نهمین جلسه، از دوره دوم سری کارگاههای آموزشی - خصوصی کنگره ۶۰، ویژه خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی نسترن اصفهان، با استادی راهنما همسفر مرضیه، نگهبانی مسافر اعظم و دبیری مسافر مریم با دستور جلسه «در استحکام پایههای علمی و مالی کنگره ۶۰ من چه کردهام؟» روز چهارشنبه ۳۱ اردیبهشتماه ۱۴۰۴، رأس ساعت ۱۱:۳۰ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
سلام دوستان مرضیه هستم همسفر
از ایجنت محترم شعبه، مرزبانان عزیز و نگهبان جلسه و همچنین خانم فهیمه عزیز تشکر میکنم که به من اجازه دادند یکبار دیگر این جایگاه را تجربه کنم. در ارتباط با دستور جلسه، من در استحکام پایههای مالی و علمی کنگره، چهکار کردهام؟
وقتی که به خودم برمیگردم یادم میآید که روز اول چقدر حالم بههمریخته بود. من یک همسفر بودم؛ ولی واقعاً حالم بد بود، از همهجا گریخته، از همهجا مانده، در جامعه تخریب شده بودم، به قول مسافران که میگویند کارتنخواب شده بودیم، من هم کارتنخواب بودم و بهخاطر آن شرایط نتوانستم در جامعه و اجتماع حضور داشته باشم و همیشه سرم پایین بود.
من وقتی سوار اتوبوس میشدم، با وجودی که کسی اصلاً مرا نمیشناخت؛ ولی همیشه سرم پایین بود و احساس سنگینی داشتم و ترس از این داشتم که دیگران فکر نکنند که من هم مصرفکننده هستم. باحال بدی وارد کنگره شدم؛ ولی خدا را شکر که ماندم و شروع کردم به آموزش گرفتن و طی مرور زمان حالم بهتر شد. حال واقعاً چگونه میتوانم بهای این حال خوش را پرداخت کنم؟در قرآن خواندهام؛ ما انسانها همه فراموشکار هستیم که چه نعمتهایی داریم،و به رب و معلم خود، ناسپاس هستیم، قدردان راهنما نیستیم، یادم میرود که با چه حالی آمدم؛ ولی دست مرا گرفتند.
این دستور جلسه واقعاً زیباست و انسان را به تفکر وامیدارد. وقتی که راهنما خانم فهیمه عزیز از من خواستند که استاد جلسه باشم، در فکر فرورفتم و گفتم که من کاری برای کنگره نکردهام و هنوز نتوانستم بهای حال خوبم را پرداخت کنم، ایشان به من یادآوری کردند که نگاه کن و ببین کجای کار گره داری و من شما را با حس خودم انتخاب کردم.
یک هفته فکر میکردم که من واقعاً چهکار کردهام؟ باید چه کاری انجام بدهم که بهای حال خوبم را پرداخت کرده باشم؟ وقتی وارد کنگره میشوم، از امکانات زیادی برخوردار هستم. در زمستان بخاری، در تابستان کولر، چایی، صندلی و افرادی به این خوبی که با عشق به من آموزش میدهند و خدمتگزاری که در آبدارخانه خدمت میکند، شاید یک رهجو ده بار چایی میگیرد و هر دفعه با عشق بیشتری به او چایی میدهد، ولی هر جای دیگر برویم دفعه دوم، مسئول مربوطه، با خودش میگوید چرا اینقدر چایی میخوری؟ ما اینجا سرمان را بالا میگیریم و میگوییم اشتباه کردیم.
واقعاً بهای حال خوبم را چطوری باید پرداخت کنم؟ سبدی که از جلوی چشمان من میگذرد و من توجهی به آن نمیکنم و دست و دلم میلرزد. اینجا هنوز، یک جایی از کارم میلنگد. اینجا همه خدمت میکنند، یکی خم میشود و از کف زمین زباله جمع میکند، یکی داخل نشریات خدمت میکند و.....
یک روزی من به دنورها نگاه میکردم و حسرت میخوردم که من هم یک روز دنور بشوم. من سالها کار کردم؛ ولی هیچچیزی برای خودم نداشتم جز چندتکه طلا، و یک روزی با خودم فکر کردم ؛ مرضیه سال ها کار کردی، تلاش کردی؛ اما اگر بخواهی از دنیا بروی با خودت چه چیزی میبری؟ ماشین و خانه که اینجا میماند، باید چیزی در کولهپشتی خود داشته باشی.
روزی که میخواستم عضو لژیون سردار بشوم، اولین پرداختی من یک میلیون بود. خیلی برایم سخت بود. اینجا من یاد گرفتم که گذشت کنم یاد گرفتم که ببخشم تا بخشیده شوم و در نهایت این کار را کردم و در شعبه کارت کشیدم و یک بار سنگینی از روی شانه هایم برداشته شد.
ما همه عقیده داریم که خدایی وجود دارد، نیازی نیست پولی که داخل سبد میاندازم، به خداوند یادآوری کنم و بگویم که من مشکل دارم، او خودش همه چیز را میبیند و نباید معامله کنیم. من باید هزینهٔ حال خوبم را پرداخت کنم و در کنگره خدمت کنم، چه مالی، چه کلامی و چه قدمی و وظیفه خود را باید به نحو مطلوب، انجام بدهم.
تایپ: مسافر فهیمه، راهنمای لژیون دوم، نمایندگی نسترن اصفهان.
ویرایش: مسافر کبری لژیون یکم نمایندگی نسترن اصفهان.
بازبینی و ارسال: همسفر فاطمه
عکس: مرزبان خبری مسافر سمانه
- تعداد بازدید از این مطلب :
135