English Version
This Site Is Available In English

درمانده شده بودم، درخودمانده شده بودم، ناامید، سرد و یخ‌زده... (نمایندگی لاله کرج)

درمانده شده بودم، درخودمانده شده بودم، ناامید، سرد و یخ‌زده... (نمایندگی لاله کرج)

چهاردهمین جلسه از دوره اول کارگاه‌های آموزشی- خصوصی خانم‌های مسافر و همسفر نمایندگی لاله کرج، با استادی مسافر ستاره، نگهبانی مسافر خاطره و دبیری مسافر نسرین، با دستور جلسه "در استحکام پایه‌های مالی و علمی کنگره من چه کرده‌ام؟" روز چهارشنبه 31 اردیبهشت ماه 1404 راس ساعت 11:30 آغاز به کار نمود.

سخنان استاد:
سلام دوستان ستاره هستم یک مسافر
دستور جلسه امروز؛ "در استحکام پایه‌های مالی و علمی کنگره من چه کرده‌ام؟" ابتدا توضیحی در قالب داستان ارائه می‌دهم؛ فرض کنید یک روز هوا خیلی گرم است، باید بیرون برویم و کاری را انجام بدهم، مسیر طولانی است، تشنه‌ام می‌شود، یکی دو مغازه سر می‌زنم و می‌پرسم؛ آقا آب دارید؟ می‌گویند خیر. مغازه بعدی می‌رسم، دوباره می‌پرسم؛ آقا آب دارید؟ می‌گوید نه. باز می‌روم تا به دکه‌ای می‌رسم، سوالم را تکرار می‌کنم و باز جواب منفی می‌شنوم. کمی هراسان می‌شوم، خیلی تشنه شده‌ام. با خود می‌گویم؛ مگر می‌شود در این شهر به این بزرگی با این‌همه امکانات یک لیوان آب پیدا نشود؟ می‌روم جلوتر، به پارکی می‌رسم، یک شیر آب می‌بینم، ولی آب قطع است! لب‌هایم خشک شده و پاهایم دیگر جان ندارد، به هر دری می‌زنم آب پیدا نمی‌کنم.
با سختی می‌روم جلوتر، جایی را می‌بینم، در باز است، داخل می‌شوم و با ترس و شک می‌پرسم از آقایی که آنجاست می‌پرسم؛ ببخشید، آب دارید؟ می‌گوید؛ بیا بنشین خستگی‌ات در برود، بله آب هم داریم! و یک لیوان آب خنک می‌دهد می‌خورم. می‌پرسم چقدر می‌شود؟ می‌گوید هیچ! می‌گویم اینجوری که نمی‌شود، بگویید چقدر باید بپردازم؟ می‌گوید هرقدر خودت دوست داشتی. حالا من چقدر می‌دهم؟ 10 هزار تومان؟ 50 هزار تومان؟ 100 هزار تومان؟ آن لیوان آب بیش از اینها می‌ارزید. می‌گویم؛ خدا خیرتان بدهد، چقدر گرمم بود، چقدر سخت بود.
تاریکی اعتیاد هم که تجربه کردیم همین بود. به هر دری زدیم بسته بود. به هر کس و ناکسی رو زدیم و جواب نگرفتیم. خسته شده بودیم، توان نداشتیم. مگر می‌شود با این‌همه علم و دانش، این‌همه امکانات، چرا هر کاری می‌کنم نمی‌شود؟...
درمانده شده بودم، درخودمانده شده بودم، ناامید، سرد و یخ‌زده. ولی یک روز آمدم و این در را زدم، با شک و ترس پرسیدم؛ ببخشید، می‌شود؟ گفتند بیا بنشین، کمی استراحت کن، بله می‌شود! یک لیوان آب رایگان به من دادند. نگاه کردم دیدم چقدر اینجا قشنگ است، چقدر امکانات، چقدر اینجا همه خوبند، چقدر مهربانند، نوشتارها و قوانین چقدر محکم است!...
اینها همان 50 هزار تومان و 100 هزار تومان‌هایی است که آن آقا گفتند هرقدر خودت دوست داری پرداخت کن. اگر یک بطری آب 10 هزار تومان می‌شد، من بیشتر پرداخت کردم تا اگر شخص دیگری هم تشنه‌اش بود، بتواند بیاید و رایگان آب بخورد.
انسان‌هایی که به اینجا آمدند و رها شدند، دستان همدیگر را محکم گرفتند، وجودشان شد حس، شد این ستون‌ها، این سقف، این نور... چون می‌خواستند قدردانی کنند.
من هم یک روز در سایت خدمت می‌کردم، دلنوشته بچه‌ها را می‌نوشتم و می‌فرستادم برای خانم فاطمه و خانم خاطره تا برای سایت کنگره ارسال کنند. کمی رفتم جلوتر، تازه رها شده بودم، شدم دبیر آقای مهندس، بعد مسئول آمار، بعد راهنما شدم، کلی شاگرد را به رهایی رساندم، بعد شدم راهنمای جونز، تعدادی رهایی هم آنجا داشتم. سپس رفتم قزوین، آنجا راهنما شدم و باز تعدادی رهایی داشتم، بعد برگشتم... دیدم هیچ جا اینجا نمی‌شود. آمدم که دوباره خدمت کنم.
در حال حاضر مسئول سایت نمایندگی لاله کرج هستم. دوست دارم خدمت‌های بیشتری انجام بدهم، چون در کتاب 60 درجه استاد سردار می‌گویند؛ ما قدم به این جهان نهاده‌ایم برای آموزش و خدمت. من دانشگاه رفتم و روانشناسی خواندم، ولی علم و دانش ندارم. علم و دانش اصلی اینجاست.
مسائل مالی چه؟ آقای مهندس می‌گویند اگر خدمت کنید، پول هم می‌آید. عضو لژیون سردار شدم، دنور شدم، باز هم می‌شوم.
تمام این مراحل را گذراندم تا روزی که رها شدم و مقنعه سفید پوشیدم، یادم نرود چگونه باید قدردانی کنم و سپاسگزار باشم.

تایپ و ارسال: مسافر خاطره- نمایندگی لاله کرج

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .