English Version
This Site Is Available In English

دلنوشته‌ای از دل برای دل‌ها

دلنوشته‌ای از دل برای دل‌ها

به نام خالق نور و روشنایی

دلنوشته‌هایی که نانوشته بودند، اما با قدرت قلم به نگارش درآمدند...

روزهای سخت و تاریکی را پشت‌سر گذاشتم؛ روزهایی که باید به همسرم افتخار می‌کردم، اما با ضجه‌ها و اشک‌هایم تنها ماندم. برای من، راه فراری نمانده بود، همه راه‌ها را امتحان کرده بودم و ناگزیر با سرخوردگی به زندگی ادامه می‌دادم. دردهایم، حال بدم، شکست‌هایم و... همه را فقط به‌خاطر بچه‌هایم تحمل می‌کردم تا این‌که روزی، انسانی در مسیرم قرار گرفت و من را با کنگره آشنا کرد، صحبت‌هایش از جنس نور بود و حالش عجیب خوب؛ شاید معنی کلماتش را درست نمی‌فهمیدم، اما فقط دانستم جایی هست به‌نام کنگره و جایی برای درمان اعتیاد؛ همین برایم کافی بود.

وقتی برای اولین‌بار وارد آن بهشت شدم، سراسر روشنایی و حال خوب می‌دیدم. من رنگ سفید را نمی‌شناختم، با تاریکی‌ها انس گرفته بودم، دیدن آن همه سپیدی تلنگری بزرگ برایم بود؛ آن لحظه، آغاز راهی بی‌پایان بود.

وقتی خودم را روی صندلی دیدم، چشمانم پر از غم بود، بغض کرده بودم، به نوشته‌های اطراف سالن خیره ماندم و به نقاشی‌های روی دیوار نگاه می‌کردم؛ گویی همه‌چیز با من صحبت می‌کرد و می‌گفت: لحظات تاریک تمام شده‌اند.

با شنیدن صحبت‌های نگهبان، بی‌اختیار اشک می‌ریختم، واژه‌هایی شنیدم که تا آن روز برایم غریبه بودند؛ مسافر، همسفر و... چه هوشمندانه این واژه‌ها انتخاب شده بودند!

یادم هست همان روز، وقتی با حالی عجیب از کنگره بیرون آمدم، مبلغی پول به دستم رسید که باورش برایم سخت بود، آن را به فال نیک گرفتم و نیت کردم که بخشی از آن را به کنگره ببخشم.

کم‌کم، درب فراوانی و نعمت به رویم گشوده شد. در هر مکان و هر لحظه، هم حال خوب را تجربه کردم و هم نعمت را. برکاتی که وارد زندگی‌ام می‌شد، همه به‌واسطه کنگره و قرار‌گرفتن در مسیر نور بود.

در این مسیر یاد گرفتم که باید ببخشم تا بیشتر دریافت کنم، من بخشیدن را از کنگره آموختم.

نویسنده: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون پنجم)
ویرایش: همسفر بهار رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فهیمه دبیر سایت
همسفران نمایندگی وکیلی یزد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .