English Version
This Site Is Available In English

گاهی حقی ناحق می‌شود تا ما به چیزی برسیم.

گاهی حقی ناحق می‌شود تا ما به چیزی برسیم.

جلسه دوم از دور سی وهفتم سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی شمس روزهای شنبه به استادی پهلوان محترم مسافر ابوالفضل، نگهبانی مسافر علی اصغر و دبیری مسافر حمید با دستور جلسه «در استحکام پایه های مالی و علمی کنگره60، من چه کرده ام؟» در تاریخ 27 اردیبهشت 1404  ساعت 17 آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:
من همیشه ذهنم درگیر این بود که چگونه وارد کنگره ۶۰ شدم؟ اما حالا مطمئنم که این اتفاق شانسی نبوده؛ بلکه خداوند من را به این مکان مقدس رسانده است.
در ابتدای ورود به کنگره، تصورم این بود که چند ماهی تحمل می‌کنم، حال و احوالم بهتر می‌شود، درمان می‌شوم و بعد هم می‌روم سراغ زندگی‌ام و همه‌چیز تمام می‌شود، اما پایان سفر چیز دیگری بود. کنگره مثل یک آهن‌ربای قدرتمند انسان را نگه می‌دارد و اجازه نمی‌دهد از آن دل بکَند.
وقتی وارد لژیون سردار می‌شوی، تازه حال دلت خوب می‌شود. تازه می‌فهمی که خب، من حالم خوب شده، اما دیگران چه؟ آن‌جا است که درک می‌کنی باید بمانی، باید جبران کنی، باید تلاش کنی تا حال دیگران هم خوب شود.


انسان سال‌های زیادی تلاش می‌کند تا ثروت و دارایی جمع کند. اما گاهی همین جمع‌آوریِ ثروت، باعث رنج و آلودگی در بُعد دیگر زندگی‌اش می‌شود. وقتی برای به دست آوردن مال می‌جنگیم، ناخواسته آلودگی و مانع ایجاد می‌کنیم؛ گاهی حقی ناحق می‌شود تا ما به چیزی برسیم. در نهایت، وقتی ما نباشیم، این اموال هم دیگر اهمیتی ندارند. اما آن‌چه باقی می‌ماند، پاسخ‌گویی ماست و رنجی که در بعد دیگر برای خودمان خلق کرده‌ایم.


اما زمانی که انسان وارد لژیون سردار می‌شود و بخشش را آغاز می‌کند، هستی جایگاهی نو به او می‌دهد؛ جایگاهی که در آن می تواند از تاریکی بازگشت کرده و به سمت روشنایی حرکت کند و این مسیر طولانی که رو به ظلمت طی کرده بود، می‌تواند تنها در یک لحظه با یک چرخش، به سوی نور بازگردد.
وقتی پشت خورشید حرکت می‌کنیم، مدام در حال دویدن به دنبال سایه خود هستیم؛ اما وقتی رو به خورشید برمی‌گردیم، این بار سایه ماست که دنبالمان می‌دود، و چه حس خوشایندی دارد این تغییر مسیر.


در مشارکت‌ها همیشه گفته می‌شود که می‌خواهیم به حال خوش برسیم. اما حال خوش واقعی کجاست؟ حال خوش ما در خوشی دیگران است. شاید با خرید خانه یا ماشین، خوشحال شویم، اما این شادی مقطعی است، در حالی‌که وقتی دل کسی را شاد می‌کنیم، این شادی را به خانه خود می‌بریم و ماندگارش می‌کنیم.
اگر در چهارراه، یک شاخه گل بخریم، شاید همان فرد با پولش شام شب فرزندش را تهیه کند. و در عوض، ما گل و شادی را به خانه‌مان می‌بریم.
وقتی کسی از ما چیزی می‌خواهد، در واقع این نیاز ماست، نه نیاز او. این دستِ خداوند است که با آستین ما به دیگران کمک می‌کند. حتی مال و دارایی ما هم از آنِ خداوند است و اگر ما بخشش کنیم، او از مال خود چند برابرش را به ما بازمی‌گرداند.
در دوران تاریکی فکر می‌کردم همه‌چیز را می‌دانم؛ اما در کنگره آموختم که هیچ نمی‌دانم.
وقتی انسان شروع به بخشش می‌کند، هستی جایگاه ویژه‌ای برایش در نظر می‌گیرد؛ چیزهایی را می‌بیند که پیش‌تر قادر به دیدنشان نبود. من زمانی که رها شدم، احساس خوبی نداشتم. حس می‌کردم درمان نشده‌ام و این حس، مدت‌ها با من بود.
اما وقتی وارد لژیون سردار شدم و مهندس اجازه دادند که پهلوان شوم، تازه حال من دگرگون شد.پس از آن، حس رهایی واقعی را تجربه کردم.


تایپ، ویرایش و ارسال به سایت: مسافر امیرحسین، لژیون سوم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .