در وادی اول: یاد گرفتم با تفکر؛ ساختارها آغاز میگردد ، بدون تفکر، آنچه هست رو به زوال میرود. خداوند ما را به گونهای آفریده که باید برای زندگی خود برنامهریزی داشته باشم به همراه تفکر .
در وادی دوم: به من آموخت که هیچ موجودی جهت بیهودگی، قدم به حیات نگذاشته است؛ و هیچ یک از ما به هیچ نیستیم حتی گر خود به هیچ فکر کنیم. به عنوان مثال، همان کرم یا حتی مگسی که ما از آن متنفریم .
و وادی سوم: که خیلی به من آموزش داد این بود که باید بدانم؛ که هیچ انسانی به اندازهی خودش به خودش فکر نمیکند . این وادی به من یاد داد که مسئولیت زندگی، و کارها، و مشکلات خودم را خودم بپذیرم، اشتباهات خودم را با جان و دل بپذیرم و با سختیها مبارزه کنم . خدا نگهدار خانم صفیه راهنمای عزیزم باشد در هر کجایی که هستند وخدمت میکنند . در اوایل ورود به کنگره همیشه میگفتم؛ پدرم که الان در قید حیات نیستند، مقصر تمام مشکلات وسختیهای زندگی من است.
اگر روش زندگی درستی داشت من هیچ وقت گرفتار زندگی با یک مصرف کننده نبودم . حتماً اگر پدرم مصرف کننده نبود در مورد انتخاب من میتوانست به من کمک کند. خانم صفیه به من گفت؛ وقتی کسی را مقصر اشتباهت میکنی فقط یک انگشتت به سمت طرف مقابل و چهار انگشت دیگر به سمت خودت است. شاید در پیشرفت یا اشتباهات زندگیمان دیگران هم نقش داشته باشند. ولی بیشترین انتخاب را خودم انجام دادم.
به مرور که آموزش گرفتم و به" وادی سوم" رسیدیم بهتر متوجه شدیم که من سمیه اگر به جای ادامه مسیرهایِ رو به پیشرفت زندگی خود چیزهای دیگر را انتخاب کردم، هیچکس غیر از خودم مقصر نیست. هیچ پدر و مادری دوست ندارد فرزندش دچار سختی ومشکلات باشد. شاید آموزشی ندیدهاند که به ما آموزش بدهند . خدا را شکر در زندگی با مکانی آشنا شدم که؛ بهتر است بگویم با بزرگترین دانشگاه زندگیم آشنا شدم، و تفکر را یاد گرفتم.
یاد گرفتم مسئول مشکلات زندگی خودم هستم، یاد گرفتم من تا زمانی که شروع به حرکت از، پایین کوه نکنم نمیتوانم به نوک قله برسم. اینجا یاد گرفتم که من هر چه بدانم باز هم هیچ نمیدانم . یاد گرفتم من تا به سلامتی جسم و روح خودم اهمیت ندهم؛ نمیتوانم به دیگران کمک کنم . تا چند سال پیش میگفتم:《سوختن و ساختن》.اما الان یاد گرفتم بیاموزم تا بسازم. و برای خودم ارزش و احترام قائل شوم. یاد گرفتم برای ارزشمند شدن باید؛ تواناییهای خودم را بشناسم.
در این دانشگاه تواناییِ رهایی از غیبت، دروغ، قضاوت و تهمت و... را پیدا کردم. و مهمترین آموزش زندگیم این بود که؛ توانایی نه گفتن و نه شنیدن را پیدا کردم. و به یاری خدا از سمت ضد ارزشها به سمت ارزشها در حرکت هستم. یاد گرفتم مسئولیت کارهایم را به گردن دیگران نیندازم و سعی کنم، تفکر خود را از نقطه به عمل در آورم.
آموزههای وادیها آنقدر زیاد است که هر چه در مورد آنها صحبت کنیم باز هم زمان کم میآوریم.
و در آخر اینکه؛ درست است ما همسفران از نظر روحی و جسمی خیلی آسیب دیدهایم، ولی باید خدا را هزار بار شکر کنیم که در این بُعد از زندگی با بزرگترین استاد زندگیمان جناب مهندس دژاکام آشنا شدهایم. که میتوانیم با آموزشهای ایشان و خدمتگزاران کنگره تمام زخمهایمان را التیام ببخشیم. " شاید زمان ببرد ولی درمان آن قطعی است .
" با سپاس و خدا قوت به عزیزان خدمتگزار در سایت.
نویسنده: راهنما همسفر سمیه(لژیون جونز)
ویرایش: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون سوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مهین رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هفتم)
همسفران نمایندگی خیام نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
72