و زمان بارداری با من بوده تا امروز که ۱۰ سالش است و خدا را شکر می‌کنم که بچه‌های من در کنگره نفس می‌کشند. از همه شما ممنونم و امروز برای من یک خاطره به یاد ماندنی در ذهنم بود و امیدوارم برای همه شما دوستان، طعم این جشن‌ها را بچشید. خیلی ممنون.


تایپ: مسافر مهدی لژیون دوم، مسافر عباس لژیون پنجم، مسافر محمود لژیون دوم، مسافر فرید لژیون پنجم 
ویرایش و ارسال: مسافر طاها لژیون دوم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .