هرکدام از ما در صحنه نمایش کنگره۶۰ نقشی داریم و اثری از خود بهجای میگذاریم که ساختار اصلی این نمایش بهدست دیدهبانان رقم میخورد.
با توجه به هفته دیدهبان در خدمت دیدهبان مسافر علی در نمایندگی ارگ هستیم؛ ایشان دیدهبان مرزبانان و ساختوسازهای کنگره۶۰ هستند و با سالها تجربه مدیریت و حضور میدانی نقش بسیار مهمی در حفظ نظم ساختاری و گسترش فیزیکی کنگره ایفا کردهاند. از حضور ایشان صمیمانه سپاسگزاریم و این فرصت را مغتنم میشماریم تا بیشتر با دیدگاهها و خدمتشان آشنا شویم. درادامه گفتگویی صمیمانه با ایشان داشتیم که توجه شما را به آن جلب میکنیم.
مسافر علی با آنتیایکس مصرفی تریاک، قرص و تزریق مرفین وارد کنگره شدند. به مدت ۱۳/۵ ماه با متد DST و داروی اپیوم به راهنمایی مسافر رضا سفر کردند. در حال حاضر به مدت ۲۳ سال و ۱ ماه است که به لطف خدا و دستان پر مهر آقای مهندس آزاد و رها هستند. ایشان در حال حاضر در جایگاه دیدهبان مرزبانان و ساخت و ساز کنگره۶۰ در حال خدمت هستند.
عرض سلام و خیر مقدم خدمت شما ضمن تبریک هفته دیدهبان بهعنوان اولین سؤال برای ما بگویید شما چگونه با کنگره۶۰ آشنا شدید؟
من حدود سال ۱۳۷۹ از طریق سریال مسافر با کنگره آشنا شدم و از طریق تلفن و ۱۱۸ آدرس را پیدا کردم. آن زمان جمعیت بسیار زیادی مثل من سریال را دیده بودند و به کنگره آمده بودند. نیروهایی که در کنگره بودند راهنماها و غیره متأسفانه جوابگوی این جمعیت عظیم نبودند و روندی که شما امروز میبینید که یک تازهوارد میآید و چهقدر با عزت و احترام با او برخورد میشود و بهراحتی راهنما انتخاب میکند کاملاً بر عکس این بود؛ یعنی ما راهنما انتخاب نمیکردیم، راهنما اگر دوست داشت ما را انتخاب میکرد. من شاید پیش پنج راهنما رفتم و آنها نپذیرفتند؛ میگفتند که وقت نداریم، حوصله نداریم یا از قیافهات خوشش نمیآمد قبول نمیکرد، دفترچهاش شلوغ بود قبول نمیکرد و الی آخر! این تغییرات در طی سالها اتفاق افتاد.
لطفاً از حس خود نسبت به جایگاه دیدهبانی برای ما صحبت کنید؟
خب این احساس را اصولاً در قالب یک کلمه یا یک جمله نمیتوان بیان کرد. شاید نصف عمر من را شامل شده است. من که به کنگره آمدم حدود ۲۵ سالم بود و الآن حدود ۵۰ سالم است؛ تقریباً نصف عمرم را در کنگره بودهام و شاید یک سال بعد از رهاییام این جایگاه را تجربه کردم. جایگاههای خدمتی کنگره همه باهم متفاوت است، هیچکدام را نمیتوان با دیگری مقایسه کرد. نمیشود گفت راهنمایی چه احساسی دارد، مرزبانی چه احساسی دارد، ایجنتی و الی آخر؛ ولی از نظر مسئولیت آقای مهندس یکبار توضیح دادند مثالی که ایشان زدند این بود که مثلاً ما فرض کنید رئیس پلیس کل کشور و یا فلان وزیر را میبینیم میگوییم خوشابهحالش، صبح راننده با بهترین ماشین دنبالش میآید، کارهایش را میکند و هیچ دغدغهای ندارد. ممکن است اینها ظاهر مسئله باشد؛ ولی درواقع آن مسئولیت و آن فشار مسئولیتی که آن آدم احساس میکند بسیار سنگینتر از کسی است که شاید کار فیزیکی انجام میدهد. یک نگهبان نظم یا یک مهماندار کارش خیلی استرس دارد و خیلی مهم است؛ اما کارش فیزیکی است؛ در همان تایم جلسه است، یک ساعت و نیم، دو ساعت است؛ ولی مسئولیتی که شما دارید و با کوچکترین اشتباهت یک ساختار از کنگره دچار آسیب میشود و این مسئولیت سالیان سال ادامه دارد؛ تو خسته نشوی، برایت تکراری نشود، باید به آن فکر کنی، باید عاشق آن جایگاه باشی، باید فکر کنی که یک سال دیگر مثلاً حالا من در مورد کار خودم میگویم مرزبانی به کجا میرسد؟ من برنامهریزیام را چهطور پیش ببرم که یک سال دیگر از این قافله عقب نمانم و الی آخر؛ از این جهت که نگاه میکنیم یک مسئولیت بسیار سنگین است؛ ولی در عینحال همانطور که جایگاههای خدمتی کنگره را میدانیم همان که سختتر است همیشه لذت بیشتری دارد؛ لذتش هم به همان نسبت بسیار بیشتر است.
به نظر شما دنیای قبل از ورود به کنگره با دنیای بعد از ورود به کنگره چه تفاوتهایی دارد؟
خب! دنیای قبل و بعد از کنگره دو دنیای متفاوت است، اصلاً قابل مقایسه با هم نیست؛ مثل دنیای سیاهی و سفیدی، مثل جهنم و بهشت است؛ اصلاً قابل مقایسه نیست؛ حتی به نظر من دنیای بعد از کنگره با دنیای قبل از اعتیاد هم قابل مقایسه نیست؛ وقتی نگاه میکنیم میبینیم قسمتهای عمدهای از آن هم سیاه و تاریک بوده است. از نظر جهانبینی من دچار یکسری ضعفها بودم که به اعتیاد رسیدم؛ حالا علتهای دیگری هم دارد ولی در هر صورت اگر آن تفکر و نگاه من اصلاح نشود؛ من در دوران اعتیاد خیلی این سؤال را از خودم میپرسیدم میگفتم فرض کن که خداوند برای تو معجزهای کرد و تو شب خوابیدی، صبح بلند شدی و شدی آدم قبل از اعتیاد؛ آیا واقعاً الحقوالانصاف کلاه خودت را قاضی کنی دیگر مواد مصرف نمیکنی؟ با خودم فکر کردم گفتم چرا باز هم مصرف میکنم! این اشکال نوع نگاه فرد است و کنگره کاری که میکند دقیقاً آگاهی است که مثل نور است؛ نوری که در یک اتاق تاریک است. من که در اتاق تاریک نشستهام نمیدانم اینجا میز است و اینجا صندلی؛ کافیست یک کبریت کوچک یک لحظه روشن شود و شما یکسری چیزها را میبینید؛ بنابراین دیگر مواظب هستید و به این میز برخورد نمیکنید یا غذایی که دارید میخورید و لذت میبرید؛ یک آن نوری به آن میخورد و میبینی سمی است یا چیز ناجوری در آن است، دیگر نمیتوانید آن غذا را بخورید. کنگره کاری که میکند آن نور و آگاهی است به همین دلیل تمام خانوادههای مصرفکنندگان را هم از اعتیاد واکسینه میکند.
.jpg)
لطفاً اگر برای کسانیکه در سایت بهدنبال رهایی از بند اعتیاد هستند یا کسانیکه تازهوارد هستند پیامی دارید بفرمایید؟
کسانیکه دنبال رهایی باشند خودشان در سایت پیام خودشان را دریافت و پیدا میکنند. ما در نوشتارهایمان هم میخوانیم که به هم توصیه نمیکنیم؛ به هم نصیحت نمیکنیم؛ هر عضو از تجربه خودش صحبت میکند. من سالها مثل همه مصرفکنندگان دنبال درمان که میرفتم؛ پیش پزشک، پیش عطار و هر جایی، آنها میگفتند که ما با این روش خودمان مثلاً صدها آدم را تابهحال درمان کردهایم؛ میگفتم یک نفر از آنها را به من نشان دهید من ببینم و احساس کنم که او واقعاً درمان شده است، کسی که من میخواهم شده است، اگر آن یک نفر توانسته است من هم میتوانم. ما امروز در کنگره هزاران نفر از این افراد را داریم و کسی که واقعاً بهدنبال رهایی باشد با دیدن یک مطلب خودش این پیام را میگیرد؛ اصلاً نیازی نیست ما حرف بزنیم. آقای مهندس در مثالی که میزنند میگویند درختی که به اندازه کافی رشد میکند سر از باغ بیرون میآورد؛ خودش از پشت دیوار باغ بیرون میآید و همه او را میبینند نیازی نیست که من بگویم پشت آن دیوار درختی کاشتهام، الآن ۲۰ سانت است، امروز شد ۳۰ سانت، وقتی یک روز سر دربیاورد همه میبینند.
بزرگترین هدیهای که از کنگره دریافت کردهاید چیست؟
اینقدر بزرگ است که من نمیتوانم راجع به آن صحبت کنم؛ یعنی واقعاً چیزی است که من شاید ساعتها راجع به آن صحبت کنم کم باشد. بزرگترین جایگاهها، بزرگترین ثروتها در دنیا را نمیشود با آن مقایسه کرد. فقط رهایی نیست، فقط سلامتی نیست؛ این فقط دروازه ورود ماست. بسیار ارزشمند است؛ یعنی چیزی است که ما حاضر بودیم تمام زندگیمان را برایش بدهیم ولی وقتی به آن رسیدیم و دستاوردهای بعدی کنگره را در زندگیمان دیدیم؛ دیدیم که آن فقط مثل در ورودی این ساختمان است. در این ساختمان اینقدر چیزهای ارزشمند است؛ همین چندی پیش آقای مهندس نمیدانم در جلسه شورا بود یا در یک جمع سه، چهار نفره که بودیم؛ گفتند اگر همه ما میفهمیدیم که خداوند چه لطف عظیمی به ما کرده است که اجازه داده است در این حلقه از حیات اعتیادمان را درمان کنیم این لطفشان را با هیچ چیزی نمیتوانستیم جبران کنیم. این جمله خیلی ریشه دارد، یعنی من شاید روزها و ماهها به این فکر کردم که ریشه اعتیاد من کجا بوده است؟ آیا همین چند ساله بوده یا در زندگیهای قبلی بوده و حالا اِلی آخر. اینکه به ما اجازه داده شده که درمان بشویم، آقای مهندس بعضی وقتها آن لحنشان و قیافهشان را که نگاه میکنیم و آن حالت جدیت را در چهرهشان که میبینیم در چهره ایشان میشود به عظمت آن حرفی که میزنند پیبرد و آن لحظه من آن چهره را از ایشان دیدم؛ وقتی برای ایشان اينقدر درمان بزرگ است. وقتی به آن چیزی که کنگره بعد از درمان به ما داده است که ما فکر میکنیم درمان فقط در ورودی به این ساختمان بوده است آنوقت اصلاً من در حدی نیستم که بتوانم راجع به آن صحبت کنم، شاید هنوز من اصلاً آن را درک نمیکنم.
کلیدیترین مسئلهای که از آقای مهندس یاد گرفتهاید و برای شما الگو شده است را در صورت امکان برای ما بگویید؟
ما اگر از آقای مهندس تا به الآن یک کار هم یاد گرفته بودیم که الآن خیلی جلوتر از این بودیم. یکبار خدا رحمت کند مسافر کوروش که حالا در هفته دیدهبان هم هست و ما هم دیروز در آکادمی برق رفت و فراموش کردیم میخواستیم راجع به ایشان صحبت کنیم؛ یکبار یک خاطرهای را که حالا اگر شنیده باشید تعریف کردند که گفتند تازه به کنگره آمده بودند، در مرزبانی نشسته بودند و میگفتند که پایم را هم این شکلی بالای صندلی گذاشته بودم، داشتم برای بقیه میگفتم آن موقع سفر اول بوده که این را گفته است: من سفر میکنم، درمان میشوم، مرزبان میشوم، راهنما میشوم، دیدهبان میشوم و مهندس هم میشوم، آقای مهندس از آنجا رد میشدند که این حرف را میشنوند و بعد صدایش میکنند و میگویند کوروش تو تمام اینهایی که گفتی میشوی به جز اینکه من نمیشوی؛ تو با من میلیونها سال فاصله داری، بعد خود کوروش که تعریف میکرد فکر میکنم در یکی از جشنهای دیدهبان بود، گفتند آقای مهندس من منظورم شما نبودید، منظورم این بود که دانشگاه میروم، درس میخوانم و مهندس میشوم؛ ولی حقیقتش این است. حالا در حالت طنز و شوخی میگویند؛ ولی ایشان با ما میلیونها سال فاصله دارند، اینکه عرض کردم، جدی گفتم اگر یک چیزی یاد گرفته بودم. آقای مهندس دانسته وارد این بازی شدند؛ ولی ما همه ندانسته وارد این بازی شدیم، از اینجا به بعدش را هم نمیدانیم، همانطور که دیروز هم گفتم؛ من آن چیزی که آن روز فکر میکردم اصلاً نمیبینم، امروز صدها برابر بزرگترش را دیدهام. الآن هم راجع به ۱۰ سال دیگر نمیدانم. آقای مهندس میگویند ما در این کشتی هستیم و همه جا آب میبینیم؛ یک ربع دیگر به ساحل میرسیم و من هرچه نگاه میکنم ساحلی نمیبینم؛ ولی اینقدر به حرف ایشان اطمینان دارم که آماده میشوم تا از آن کشتی پیاده شوم؛ بنابراین من واقعاً سعی میکنم نگاهم را به نگاه ایشان نزدیک کنم، میروم و سؤال میکنم که مثلاً نظر شما در این مورد چیست؟ من خودم فکر کردهام، بارها و بارها و روزها به آن فکر کردهام، میخواهم ببینم که نظر ایشان چهقدر به آن چیزی که من فکر کردهام نزدیک است که من به آن نزدیکش کنم، جالب این است که اگر من ۱۰ راهکار برای یک چیز در نظر میگیرم به محض اینکه از ایشان سؤال میکنم یک راه یازدهم را میدهند که من به هیچ وجه به آن فکر نکرده بودم به همین دلیل میگویم که شاید من واقعاً چیزی از ایشان یاد نگرفتهام و خیلی وقتها حتی این استرس را دارم که وقت من دارد تمام میشود! چهقدر دیگر من زمان دارم؟ ای کاش در این مثلاً بیست و خوردهای سال میتوانستم بیشتر از این فرا بگیرم؛ البته خودشان همیشه گفتهاند و در سیدیها هم میگویند که اصلاً مهم نیست و مطالب را اگر میخوانید و نمیفهمید هم مهم نیست، فقط مهم این است که الآن به گوشتان آشنا شود، اِنشاءالله که چیزی یاد گرفته باشیم ولی خودم خیلی فکر نمیکنم.
در پایان از اینکه زمان گرانبهای خود را در اختیار سایت شعبه ارگ قرار دادهاید از شما بینهایت سپاسگزاریم و بهترینها را از خداوند متعال برای شما خواستاریم.
طراح سؤال، تهیه و تنظیم مصاحبه: همسفر افسانه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول) مسئول مصاحبه
عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ارگ کرمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
915