English Version
This Site Is Available In English

گروه‌خانواده_کمک به کنگره یعنی کمک به خودمان

گروه‌خانواده_کمک به کنگره یعنی کمک به خودمان

جلسه هشتم از دوره دوم کارگاه‌های آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی سنایی با استادی  دنور همسفر هدی نگهبانی همسفر سمیه و دبیری همسفر مریم با دستور جلسه «در استحکام پایه‌های مالی و علمی کنگره من چه کرده ام؟» روز یک‌شنبه ۲۸ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

خدا را شکر می‌کنم که مرا لایق دانست تا این جایگاه را تجربه کنم. از خانم مهدیه عزیز و تمام خدمتگزاران شعبه سنایی بسیار سپاسگزارم.
دستور جلسه امروز درباره «استحکام پایه‌های علمی و مالی کنگره» است. من، هدی، چه کاری انجام داده‌ام؟ من معتقدم کمک به کنگره در واقع کمک به خودمان است. دو دلیل دارم:
اول اینکه افزایش انگیزه باعث برنامه‌ریزی مالی برای اهداف بزرگ می‌شود، و دوم اینکه کمک به دیگران و توانمند شدن است. هر کدام از خدمتگزاران کنگره مهارت‌های رهبری و مسئولیت‌پذیری خود را افزایش می‌دهند.

جناب مهندس در سخنانشان با وجود تمام خدمات‌شان در ۹۰ هزار رهایی، احداث دانشگاه، خدمات پزشکی، کتاب‌ها و پژوهش‌ها، همچنان خود را مقروض کنگره می‌دانند.مهندس اعلام کردند که در یک فقره دو میلیارد تومان کمک داشتند وحدود ۸۰۰ تا۹۰۰میلیون تومن جوایز انگیزشی تهیه کردند . تحقیقات بسیاری در حوزه درمان سرطان و مشکلات کولیت السراتیو و غیره داشتند. حال من هدی، که جزء کوچکی از دریای کنگره  هستم، چه کار کرده ام ؟ خیلی جالب بود که ایشان فرمودند اگر کسی دنور یا پهلوان و یا سردار شده باشد و مبلغ پرداختی را لازم داشته باشد، می‌تواند مبلغش را پس بگیرد.
اما ما اجازه نمی‌دهیم کسی با پای لرزان بخواهد پهلوان شود. ما پایه‌هایمان را مستحکم می‌کنیم تا بعد قله‌ها را فتح کنیم، چون هدف ما در کنگره بسیار باارزش است.

اما من سال‌ها، سال‌های تاریکی را گذراندم که غم و درد از هر سو بر سرم می‌بارید، از آسمان، از زمین، از دیوارهای خانه‌ام، چنان بر من می‌بارید که دیگر حتی جرأت نگاه کردن به آسمان را نداشتم. انگار چشم دوختن به آسمان برای کسی مثل من، گناهی نابخشودنی بود. بسیاری از آن روزهای سیاه از زهر همان شیطانی می‌آمد
که آرام و بی‌صدا در جان زندگی‌ام خزیده بود: اعتیاد. درد، در رگ و استخوانم پیچیده بود،
نه فقط در تنم، که در روح و جانم.
و من تنها کاری که بلد بودم، بستن چشم‌هایم بود. تا فقط بگذرد، تا فقط یک روز دیگر تمام شود.نه برای امید،نه برای فردا،فقط برای فراموشی.

روزی رو در روی یک مشاور نشستم،وقتی مشکلات زندگی من را شنید. او فقط یک جمله گفت: «تو به آخر خط زندگی‌ مشترکت رسیدی...»
و آن لحظه، نه فقط گوشم، که تمام وجودم شنید.و تمام وجودم لرزید.‌دست و پا می‌زدم، در دریایی از درد و ناامیدی، و حتی دست خودم هم دیگر نجاتم نمی‌داد.

و حالا امروز در این جایگاه نشسته‌ام، چندین ماه است که در خانه‌ام هستم، خانه‌ای که دیگر زندان نیست. شب‌ها می‌خوابم، آرام، بی‌وحشت، بدون فرار از خودم، از سایه‌ها، از کابوس‌هایی که خودم با دست‌های لرزانم ساخته بودم. و اگر بپرسید چه کسی بدهکار است؟ منم، من سرتاپا بدهی‌ام به کنگره. به نوری که دستم را گرفت وقتی هیچ‌کس یاری گرم نبود. به صدایی که شنید وقتی همه کر شده بودند، به عشقی که مرا باور کرد وقتی خودم، خودم را فراموش کرده بودم.
ممنونم از وقتی که به من دادید .

مرزبانان کشیک: همسفر مهناز و مسافر حسن
تایپیست: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر طیبه (لژیون سوم)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر معصومه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی سنایی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .