جلسه یازدهم از دور پنجم جلسات لژیون سردار ویژه همسفران آقا نمایندگی آکادمی با دستور جلسه "جهان بینی 1 و 2 " به استادی همسفر مرتضی، نگهبانی راهنمای محترم همسفر علیاصغر و دبیری همسفر علی، روز پنجشنبه 1404/02/25، ساعت 11:30 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مرتضی هستم یک همسفر
آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهیست، من که میگویم کلام خود نیست در جمع بیکران هستی که باورش کار هر کس نیست مگر معنای آن بداند که آن چیست. ارابه ها را در بیکران به حرکت در آورید که نگهبانان ماوراء و آنچه در زمین میگذرد نیازمندند. بشکافید آنچه شکافتنیست در دل سنگ بروید و ترکیبها را جدا نمائید.
به احترام دستور جلسه چیزی که من در جهان بینی 1و2 فهمیدم در رابطه با اصول و قواعد دارد توضیح میدهد، یک قانونی را باید بدانید در هستی، آن چیزی که من فهمیدم آن چیزی که داریم می بینیم.
منِ مرتضی تا قبل از این اصلاً نمیدیدم، حتی جلوی چشمم هم یک گیاهی می دیدم، یک گلی می دیدم، اصلاً نگاهش نمیکردم، نگاهم فرق میکرد، با اطلاعاتی که از جهان بینی کسب کردم، اینکه تازه بفهمم این گل چه هست؟ از کجا آمده است؟ ذاتش از کجاست؟
یک قانون و قاعده خودش را دارد. استاد امین در سی دی میگوید که هر بازی که بخواهید شما انجام بدهید قواعد خودش را دارد، قانون خودش را دارد. این قانون و قواعدش را شما خوب بلد باشید، یعنی خیلی برای شما آرامشبخش میشود. خیلی راحت به بهترین نحو انجام میشود و مشکلات، ضد ارزشها هر چیزی که در هستی وجود دارد برای شما اصلاً قشنگتر میشود و راه حل با تفکری که انجام میدهید در وادی اول راحت میتوانید جلو بروید.
من برای اینکه بتوانم جهان بینی را بهتر بفهمم، خب همیشه راهنمایم و استاد امین را حتماً در سی دی یادم هست که گفتند که شما باید تصور کنید. من برای اینکه بفهمم لژیون سردار را، بفهمم جهان بینی را، و اصلاً درکش کنم برای خودم تصور کردم یک رودخانهای که از کوه دارد یک آبی را این رودخانه پایین میآورد و این رودخانه منبعاش اصلاً هیچ وقت تمام نمیشود. یک رودخانههایی هست که اصلاً آب آن هیچ وقت تمام نمیشود و این رودخانه که وقتی پایین میآید و وقتی ما در یک سدی قرارش میدهیم، بتوانیم با همان پس انداز کردنمان نگه داریم یک جوری آب را، به موقع بتوانیم این آب را باز کنیم که بقیه بتوانند استفاده کنند.
اگر زیاد باز کنیم چیزی برای خودمان نمی ماند، اگر زیاد این دریچه ها را ببندیم آب سدش میزند بالا و سد خراب میشود، اینکه برای خودم تصور کردم این رودخانه درکنارش درختانی وجود دارد که این درختها نگهبانان آن رودخانه اند که وقتی این رودخانه آب از مسیر خودش بیرون نزند، و مشکلات را برای خودم در این رودخانه وسطش یک سنگ بزرگی قرار دادم که این سنگها مشکلات میتواند باشد، میتواند ضد ارزشها باشد، میتواند ناامیدی باشد، میتواند ترس باشد که وقتی با آن برخورد میکنید خب چیکار باید بکنم؟ باید همانجا باایستم یا ردش کنم.
میآیم جلوتر که وقتی فکر کردم گفتم که این جریان آب خیلی جالبه، یک بخشاش میرود زیر زمین، یعنی یک بخشاش مال خودم است، که دارد میآید. یک بخشاش مال من نیست که میرود زیر زمین، یک بخشاش این آب رودی ست که دوباره جدا میشود به بقیه میرسد که اصلاً قشنگیاش برای آن است که همه چیز کامل برای تو نیست. این روزی که دست ما میآید همه اش دست ما نیست، یعنی مال ما نیست، خیلی برایم جالب است که برای اینکه ما بتوانیم روزی مان را بیشتر کنیم آن سد را قرار میدهیم.
برای اینکه شما بتوانید روزییه بیشتری پخش کنید، یعنی یک واسطه ای باشید که خدا برای شما یک واسطه ای قرار داده که بتوانی روزی بیشتری کسب کنید. شما را یک وسیله قرار میدهد، چه کار می کنید؟ در این سد چه کار میکنید؟ میتوانی در اوج کم آبی در اوج آب نداشتن بتوانی، آن سد آب داشته باشد که به بقیه برسد در اوج پاییز، زمستان که فراوانی آب هست، بتوانی استفاده کنی.
یک سری آدمها هستند که حالا خودم را میگویم. منِ مرتضی، قبلاً تا یک چیزی میآمد ذخیره میکردم، اصلاً تعادل نداشتم یا همیشه پولها را نگه میداشتم یا همیشه دانایی ام را نگه میداشتم. میگویم دانایی ببخشید آن چیزی که فکر می کردم بلد شدم یا بلد نبودم هی میگفتم بزار نگه دارماش یا آن چیزی که سریع خرجش میکردم یعنی نمیگذاشتم بماند.
آقای مهندس میفرمود که با هوش مصنوعی کار کنید من این را به هوش مصنوعی دادم، این چیزی که تصور میکردم خیلی قشنگ است. آن صفحه را به من داد، خیلی برایم جالب بود مثل آن چیزی که من فکر می کردم را، روی یک برگه داد مثلاً شاید من خودم میتوانستم یک طراحی خیلی ساده بکنم. ولی با استفاده از هوش مصنوعی یا تکنولوژی توانستم این تصویر را جلوی چشمهایم بیاورم و بهتر بفهمم، فهمیدم که خدا چقدر بزرگ است، اینقدر در ذهنم میتوانم تصور کنم که چند سال پیش از کی، این تو ذات هستی چقدر عجیب و قریبه. من میتوانم تصویر را در جلوی چشمهایم ببندم، ببینم آب از بالا دارد میآید پایین. یه سدی وجود دارد، درختهایی وجود دارد، سنگی وجود دارد، اینکه الان تازه تو انرژیتو بهش بدهی توضیح بدهی تا یک چیزی که ندونستی تو تصور میکنی، نه رنگی، نه طبیعی، اون چیزی که فکر میکنی، و از همه مهمتر من چیزی که فهمیدم قانون، یکی از قانونهای جهانبینی به نظر من همان که آقای مهندس میگویند، صد ایمان دارم این است که از هر دستی بدهی از همان دست می گیری. درسته، همه میگویند که آقا تو نباید توقع داشته باشی که برگردد. منِ نوعی، که تازه آمدم تازه هیچی را نمیدانم برایم خیلی ارزشمند است. اصلاً تو به یک جایی میرسی که هیچ برایت فرق نمیکند که این برگردد. یکی هستش که او روزی میدهد، من الان برایم مهم نیست که حالا برگردد یا برنگردد، وقتی تو به این دانایی موثر میرسی خب دیگه برایت توقعی نیست که برگردد یا برنگردد. ولی صد بر میگردد و صد برابر هم بر میگردد. چون ایمان داری، ایمان خیلی مهمه، و ایمان داشته باشی به کسی که آن بالا هست و نظارت به منِ مرتضی دارد. اصلاً میگوید آقا روزی تو دارد میرسد. تو ببخش، ببینم چهکارهای، مگر ادعا نمی کنی؟ خب ببخش.
آنچه باور است باز هم محبت است. این محبت را، من محبت خدا را میدانم در لژیون، واقعاً یک چیز عجیب و قریب است. این لژیون و این جایگاهی که من توانستم کسب کنم، نمیتوانم بگویم که کسب کردم، میتوانم بگویم که لطف خدا بوده است، چون واقعاً فکرش را نمیکردم. من در این لژیون یک چیزهایی که فکرش را نمیکردم خدا برایم در زندگیام رقم زد، از نظر مالی بگیر، از نظر هر چیزی که شما فکر کنید. من توانستم در این لژیون کسب کنم. شاید در جای دیگری در کل دنیا نتوانم کسب کنم. هر چقدر هم که بدوم.آقای مهندس این همه سال تلاش کردند که بگویند خوبی، خوب است و بدی، بد است،
ممنونم که به حرف های من گوش دادین. مرسی
.jpg)
تایپ و ویراستاری: همسفر بهنام (لژیون اول)
تصویربردار: همسفر مهدی (لژیون چهارم)
تهیه و تنظیم: سایت همسفران آقا، نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
121