English Version
This Site Is Available In English

اعتیاد بدترین جایی است که انسان تاوان می‌دهد

اعتیاد بدترین جایی است که انسان تاوان می‌دهد

دومین جلسه از دوره بیست و سوم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی گنجعلی‌خان کرمان با استادی مسافر سینا نگهبانی مسافر محمدرضا دبیری مسافر علی با دستور جلسه "وادی دوم و تأثیرآن روی من" پنجشنبه ۲۹ فروردین‌ ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶ آغاز به کار کرد.

 

سخنان استاد:

سلام دوستان سینا هستم یک مسافر

خدا را شکر که توفیق داد بار دیگر در کنگره ۶۰ باشم. از آقای مهندس و خانواده محترم‌شان و تمام اساتیدی که به من و خانواده‌ام آموزش می‌دهند تا به حال خوش برسیم، تشکر می‌کنم. تشکر ویژه دارم از راهنمای درمان موادم، آقای محسن نقدی و راهنمای درمان سیگارم، ایجنت محترم آقا مجید و درمان اضافه وزنم، آقای رضا پارسا. 

امروز دو تا دستور جلسه داریم. دستور جلسه اول، وادی دوم و تاثیر آن روی من است و دستور جلسه دوم، تولد یک سال رهایی پهلوان محترم، آقا حسین می‌باشد. 

بزرگترین درسی که بعد از ۷ یا ۸ سال حضور در کنگره آموخته‌ام این است که کنگره ۶۰ واقعیت‌ها را به من نشان داد. انسان‌ها یا خیلی خوش‌بین‌اند یا خیلی بدبین‌اند. مثلا به رهجو می‌گویم چرا CD نمی‌نویسی؟ می‌گوید هنوز وقت هست. می‌گویم چرا بیرون از کنگره با هم ارتباط دارید؟ می‌گوید مشکلی پیش نمی‌آید، این فرد خیلی خوش‌بین است یا مثلا بیرون از کنگره، برای فرد فرصت‌های شغلی متعددی فراهم می‌شود ولی به خاطر خوش‌بینی بیش از حد امروز و‌ فردا می‌کند و فرصت از کفش می‌رود. 

برخی دیگر، خیلی بدبین هستند. مثلا برای درمان اعتیاد، فردیتمام راه‌ها را رفته است وقتی به او کنگره را پیشنهاد می‌دهی می‌گوید اینجا هم‌مثل بقیه جاهاست و جواب نمی‌دهد. 

من به واسطه‌ی خوش بینی بیش از حد مصرف کننده شدم. کنگره به من یاد داد که واقع بین باشم و‌خرابی‌های اعتیاد را ببینم. در وادی اول آمده است که برای به وجود آمدن یک ساختار، تفکر باید‌ واقع‌بینانه باشد. 

واقعیت‌های اعتیاد چه هستند؟ یکی از واقعیت‌ها این است؛ بقیه در حال رشد هستند و روز به روز پیشرفت می‌کنند و منِ مصرف کننده روز به روز فرسوده‌تر می‌شوم و در حال نابودی هستم. 

صدای بقیه گوش فلک را کر می‌کند و هر کاری را اراده کنند، انجام می‌دهند اما منِ سینا به جایی می‌رسم که حتی خانواده‌ام، صدایم را نمی‌شنوند. 

یکی دیگر‌از واقعیت‌ها این است که فرد مصرف‌کننده یک‌انسان تنهاست، مثل بیابان برهوت. در تصاویر کتاب ۶۰ درجه هست می‌توان این را دید. 

همیشه این را به رهجویانم می‌گویم که بدترین جایی که انسان می‌تواند تاوان بدهد، اعتیاد است. اعتیاد از هر بیماری یا حادثه‌ای که فکرش را بکنید، بدتر است. اعتیاد همه چیز را از من‌ می‌گیرد. اینها واقعیت‌های اعتیاد است. 

وقتی واقعیت‌های اعتیاد را دیدم، این‌نکته را می‌فهمم‌که در ساختار اعتیاد، قرار نیست چیزی را به دست بیاورم. در ساختار اعتیاد من روز به روز در حال از دست دادن هستم. نظر شخصی من این است که اعتیاد مثل صحنه‌ی جنگ است. جنگ خیلی چیزها را از انسان‌ها می‌گیرد. 

در وادی دوم‌ می‌خوانیم که استاد می‌فرمایند : خوشحالیم که به جنگ نرم خود ادامه می‌دهید. مگر جنگ خوش‌حالی دارد؟ منظور جنگیدن برای آبادانی است. 

یک سفر اولی باید شمشیر را از رو‌ ببندد. یعنی درمان اعتیادش در اولویت باشد و رضایت افراد در اولویت دوم. اولویت اول، انجامِ عمل سالم است. 

مثلا فرد باید در سفر اول، رفت و آمد با فرد مصرف کننده را ممنوع کند، چون هنوز آموزش نگرفته است و به بیراهه می‌رود. این را بدانیم که انجام عمل سالم، باعث می‌شود خیلی‌ها از ما دور شوند. 

یک شاه‌کلید و‌ یک‌ سُنَّت که آقای مهندس به آن اشاره می‌کنند این است؛ هر فردی که به تاریکی‌ها قدم می‌گذارد برای خروج از تاریکی‌ها باید گذرگاه سخت را رد کند. سختی‌ها و ناامیدی‌هایی که سراغ انسان می‌آیند، همین گذرگاه‌هاست. 

عبور از گذرگاه‌های سخت یک راه بیشتر ندارد و آن هم رعایت کردنِ قوانین است. قوانین را اجرا کن و مطمئن‌ باش که از گذرگاه عبور خواهی کرد. ما در صورتی از سوی قدرت مطلق حمایت می‌شویم که قوانین را رعایت کنیم.

اما دستور جلسه دوم که تولد یک سال رهایی آقا حسین و همسفرانِ محترم‌شان است. 

آقا حسین، زمستان ۱۴۰۱ وارد لژیون دهم شدند. به دلیل اینکه چند روز مانده به تعطیلات نوروز روی دارو رفتند، من فکر نمی‌کردم بعد از عید برگردند. خاطرم هست که عکسی داخل گروه برای رهجویان فرستادم. عکسی از پول‌های نو و کاغذ ابر‌ و باد که برای یک جشن آماده کرده بودم را داخل گروه فرستادم. صرفا برای آموزش دادنِ قدردانی. حسین چند ماه بعد در روز رهایی‌اش گفت که وقتی شما عکس پول‌ها را داخل گروه فرستادید من گفتم اینجا هم می‌خواهند گوشِ مرا ببرند و کنگره هم مثل‌ جاهای دیگر است. 

اما شکر خدا محکم قدم برداشت و همسفرانِ همراه و همدلی هم دارد. 

اگر بخواهم در مورد پهلوان شدنِ حسین بگویم، باید این‌نکته را بدون تعارف بگویم‌که درست است جایگاه دنوری یا پهلوانی ارزشمند است اما حسین باید این‌کار را انجام‌می‌داد. چون ما به این سیستم بدهکار هستیم. 

آقا حسین و همسفرشان در آزمون راهنمایی هم قبول شدند و در حال حاضر هم از خدمتگزاران شعبه هستند. 

در پایان دوست دارم پیامی را که آقای مهندس روی قرآنِ پهلوانی نوشته‌اند برایتان بخوانم:

((پهلوان آن است که در غم و شادی مردمان شریک باشد و در سختی‌های زندگی و گذر آن‌ها از گذرگاه‌های سخت به یاری آن‌ها بشتابد و هیچ‌گاه خداوند و صراط مستقیم را فراموش نکند.)) 

 

ممنونم، خودتان را تشویق کنید.

 

 

سخنان پهلوان مسافر حسین؛

سلام دوستان حسین هستم یک مسافر

من قبل از این که مصرف‌کننده بشوم فردی بودم که به واسطه کارم فعالیت زیادی داشتم و به خاطر همین فعالیت و کار برای داشتن انرژی بیشتر مصرف‌کننده شدم. تا ۵-۴ سال خانواده‌ام خبر نداشتند. همسفرم بیشتر از این که من مصرف‌کننده شدم از پنهان کاری من ناراحت شد. 

فردی که مصرف‌کننده می‌شود فرمانده او مواد هست. تا یک تا 2 سال اول از مواد لذت می‌بردم و بعد شدم مصرف‌کننده دائم و مصرفم زیاد شد و به فکر این افتادم که ترک کنم. از هرکس می‌پرسیدم می‌گفتند کمپ و سم‌زدایی و داروهای عطاری و یا سقوط آزاد. ولی از سقوط آزاد خیلی می‌ترسیدم. تحقیق و سرچ گوگل هم که می‌کردم اسمی از کنگره ۶۰ نمی‌آمد و از هرکس می‌پرسیدم می‌گفت رفتم سم‌زدایی و دردی ندارد در صورتی که هنوز مصرف می‌کردند. تا این که برای سم‌زدایی در یزد اقدام کردم و گفتند یک همراهی همراهت بیار. من هم برادر کوچکم را بردم و به خانواده‌ام گفتم می‌رویم شمال و مشهد و به داداشم هم چیزی نگفتم. آمدیم یزد و به داداشم گفتم اول می‌روم پیش یک دکتر و بعد میریم شمال. رفتیم پیش دکتر و در همان اول از من یک تعهد گرفت که هر اتفاقی برایت افتاد با رضایت خودت است. 

این موضوع سال ۱۳۹۱ اتفاق افتاد و دکتر آن سال ۷ میلیون تومان از من گرفت. شب اول بعد از سم‌زدایی دستم درد گرفت. به آنها گفتم و چند تا قرص به من دادند و خوب شدم و خوابیدم تا ظهر روز بعد. انگار من دیگه مصرف‌کننده نیستم. 

پیش خودم گفتم اعیاد همین بود؟ ۴ روز باید می‌ماندم و روز سوم به دکتر گفتم حالم خوب است و با رضایت خودم مرخص شدم. دکتر برای دلگرمی‌ام گفت تو اصلا مصرف‌کننده نبودی.

بعد چند روز رفتیم شمال و برگشتیم کرمان. حالم خوب بود. چون قبلا تفریحی مصرف می‌کردم بعد چند روز همسفرم گفت جوریه که دیگه مصرف نمی‌کنی؟ گفتم من دیگه مصرف نمی‌کنم. بعد از ۳-۲ روز تمام علائم آشکار و پنهان آمد سراغم. بی‌خوابی بیرون روی و … . با این علائم خانواده فهمیدند من یک مصرف‌کننده بودم. بعد از آن علائم پنهان و افسردگی، بی‌حالی و کسلی به سراغم آمد و بعد از ۲ ماه حالم خوب نمی‌شد. 

کرونا دلتا در اوج بود خودم را زدم به کرونا گرفتن.

من را قرنطینه کردند در یک اتاق و به من مرتب رسیدند چون یکی از آشنایان در اثر کرونا فوت کرده بودند مادرم ترسیدند و زنگ زدند و گفتند حسین باید بکشد تا خوب بشود و همین شد که همسرم گفتند بکش تا طوریت نشده و من دوباره شروع کردم به مصرف ولی به دخترم قول دادم زود ترک می‌کنم.

بعد از یک سال مصرف دایی‌ام گفتند برویم جوپار یک دکتری هست به اسم دکتر چرتی. پسر دکتر برای هر کدام از ما که برای ترک آمده بودیم یک بطری مثل بطری دوغ آورد بدون این که بپرسد چه مصرف می‌کنید گفت هر وعده ۲ قاشق بخور و به جایش آب بریز. صبح بعد از خوردن، من افتادم تا شب کابوس می‌دیدم. شب از ترس کابوس دیگه نخوردم. 

بعد از آن دوباره خواستم بروم سم‌زدایی که توسط دایی‌ام با کنگره 60 آشنا شدم چون کنگره به تدریج مصرف مواد را کم می‌کند فهمیدم راه ترک برایم همین است. 

سه‌شنبه آمدم کنگره و دایی‌ام کمی دیرتر آمد. آقا مرتضی استاد جلسه بودند. دایی‌ام گفته بودند برو پیش آقای زارکویی. من آقا مرتضی را با آقای زارکویی اشتباه گرفتم و بعد از ۳ جلسه تازه‌واردین که توسط آقای حسن فرح‌بخش بود، خواستم بروم لژیون آقا مرتضی ولی لژیون‌شان بسته بود. 

رفتم لژیون آقا سینا و در تاریخ ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ روی دارو رفتم بعد گذشت ۳ماه آقای زرکش که دیده‌بان لژیون سردار هستند استاد جلسه بودند و پرسیدند کسی می‌خواهد پهلوان بشود؟ من چون داشتم اینجا حال خوب تجربه می‌کردم، دوست داشتم پهلوان هم بشوم و بهای حال خوب را بدهم.

یک رهجو ۲۰ روز سفر دست بالا برد و گفت من می‌خواهم پهلوان بشوم. آقای زرکش گفتند شما اول باید درمان بشوی بعد بیایی پهلوان بشوی. من جرات نکردم چیزی بگویم. تصمیم گرفتم روز رهایی این اجازه را از آقای مهندس بگیرم. 

به لطف خدا و با آموزش‌های آقا سینا حالم خوب شد و به درمان رسیدم. الان می‌فهمم باید روش آقای مهندس را روی چشم‌مان بگذاریم. این حال خوب را کنگره به من داد. 

خدا را شکر من خانواده خوبی دارم ولی زمان مصرف، آرامش نداشتم و همان طور که آقای مهندس در CD سختی‌ها می‌گویند وقتی آرامش نداشته باشی انگار در جهنم هستی ولی آرامش که باشد چیزی هم نداشته باشی انگار توی بهشتی.

انشالله همه ما قدر کنگره و آقای مهندس و این روش DST را بدانیم.

این حال خوب را برای همه سفر اولی‌ها آرزو می‌کنم و برای سفر دومی‌های عزیز آرزو می‌کنم خدمتگزاران خوبی برای کنگره باشیم. 

از همه شما عزیزان سپاسگزارم که به صحبت‌های من گوش دادید.

سخنان راهنما همسفر سلیمه: 

 

سلام دوستان سلیمه هستم همسفر 

 

خداوند را سپاسگزارم که امروز هم اجازه ورود به کنگره به من داده شد و توانستم در این جایگاه قرار بگیرم. از آقا سینا تشکر می‌کنم، چند وقت پیش که قرار بود تولد برگزار شود و دوباره کنسل شد گفتند که ما می‌خواهیم شما هم باشید اگر این پنج‌شنبه شما نیستید تاریخ را جابه‌جا کنیم هفته آینده برگزار کنیم، گفتم من هر پنج‌شنبه رفسنجان هستم همین هفته برگزار کنید که ان‌شاءالله من هم بتوانم حضور داشته باشم، خیلی خوشحالم که در این جشن هستم. در ابتدا این تولد زیبا را خدمت آقای مهندس و خانواده محترمشان تبریک می‌گویم، به آقا حسین پهلوان محترم و به آقا سینا راهنمای بزرگوار تبریک می‌گویم، به زهره عزیزم و دختران گلشان تبریک می‌گویم و به مادر بزرگوارشان خیلی خوش‌آمد می‌گویم، به خانم شکوفه عزیز و رهجویان لژیون چهارم تبریک می‌گویم. در مورد زهره عزیز اگر بخواهم صحبت کنم هفتم اردیبهشت ۱۴۰۲ وارد لژیون شدند و از همان ابتدا یکی از رهجویان خوب لژیون شدند، به خوبی حرکت کردند هیچ زمانی نشد که من بگویم چرا سی‌دی نمی‌نویسید، چرا غیبت دارید، جوری شده بودند که سه الی چهار سی‌دی در هفته می‌آوردند که دیگر من با او صحبت کردم گفتم این هم آسیب است، همان‌طور که آقای مهندس گفتند یک سی‌دی کافی است. برای سرداری خیلی مشتاق بودند در سفر اول عضو لژیون سردار شدند و خیلی پیگیر بودند که دنور شوند، خدا را شکر در جشن گلریزان شش ماه سفر شدند و اجازه‌شان را گرفتیم توانستند دنور شوند، گفتند که مسافرم پولی را داده گفته می‌توانی برای خودت گوشی بخری؛ ولی من گفتم بهتر است برای کنگره هزینه کنم و دنور شوم. خیلی خوشحالم که زهره عزیز الان به عنوان مرزبان پارک خدمت می‌کنند، برای راهنمایی هم به‌صورت جدی خواندند و برای جایگاه راهنمای تازه‌واردین قبول شدند ان‌شاءالله که به‌زودی بتوانند شال را بگیرند و در این جایگاه خدمت کنند. در صحبت‌های دیروز استاد امین و سی‌دی ناامیدی که در مورد تغییر حس صحبت می‌کنند می‌گویند که مهم‌ترین مسئله‌ای که در سفر باید اتفاق بیفتد تغییر در حس است، آن تغییر حس چه زمانی اتفاق می‌افتد؟ به باز شدن حس‌ها مربوط می‌شود باید فرمان الهی صادر شود و بعد اینکه من باید یک انرژی بالایی کسب کنم، آن انرژی چگونه کسب می‌شود؟ در سفر اول ما می‌آییم نوشتار می‌خوانیم، مهماندار یا نگهبان نظم می‌شویم، صندلی می‌چینیم آن انرژی بالا را به‌دست می‌آوریم کم‌کم حس‌هایمان باز می‌شوند؛ اما در سفر دوم یک مدتی که می‌گذرد، نمی‌گویم جایگاه بالاتر بلکه می‌گویم خدمتی که مسئولیت سنگین‌تری داشته باشد مثل خدمتی که شال داشته باشیم، خدمت خیلی کمک می‌کند که سطح انرژی‌ بالا برود تا بتوانیم آن تغییر حس را ایجاد کنیم، خیلی خوشحالم که برای زهره عزیز هم در خدمت مرزبانی که مسئولیت زیادی دارد و هم تازه‌واردین، آن تغییر حس در این جایگاه‌ها نصیبشان می‌شود. وادی دوم را به معنای واقعی، معنی کردند، این‌که همه ما به جهت هدفی پا به این حیات گذاشته‌ایم، هر کدام یک وظیفه‌ای داریم و من مطمئنم که با فرمانبرداری و با حرکت در این مسیر قطعاً هدفمان را پیدا می‌کنیم، خیلی خوشحالم از این بابت که هم خودشان و هم مسافرشان در جایگاه راهنمایی قرار است خدمت کنند، برای این خانواده عزیز و دوست‌داشتنی بهترین‌ها را از خداوند می‌خواهم و امیدوارم در کنگره ماندگار باشند.

سخنان راهنما همسفر شکوفه:

 

سلام دوستان شکوفه هستم همسفر 

 

لطف بیکران الهی را سپاس که امروز اجازه داد در این مکان باشم و آموزش بگیرم. من هم به نوبه خودم این تولد را به آقای مهندس و خانواده محترمشان تبریک می‌گویم، به مسافر محترم آقا حسین و راهنمای بزرگوار آقا سینا تبریک می‌گویم که تلاش و زحمت این بزرگوار نقش بسیار زیادی در شادی و خوشحالی این خانواده دارد، به راضیه عزیزم و به خانم سلیمه و خانم زهره تبریک می‌گویم، هم‌چنین به مرزبانان و ایجنت قسمت مسافران و همسفران تبریک می‌گویم، به همه شما مسافران و همسفران تبریک می‌گویم چرا که تک‌تک شما عزیزان در تولد یا رهایی که برگزار می‌شود سهیم هستید. همیشه می‌گویم هر تولدی که در کنگره برگزار می‌شود با خودش یک پیام همراه دارد؛ یک پیام برای کسی که در عمق تاریکی است و دنبال یک روزنه امید در ضمیر ناخودآگاه خودش می‌گردد، برای کسی که راه‌های زیادی رفته؛ اما موفق نشده، ایمانش را از دست داده و دچار شک و تردید شده، برای یک تازه‌واردی که امروز آمده روی صندلی نشسته و پر از ترس، منیت، شک و دودلی است که آیا این مسیر را می‌توانم طی کنم یا نه؟ هر تولدی که در کنگره برگزار می‌شود می‌گوید اگر خواسته و امید داشته باشید قطعاً به آن هدفت خواهی رسید، در واقع تولد روزی است که یک مسافر و همسفر به خودش افتخار می‌کند که مسیرش را ادامه داده و تسلیم نشده، زندگی‌ را تغییر داده و هدفش را پیدا کرده و مشکلات مختلفی که سر راهش سبز ‌شدند را کنار گذاشته، به طرف ارزش‌ها حرکت کرده، فرمان عقلش را اجرا کرده و به یک آرامش نسبی رسیده و این‌که در واقع این را پذیرفته تا از میان سخت‌ترین روزهای زندگی عبور نکنیم نمی‌توانیم به بهترین روزهای زندگی برسیم، همیشه به بچه‌ها می‌گویم که مشکلات و سختی‌ها هست؛ ولی خداوند مسیر زندگی همه ما را هموار کرده و کار ما فقط برداشتن سنگ‌ریزه‌ها است. اگر بخواهم از راضیه بگویم راضیه بعد از رهایی مسافرش وارد کنگره شد، از رهجویان بسیار آرام، مهربان و متین لژیون و در حال تحصیل است، امیدوارم بتواند بین تحصیل و کنگره تعادل برقرار کند؛ چرا که این دو مکمل یکدیگر هستند، اگر بتواند آن تعادل را برقرار کند در زندگی می‌تواند خیلی موفق باشد، راضیه در سفر اول عضو لژیون سردار شد و این نشان می‌دهد که هدف دارد و قطعاً به هدف‌های خودش خواهد رسید. من از صمیم قلبم برای این خانواده محترم آرزوی خوشبختی و شادی در کنار یکدیگر را دارم.

سخنان همسفر زهره:

سلام دوستان زهره هستم همسفر حسین

 

خداوند را سپاسگزارم که این فرصت را به من داد تا این جایگاه را تجربه کنم، از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر می‌کنم که چنین بستری را فراهم کردند، از راهنمای مسافرم آقا سینا و از راهنمای خوب خودم خانم سلیمه و راهنمای دخترم خانم شکوفه تشکر می‌کنم که حال خوب امروزمان را مدیون این عزیزان هستیم؛ چرا که اگر این عزیزان از وقت، زندگی و کارشان نگذشته بودند ما هم این حال خوب را تجربه نمی‌کردیم، از همه عزیزانی که تبریک گفتند و تعریف کردند تشکر می‌کنم قطعاً زیبایی‌های درون خودشان بوده که در ما دیدند، از مرزبانان و ایجنت محترم قسمت مسافران و تشکر می‌کنم، از مسافرم تشکر می‌کنم، درست است من تجربه زندگی در کنار یک مصرف‌کننده را زیاد نداشتم؛ اما کاری را که بخواهی در خفا انجام دهی خیلی باید سختی‌ها را تحمل کنی که مسافرم این سختی‌ها را به جان خریدند تا ما در آسایش و آرامش باشیم و زندگی را به کام ما تلخ نکردند، من واقعاً از ایشان سپاسگزارم. زمانی متوجه شدم خودم را سرزنش کردم که چرا از زندگی و مسافرم غافل شدم که دچار اعتیاد شده، وقتی به کنگره آمدم این‌جا بود که فهمیدم ما مالک هیچ‌کس و هیچ‌چیز نیستیم و اگر هم متوجه می‌شدم نمی‌توانستم کاری انجام دهم مولانا حرف جالبی را زدند که گل را مجبور به شکوفایی نکنید گل باید توسط خورشید بوسیده شود تا شکوفا شود، انسان هم همین‌طور است، اگر بخواهد از تاریکی بیرون بیاید، اگر بخواهد ناخالصی‌های درونش را پاک کند باید نور عشق به او بتابد تا نتابد نمی‌تواند این کار را انجام دهد. خدا را شکر می‌کنم که اذن ورود ما به کنگره صادر شد، توانستیم بیاییم و به حال خوش برسیم و مسافرم درمان شود، قطعاً در کنگره است که ناممکن‌ها ممکن می‌شود، درمان اعتیاد در بیرون یک بیماری لاعلاج است و هیچ راه درمانی برایش نیست؛ اما در کنگره به راحتی این کار اتفاق می‌افتد اضافه وزن در بیرون شاید آرزوی خیلی از افراد است که وزنشان را کاهش بدهند و به وزن ایده‌آل برسند که در کنگره این اتفاق می‌افتد. امیدوارم که راه درمان بیماری‌ها هم به زودی وارد چرخه پزشکی شود تا از درد و رنج انسان‌ها کم شود ان‌شاءالله که در مسیر کنگره بمانیم و بتوانیم خدمتگزار باشیم.

سخنان همسفر راضیه:

سلام دوستان راضیه هستم همسفر حسین

 

خداوند را سپاسگزارم که امروز در جمع شما عزیزان هستم، از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر می‌کنم اگر هوش و ذکاوت ایشان نبود من راضیه الان روی این صندلی نبودم و این حال خوب را تجربه نمی‌کردم. از آقا سینا و خانم سلیمه راهنمای مادر و پدرم که زحمات زیادی کشیدند تشکر می‌کنم و به این عزیزان خدا قوت می‌گویم و از خانم شکوفه راهنمای خوش‌قلب خودم که به شدت مهربان هستند و من خیلی دوستشان دارم تشکر می‌کنم. من در سفر اول هستم با تمام محدودیت‌هایی که دارم ایشان همیشه مرا درک می‌کنند و کنار من هستند، امیدوارم بتوانم با رهجوی خوبی بودن قدردان محبت‌های ایشان باشم. همین‌طوری که پدر در مورد سم‌زدایی گفتند من و مادر اصرار به سم‌زدایی مجدد داشتیم و همیشه به او می‌گفتیم شما نمی‌توانید، شما اراده ندارید، حاضر نیستید یک ذره سختی را تحمل کنید؛ اما او می‌گفت نمی‌شود، شما درک نمی‌کنید باید یک راهی باشد که کم‌کم مواد را کنار بگذارم، من هم خیلی دنبال راه درمان در سایت‌های مختلف البته این‌جا نه، در آمریکا می‌گشتم، می‌گفتم قطعاً آن‌جا یک راه درمانی هست؛ اما غافل از این‌که کنگره همین نزدیکی است نه تنها در کشور خودمان بلکه در شهر خودمان و من خیلی خوشحالم این‌جا هستم. وقتی خانواده به من گفتند بیا به کنگره برویم حالت خوب می‌شود، آرامش پیدا می‌کنی، با خودم می‌گفتم من آرامش دارم، حالم خوب است، برای چه به کنگره بیایم؛ اما الان معنی حال خوب و آرامش را می‌فهمم، من وقتی در کنار شما هستم احساس می‌کنم همه چیز ممکن است، هیچ غیر ممکنی وجود ندارد. این حس آرامش و همدلی که من بین شما دارم واقعاً بی‌نظیر است و برای من خیلی ارزشمند است. امیدوارم که همه ما در این‌جا نه تنها به دانش خودمان بیفزاییم بلکه در کنار هم به رشد و پیشرفت برسیم.

 

 

تایپ و ویرایش قسمت همسفران: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر سلیمه (لژیون چهارم)

تایپ و ویرایش قسمت مسافران:مسافر یوسف و مسافر مهدی از لژیون دهم 

عکس و بارگذاری مطالب:مرزبان خبری مسافر مجید 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .