به نام خداوند دلهای پاک که نامش بود در دلت تابناک
بنام کسی که تو را آفرید ، سرآغاز عشق است و نور و امید
همیشه فکر میکردم؛ قشنگیهای زندگی فقط مخصوص دیگران است و من فقط میتوانم از دور آن را ببینم و حسرت بخورم. همیشه فکر میکردم؛ خوشبختی با من خیلی فاصله دارد و برای بقیه آدمهاست. دیگر باور کرده بودم که فقط باید باسیلی صورت خودم را سرخ نگهدارم تا کسی از حرفهای دلم باخبر نشود و نفهمد که در دل من چه میگذرد.
تا اینکه آن روز قشنگ رسید، همان روزی که با ورود مسافرم به کنگره، همه تغییرات قشنگ زندگیام شروع شد. تغییراتی که شاید برای خیلیها به چشم نیاید و کوچک باشد، اما برای من تحول بزرگ زندگیام بود، تحولی که کاملاً زندگی من را زیر و رو کرد. تحولی که باعث شد، چشمانم روی خیلی از قشنگیهای زندگیام باز شود که الآن در این مرحله از زندگیام با گذر ۸ ماه سفر مسافرم و همراهی منِ همسفر، دوست دارم، همهجا فریاد بزنم که من خوشبختم! خوشبختی که قبلاً فقط با اسمش آشنا بودم و هاله سیاهی که روی زندگیام بود، باعث شده بود که آن را حس نکنم و اما حس، این کلمه دوحرفی و یک دنیا حرف که اگر بخواهم، از آن بگویم، فقط این را میگویم که اگر حس نباشد، آدم با یک روبات هیچ فرقی ندارد. حس همان چیزی است که من در این ۸ ماه، هرروز یک نوع جدیدش را تجربه میکنم.
و اما تجربه، من، بعد از ورودم به کنگره، فهمیدم که چطور از هر اتفاق زندگیام تجربه به دست بیاورم و از آنها در پلههای زندگیام استفاده کنم. درواقع روز اولی که من و مسافرم به کنگره آمدیم، به این نتیجه رسیده بودم که اینجا همانجایی است که مسافرم میتواند، به درمان برسد، ولی بعد از یکی، دو ماه و آشنایی بیشتر با کنگره تازه فهمیدم که خود منِ همسفر، بیشتر از مسافرم به اینجا نیاز دارم و همیشه به مسافرم میگویم که کنگره مثل یک خانواده، برای نوزاد متولدشده است که آن نوزاد تا دو سال اول با شیر تغذیه میکنم و بعد تربیت او شروع میشود.

دقیقاً درکنگره در کنار مصرف شربت OT، مسافران سفر اول و همسفران خیلی چیزها را یاد میگیرند و بعد سفر دوم شروع میشود. ما دقیقاً بچههایی هستیم که زیر نظر پدر و مادر، تربیت میشویم با این تفاوت که اکثر چیزهایی که ما در خانواده یاد گرفتیم، در حد یادگرفتن بوده و خیلی از چیزهای که یاد گرفتیم را به مرحله عمل نرساندیم، ولی در کنگره تا آنجایی که خودم شاهد بودم، هر آموزشی را که میبینیم به مرحله اجرا درمیآوریم و این یعنی همان تربیت درست.
و حالا خوشحالم، خوشحال به خاطر اینکه میتوانم بهجرئت این را بگویم که منِ همسفر دیگر آن آدمی که هشت ماه قبل بودم، نیستم و اولین تغییری که در ذهنم شروع کردم، این بود که من با همه بدیها و خوبیهایی که قبلاً داشتم، قابلتغییر هستم! همانطور که در وادی دهم یاد گرفتم که صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون انسان جاری است.
من همه این تغییرات را مدیون شخص عزیزی هستم که در وصفش هر خوبی بگویم، زبان و قلمم قاصر و خوبیهای این عزیز بیانتهاست. آقای مهندس دژاکام عزیز که امیدوارم بهپاس قدردانی از همه زحمتهایی که برای این جامعه انسانی کشیدند، بتوانم ادامهدهنده راه ایشان باشم و آموختههایی که از ایشان داشته و دارم را به نسل بعد انتقال بدهم.
امیدوارم تا دنیا، دنیا هست، همه از دانش این بزرگوار استفاده کنند و نامشان همیشه زنده باشد.
نویسنده: همسفر پریسا
وبلاگ نویس: همسفر ظریفه
- تعداد بازدید از این مطلب :
1352