همسفر اعظم:
باتوجه به اینکه من سفر اولی هستم و هنوز مطالب زیادی از قسمت جهانبینی در کنگره۶۰ نمیدانم ولی باز هم ب اتوجه به جزوه هایی که دارم و مطالبی که شنیدم این چند خط را توانستم روی کاغذ بیاورم. جهانبینی یعنی آنچه که ما از جهان اطراف خود درک، احساس و دریافت میکنیم که به دوقسمت ۱_جهان بینی درون و ۲ _جهانبینی بیرون تقسیم میشود. کنگره ۶۰ درمان اعتیاد را به مثلثی تشبیه کرده که سه ضلع دارد؛ ۱_ ضلع اول جسم ۲_ ضلع دوم روان ۳_ ضلع سوم جهان بینی که برای تعادل رسیدن ضلع اول و دوم ۱۱ ماه زمان لازم است و برای ضلع جهانبینی زمانی در نظر گرفته نشده است. مفهوم جهانبینی در سفر کردن همان مشخص کردن مبدا و مقصد است در واقع جهانبینی درون افراد را با جایگاه فعلی خود آشنا میکند و مبدا را مشخص میکند و جهانبینی بیرون افراد را در یافتن مسیر حرکت به سمت مقصد یاری میکند که در اینجا جهانبینی خود به دو قسمت صور آشکار و صور پنهان تقسیم میشود که صور آشکار همان جسم است و صور پنهان همان نفس میباشد. من با خود خیلی فکر کردهام که چرا در قسمت جهانبینی مقدار زمان رسیدن به آن مشخص نشده است و همیشه واژه ی خدا میداند ذکر میشود؟ گاهی به این نتیجه میرسم که انسان ذره ذره به شناخت و تجربه دست پیدا میکند و هر چقدر که ما در کنگره بمانیم و آگاهی و شناخت پیدا کنیم جهانبینی ما به تکامل خواهد رسید و این مشروط بر پافشاري روی یادگیری و آموزش است، اگر حضور در کنگره و لژیون ها را سرسری و سبک بگیریم این زمان رسیدن به شناخت و جهانبینی ممکن است سالها طول بکشد. امیدوارم روزی برسد که من و مسافرم به درک بهتر این قسمت از کنگره و درمان برسیم. در پایان با تشکر از آقای مهندس و خانواده ایشان و همچنين تشکر از راهنمایم خانم فریبا. امیدوارم نوشتهی من و درک من از این مطلب صحیح بوده باشد.
همسفر میترا:
خدا را شاکرم بابت اینکه من را در مسیر کنگره قرار داد. بنده تا قبل از ورود به کنگره همیشه سعی میکردم برای تمام مشکلاتی که در زندگی داشتم دنبال مقصر بگردم؛ همیشه با خودم میگفتم که این دنیا هیچ ارزشی ندارد و فقط دنبال این بودم روزهایم سپری بشود و تمام بشود، نگاهم به همه چیز منفی بود و تلاشی برای جنگیدن با مشکلاتم نمیکردم ولی امروز با امدن به کنگره این را یاد گرفتم که من و دنیای اطرافم با ارزش هستیم و من خودم باید آنقدر تفکر کنم، آموزش ببینم و با فکر سالم با مشکلاتم بجنگم، اجازه ندهم نیروهای منفی و بازدارنده فکر من را، توانایی و قدرت تشخیص را از من بگیرد. امروز به این مرحله رسیدم که باید قانون درست زندگی کردن را یاد بگیرم تا با ناآگاهی، اطرافیان خودم را آزار ندهم، نباید با ناامیدی، منیت، ترس و جهالت دنیای اطرافم را تاریک و بی ارزش ببینم. زمانی که ما با انرژی مثبت باشیم میتوانیم این انرژی رو به اطرافیان و دنیای پیرامون خود انتقال بدهیم ما با جهان بینی می توانیم تمام انرژی های منفی را به انرژی مثبت تبدیل کنیم و میفهمیم که این ما هستیم که انرژی و حال خوب را اول در درون خود و بعد به دنیای اطرافمان انتقال می دهیم با تغییر در جهت مثبت و ارزش ها راه درست زندگی کردن رو می آموزیم.
همسفر مسیح:
خدا را هزاران هزار بار شکر برای مسیری که در آن قرار گرفتم و سپاس فراوان از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان که این بستر را برای ما فراهم کردند. با آمدن به کنگره و تغییر کردن مسیر و راهم به این نتیجه رسیدم که اصلا من چیزی نمیدانستم و در تاریک ترین نقطه از زندگیم به سر می بردم با آشنایی با کنگره و آموزش های ناب و راهنماهای پر تجربه و دلسوز یاد گرفتم من به عنوان یک همسفر اول باید خودم را بشناسم و به خویشتن خویش بپردازم، باید خیلی از نیرو های ضد ارزشی در درون خودم را پالایش و تزکیه کنم تا بتوانم انتخاب درست را داشته باشم؛ وقتی به پالایش و تزکیه جسم، فکر و اندیشه ام پرداختم تمام وجود من پر از نور می شود و آنگاه بینا میشوم و می توانم جهان اطرافم را بشناسم، برای بدست آوردن همه اینها من نیاز به یک الگو و یک نقشه دارم که با کمک جناب مهندس این الگو و نقشه در اختیارم قرار داده شده است و من با حرکت کردن به سمت ارزشها و با بالا بردن آگاهی و دانایی این الگو و نقشه را در زندگیم پیاده کنم و بتوانم از زندگی لذت کامل را ببرم و این لذت و آرامش موقعی نصیب من میشود که دانایی و آگاهیم را در راه خدمت به دیگران به کار ببرم. امیدوارم با کمک قدرت مطلق وخدمت کردن در کنگره به این نقطه برسم.
همسفر فریده:
گاهی وقتا مینشینم یک گوشه و به دنیا نگاه میکنم و میگویم: واقعاً من چرا اینجا هستم؟ همه چیز چرا اینقدر پیچیده است؟ یا اصلاً شاید خیلی هم پیچیده نیست، من زیادی سختش کرده ام؛ به نظرم هر کسی یک جور دنیا را میبیند: یکی فکر میکند دنیا یک میدان جنگ است، یکی دیگر میگوید دنیا، دنیا است حالا یک دل خوش میخواهد و بس ولی من... من یک جور دیگر به دنیا نگاه میکنم. برای من، جهان مثل یه آینه است هر چیز توی دلم باشد، اگر با ترس به جلو بروم انگار همه چیز مرا میترساند ولی اگر با عشق به جلو بروم، حتی سختی هایم یک طعم دیگری به خود میگیرد گاهی فکر میکنم دنیا دنبال این است که من خودِ واقعیم را پیدا کنم نه آن نقابی که برای دیگران می زنم بلکه به دنبال خود واقعی ام امی گردد، همان خود سادهام، همان که گریه میکند، میخندد، میترسد، میخواهد دیگران را دوست داشته باشد و دوست داشته شود. بهنظرم جهانبینی یعنی اینکه چطور دنیا را میبینی و این دید، میتواند برای تو قفسی بسازد یا پنجرهای. من سعی میکنم پنجره ای بسازم چون وقتی پنجره ای باشد، نور به قلبم وارد خواهد شد حتی اگر در بیرون طوفان باشد.
همسفر سولماز:
روزهای زیادی در تاریکی مطلق و ناامیدی بودم روزهایی که حتی به فراتر از مرگ فکر میکردم حتی به نبود بچه ام که نباشم و این روز ها را نبینم یک سال اخر در مورد کنگره ۶۰ تحقیقات زیادی کرده بودم و هر شب موقع خواب آرزویم این بود مسافر من هم به کنگره بیاید تا من هم نجات پیدا کنم روز های آخر فکرم راجع به کنگره بیشتر شده بود طوری که به قول معروف سیاست زنانه بکار میبردم که به سمت کنگره برود که یک روز اتفاقی با هم به کنگره رفتیم و من از خوشحالی تمام بدنم به لرزه افتاده بود وقتی دیدم تصمیمش قطعیه و می خواهد که به کنگره برود من هم ان لحظه وظیفه خودم دانستم که او را همراهی کنم و پشتیبانش باشم بعد از چند ماه که خودم هم وارد کنگره۶۰ شدم آن لحظه بود که فهمیدم چقدر نیاز به آموزش دارم چون خودم داغون تر بودم من هم به کنگره رفتم، رفتنی که راهی پراز فراز و نشیب داشت. حالا این من هستم که توانستم آن درخت های بزرگ و بی ثمری که با دردها و سختیهادر وجودم رشد کرده بودند خشک کنم و به جای آن کلی نهال تازه از عشق در وجودم بکارم و حال خوش آبیاری کنم. درحال حاضر به خودم افتخار می کنم از اینکه چی بودم وچی شدم و چه خواهم شد.
همسفر مریم:
از این که اینقدر دیر اقدام کردم که به کنگره بیایم از خودم و از مسافرم شرمنده هستم اگر زودتر میآمدم حال مسافرم صد برابر بهتر بود. با گوش کردن به صحبتهای استاد امین تازه پی بردم که اصلا من از جهان بینی هیچ چیز نمی دانستم و حالا با کمک راهنمای عزیزم خانم فریبا سعی میکنم نسبت به خودم شناخت بیشتری پیدا کنم. من در طی این سالها فقط گوشهی خانه مینشستم و میگفتم چرا خدا کمکم نمیکند و تمام مشکلات زندگیم را گردن خدا انداخته بودم وفقط منتظر بودم مشکلات خودشان حل شوند چون دیگر هیچ راهی که بتواند مشکلاتم را حل کند وجود نداشت؛ خودم را در یک چهارچوب حبس کرده بودم مانند یک زندانی که نه تحمل دیوارهای زندان را داشتم نه راه فرار و فقط دنبال یک روزنه کوچک نور بودم تا به سوی نور حرکت کنم هرکس راهی جلوی پام میگذاشت، میرفتم فکر می کردم راهی را که می روم راه روشنی است ولی زمانی که هنوز به انتها نرسیده بود دیوار جلوی من سبز میشد و دوباره به در بسته میخوردم تا اینکه تصمیم گرفتم وارد کنگره شوم. امیدوارم که این همان راه روشنی باشد که همیشه به دنبالش بودم.
ویرایش و تایپ: همسفر شهین، راهنما همسفر فریبا(لژیون دوازدهم)
ارسال: همسفر نرگس(نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی دکتر مسعود
- تعداد بازدید از این مطلب :
81