جلسهی سیزدهم از دورهی پنجم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژهی آقایان مسافر نمایندگی پردیس با استادی مسافر حامد، نگهبانی مسافر بهمن و دبیر موقتی مسافر فرشید با دستور جلسهی «جهانبینی 1 و 2 » در روز دوشنبه 15 اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۷آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
اینجا، در کنگره ۶۰، آدمی نرم میشود. مثل آن شمش آهنی که در آتشِ آگاهی، در حرارت عشق و دانایی، شکل میگیرد و ساخته میشود. این کلاسهای نابِ استاد دژاکام است که انسان را از زواید تهی میکند و او را به اوج عملکرد، به اوج "بودن" میرساند. اینجا جایی است که انسان پُر بار میشود، و چیزی که پُربار نباشد، بهراستی به کار نمیآید.
من چیزهایی را از کنگره برداشت کردهام که در هیچ کجای دیگر نیافتهام. به قول استاد امین عزیز، در آن سیدی پُر مفهوم "فهم"، میفرماید: «کسی که قابل رشد است، باید سیاهی را تحمل کند.» یعنی چه؟ یعنی فشار را، سرمای جانفرسا را، راه تاریکی را، آن لحظات ناامیدی و درد را باید تاب آورد. چرا که همین تاریکی است که پوسته را میترکاند و از دلِ آن، جوانهای سربرمیآورد. این جوانه است که از دلِ ظلمت، رویش میکند و میشود درختی که حتی از شورهترین خاک، شیرینترین رطب را تقدیم میکند.
امید که ما نیز بتوانیم انسانی مفید و خدمتی صادق برای هستی باشیم. چرا که کنگره، متعلق به هر کسی نیست. هر کسی لایق این مکان و این مسیر نیست. وقتی نگاه میکنم به صحبتهای استاد امین، میبینم از میان ۸ میلیارد و اندی انسان روی زمین، ما هستیم که بر این صندلی نشستهایم. اگر قدر این صندلی را بدانیم، آنگاه میتوانیم همانگونه که دستی ما را گرفت و نجاتمان داد، ما هم دستی برای نجات دیگری باشیم.

تولّد آقای علیرضا را تبریک میگویم. به خانوادهی استاد عشق و ادب، که ما هر آنچه داریم، از اینجا داریم. من داشتم داستانی از شرکت مینو میدیدم؛ مردم از بستههایی گلایه میکردند که خالی بود. میلیاردها تومان خرج شد، مهندسان خارجی آمدند، لنز و دستگاههای پیشرفته نصب شد؛ اما نتیجهای حاصل نشد. تا اینکه یک کارگر ساده، با فهم و شعور، فقط یک پنکه گذاشت کنار خط تولید. آن پلاستیکهای خالی دیگر روی ریل نمیماندند. همین است کنگره. دانشش، عشقش، انسان را اینگونه پُربار میکند.
هر کسی که خالی باشد، از ریل پرتاب میشود. یادم هست زمانی که طالبان وارد افغانستان شد، کسانی که از ترس، روی چرخ و بال هواپیما نشستند، همگی سقوط کردند. اما آنکه وارد بدنهی هواپیما شد، به مقصد رسید. کنگره هم همین است. باید وارد شوی، باید در آغوش استاد بروی، باید مهماندار این مسیر را بیابی و گوش جان به او بسپاری. اینجا هم استاد دارد، هم مهماندار.
باشد که ما نیز، روزی دستی شویم برای گرفتن دستی دیگر، نوری برای روشنی در دل تاریکی دیگران.
تنظیم و ارسال: مسافر هومن
- تعداد بازدید از این مطلب :
38