میخواهم راجع به کنگره۶۰ بگویم، زندگی من خیلی خراب و آشفته بود، تمام زندگیام بهم ریخته بود و در سیاهی و مشکلات فراوان غرق شده بودم. به مرحلهای رسیدم که احساس ناامیدی میکردم و به ته خط رسیده بودم. طوری بود که دیگر هیچ چیزی برایم اهمیت نداشت و حتی جان خسته و فرسودهام هم دیگر برایم مهم نبود. خودم را در وضعیتی حس میکردم که به مقصد آخر رسیدهام و حتی به خودکشی فکر میکردم.
کنگره۶۰ بود که مرا نجات داد. در مدت زمان چهار سال، انگار از خواب بیدار شدم و فهمیدم که باید راه و روش زندگیام را یاد بگیرم. کنگره۶۰ به من آموزش داد و با استفاده از سیدیها، راهنماییها و درک مشکلاتم تازه به خودم آمدم. حسهای درونیام بیدار شدند، در کنگره ۶۰ من همان آدم یخزدهای بودم که خیلی چیزها برایم منجمد شده بود اما حالا با آموزشها دارم بیدار میشوم.
یکی از مطالبی که همیشه به آن فکر میکنم، این است که چطور میتوانم به کنگره کمک کنم، همانطور که کنگره به من کمک کرد و من توانستم خودم را پیدا کنم. از آنجا بود که به فکر سردار شدن افتادم و تصمیم گرفتم از یک کار کوچک شروع کنم. من از کودکی عادت داشتم کمک کنم و حال خودم را با هدیه دادن و محبت به دیگران خوب کنم، اما در کنگره ۶۰ فهمیدم که باید هر کاری را برای خودم و دل خودم انجام دهم.
در کنگره ۶۰ یاد گرفتم که باید کمک مالی کوچکی داشته باشم تا هم به خودم و هم به کنگره کمک کنم. با لطف خدا، توانستم این کار را انجام دهم و از آقای مهندس نیز ممنون هستم که این آموزشها و بستر را برای ما فراهم کردند.
با یادگیری این آموزهها، به حس خوب رسیدم و حالا وقت آن رسیده که جبران کنم. شروع به کمک کردن کردم و امیدوارم که باز هم به لطف خدا و آقای مهندس، بتوانم راهی برای خدمت به کنگره و دیگران پیدا کنم. در پایان میخواهم بگویم که این شعر در وصف جناب آقای مهندس است: «فرزند ادب باش، نه فرزند پدر، فرزند ادب یاد پدر را زنده میکند».
نویسنده: همسفر سهیلا عضو لژیون سردار
ویراستاری و ارسال: همسفر نیلوفر رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
81