یازدهمین جلسه از دور دوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره۶۰ نمایندگی ارم، با استادی راهنمای محترم مسافر حبیب، نگهبانی مسافر حسین و دبیری مسافر احد، با دستور جلسه: وادی دوم و تاثیر آن روی من روز پنجشنبه 11 اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان حبیب هستم یک مسافر.
ابتدا از نگهبان جلسه تشکر میکنم که به من فرصت خدمتگزاری دادند. همچنین شاکر خدای بزرگ هستم که توفیق داد در این شعبهی تازهتأسیس خدمت کنم و آموزش ببینم.
پیش از هر چیز، مایلم پیامی را قرائت کنم:
"بیایید این آتش ویرانگر را مهار کنیم و آن را تبدیل به بزرگترین پرنده نماییم؛ پرندهای که سرعت صوت را با خود داشته باشد و نمایشی از نور با زیباترین رنگها ارائه دهد، تا به مکانی برسیم که از آنجا انشعاب یافتهایم؛ بهسوی فرمان نوری حرکت کنیم، نه آتشی که همه چیز را ویران میکند. نمایش نور از دل شعلهی آتش، داستانی است برای سوار شدن بر نور و گریزان بودن از خاکستر شدن."

جلسه امروز به دو بخش تقسیم میشود:
بخش اول دربارهی وادی دوم و تأثیر آن روی من است، با این مضمون: "هیچ مخلوقی جهت بیهودگی پا به این دنیا نگذاشته و هیچکدام از ما به هیچ نیستیم."
بخش دوم نیز تولد پنجمین سال رهایی راهنمای محترم، آقا رضای عزیز، میباشد.
وقتی این پیام را خواندم، بسیار تأثیر گرفتم. با خود گفتم: واقعاً هیچکس بیهوده به دنیا نمیآید. یاد خودم افتادم؛ با ناامیدی و آخرین امید وارد کنگره شدم تا ببینم اینجا چه خبر است. اما برای من معجزه شد، باوری در ناباوری بود. اولین چیزی که کنگره به من داد، هویت و آدرسی بود که در میان اعتیاد، غیبت، دروغ، کلاهبرداری و سرزنش دیگران، آن را گم کرده بودم.
آتش اعتیاد همه چیز را در وجودم سوزانده بود. اما کمکم که جلو آمدم، متوجه شدم من، حبیب، از کجا آمدهام، برای چه آمدهام و به کجا باید بروم. آیا قرار بود تا آخر عمر فقط مصرفکننده باشم؟ هر چیزی بهایی دارد؛ بهشت را به بها میدهند، نه به بهانه. اگر بخواهم خودم را بسازم، باید از جهنم عبور کنم؛ از سختیهایی که در مسیرم قرار گرفتهاند.
اگر بتوانم از آن گردنهها عبور کنم، طعم عشق و روشنایی را خواهم چشید. با گفتنِ «حلوا، حلوا» دهان شیرین نمیشود. همهی خدمتگزاران در کنگره از این مسیر عبور کردهاند. من هم میتوانم. وقتی به درون خودم نگاه میکنم، میبینم گاهی دوربینم را به سمت دیگران گرفتهام و آنها را قضاوت میکنم. اما وقتی به درون خودم میروم، گرههایی را میبینم که اگر بازشان کنم، آرام میشوم. میفهمم کینهها و عقدههایی که احساس میکنم، درون خود من است، نه دیگران.
اگر کسی را بد میبینم، دلیلش نگاه و طرز فکر من است، نه ذات آن فرد؛ چون روح الهی در همه دمیده شده است. این آتشها باید به آرامی، با روش DST، خاموش شوند.
خدا را شاکرم که با کنگره ۶۰ و مردی بزرگ به نام مهندس حسین دژاکام آشنا شدم. کنگره آدرس خودمان را به ما بازمیگرداند، به شرطی که خواستهای قوی داشته باشیم.
آیا آمدهایم فقط بخوریم، بپوشیم، ماشین سوار شویم؟ هدف نهایی ما چیست؟ خیال میکنیم مرگ برای دیگران است، اما واقعیت این است که همهی ما فرصت محدودی داریم. اگر کسی بتواند از این فرصت برای رشد خود استفاده کند، درود بر او. و اگر نخواست و درجا زد، آن هم انتخاب خودش است.
قسمت دوم جلسه مربوط به آقا رضا است.
همسفر، بال پرواز مسافر است. خدا نکند کسی بیهمسفر بماند. همسر آقا رضا واقعاً یک همسفر واقعی است. شاید آدم وقتی در شرایط باشد متوجه نشود، اما کسانی که از بیرون نگاه میکنند، خوب میفهمند که نقش همسفر چقدر مهم است. خیلیها بودهاند که چون با همسرشان کنار نیامدهاند، از کنگره رفتهاند. کاش همهی مسافرها قدر همسفرانشان را بدانند. من خودم عاشق همسفرم هستم و زندگیام را مدیون او میدانم.
رضا هم وقتی وارد لژیون شد، منیت بالایی داشت. الان هم دارد، اما نه مثل قبل. من یادم هست وقتی با آقا مهدی صحبت میکردیم، رضا درگیر ظاهر قضیه بود. ولی وقتی حس باز شد و مزهی حقیقت را چشید، ایستاد و مردانه سفر کرد. رضا خوب سفر کرد، همیشه سؤال داشت. من رهجویی را که سؤال میپرسد، دوست دارم؛ چون این نشانهی جستجو و خواستن است.
من خودم هم همیشه با دست پر وارد لژیون میشدم. باید بدانم چرا سیگار یا اعتیاد بد است، چرا دزدی بد است. بدون دانستن، حل شدنی نیست. یادم هست نمیتوانستم روزه بگیرم، ولی وقتی مشکلم حل شد، الان لحظهشماری میکنم برای ماه رمضان.
رضا قدم در راه گذاشت، خودش را تسلیم کرد، همسفرش همراه شد، ولی بچههایش نیامدند. پسرش مدتی همسفرش بود. رضا آرام آرام سفرش را کامل کرد، مرزبان شد، در سایت خدمت کرد و جایگاه کمکراهنما را گرفت. بهشت را به بها میدهند نه به بهانه. او تلاش کرد و ثمرهاش را دید.
من قدردان همسر ایشان هم هستم که واقعاً پشت رضا ایستاد. رضا خیلی تغییر کرد. من همیشه به فرزندانم هم میگویم: همانطور که هنگام رانندگی گاهی به آینهی عقب نگاه میکنیم، باید گاهی هم به گذشتهی خود بنگریم؛ ببینیم کجا بودیم. اگر کنگره نبود، من امروز کجا بودم؟ آیا زنده بودم؟ آیا زن و بچهام کنارم بودند؟
باید قدردان داشتههایمان باشیم: همسفر خوب، فرزند خوب، دوستان خوب، یاران همدل. یک ید واحده که من عاشقانه همهی شما را دوست دارم. و در برابر مهندس و کنگره ۶۰ سر تعظیم فرود میآورم.
درود بر همهی شما.
سپاسگزارم که به صحبتهای من گوش دادید.

سلام دوستان، رضا هستم یک مسافر.
در رأس، از خداوند بزرگ شاکرم که این فرصت را به من داد تا در این مرحله از حیات، چنین تجربهای ارزشمند را سپری کنم.
بینهایت سپاسگزارم از جناب آقای مهندس دژاکام و خانوادهی محترمشان؛ خدا را شکر میکنم که در این دنیا، توانستم با شخصیتی آشنا شوم که وجودش نجاتبخش انسانهاست.
یاد جملهای از آقا حبیب عزیز میافتم که همیشه به ما میگفتند: شاید قرنها بگذرد تا جهان بفهمد که آقای مهندس چه خدمتی به بشریت کردهاند. این جمله همیشه در ذهن من حک شده است.
در کتاب ۶۰ درجه، بخشی هست که همیشه من را عمیقاً تحت تأثیر قرار میدهد. جایی که استاد امین نقل میکنند:
وقتی پدرشان (آقای مهندس) میخواستند کتابی برای نجات انسانها بنویسند، نگرانی خانواده این بود که نکند آبرویشان برود، اما ایشان فرمودند: اگر این کار باعث نجات انسانها شود، از آبروی ما بسیار مهمتر و بالاتر است.
این جمله برای من بسیار تکاندهنده است.
یادم هست اولین روزی که وارد کنگره شدم، فقط آقا حبیب را دیدم. آن روز ایشان جوان بودند و موهایشان کاملاً مشکی بود. طبق صحبتها باید خمار میآمدیم اما من تا میتوانستم مصرف کرده بودم!
افطاری هم حلیم بود و چند ظرف سر سفره بود که همه را شروع به خوردن کردم؛ روزه هم نبودم! و درست همان لحظهها بود که نعشگیام رسید!
دست راهنمای خودم، آقا حبیب را میبوسم و از خداوند سپاسگزارم که چنین راهنمایی نصیبم شد.
از همسفر عزیزم، دختر گلم و پسر مهربانم صمیمانه تشکر میکنم؛ اگر همسفرم در کنارم نبود، هیچکدام از جایگاههایی که امروز تجربه کردهام، ممکن نبود.
فرزندانم، معلمهای زندگی من هستند؛ با خطاهایشان به من یاد میدهند که چگونه نقطه تحملم را بالا ببرم و رشد کنم.
در پایان، از همهی شما عزیزان که به صحبتهای من گوش دادید، سپاسگزارم.
.jpg)
سلام دوستان، ترانه هستم، راهنمای یک همسفر.
خیلی خوش آمدید و ممنونم از حضور گرمتان در این جشن زیبا و پربرکت.
این تولد عزیز را در رأس، به جناب آقای مهندس دژاکام و خانوادهی بزرگ و پرمهر کنگره ۶۰ تبریک عرض میکنم و از خداوند بزرگ دوام و پایداری این مسیر را آرزومندم.
همانطور که استاد امین عزیز فرمودند، انسان باید در زندگی جاری باشد، و این جاری بودن را در وجود همسفر محترم، خانم طاهره، بهخوبی میتوان دید.
ایشان همیشه از خدمتگزاران پرتلاش کنگره ۶۰ بودهاند؛ فردی فروتن، باادب، فرمانبردار، و همیشه آمادهی خدمت.
همیشه با نگاه محبتآمیز و کلامی دلنشین حضور داشتند و نمونهی یک همسفر واقعی هستند.
بیایید به افتخار این عزیزان پر تلاش، با هم دست بزنیم.

سلام دوستان، طاهره هستم، یک همسفر.
امیدوارم حال تکتک شما عزیزان خوب باشد.
خدا را شاکرم که امروز هم در جمع شما عزیزان هستم تا بار دیگر آموزش بگیرم و رشد کنم.
در ابتدا از خداوند بزرگ سپاسگزارم که من را در این مسیر قرار داد و در رأس، از جناب آقای مهندس دژاکام و خانوادهی پرمهرشان، که چراغ راه بسیاری از انسانها هستند، بینهایت قدردانی میکنم.
از استاد بزرگوارم، خانم فاطمهی عزیز که در این سفر همراهم بودند و با صبر و عشق مرا راهنمایی کردند، سپاسگزارم. افتخار این را داشتهام که در کنار راهنماهای بسیار خوبی آموزش ببینم و از همهی آنها قدردانم:
خانم مریم عزیز، خانم سحر گرامی، خانم سیمای مهربان، خانم مونای دوستداشتنی، خانم فاطمهی عزیز و خانم ترانهی بزرگوار.
از همهی شما عزیزان ممنونم و برایتان بهترینها را آرزو میکنم.
تشکر ویژهای دارم از استاد عزیزمان، آقا حبیب، که زحمات زیادی برای ما کشیدند و با سخنان پربارشان چراغ راهمان شدند. حال خوبمان را مدیون راهنماییهای ایشان هستیم و قطعاً مدیون زحمات بیوقفهی آقای مهندس و کنگره ۶۰.
خدا را شکر میکنم که در کنار شما عزیزان هستم.
از همهی شما ممنونم که با مشارکتهای پرانرژیتان، حس خوبی به من دادید و با حضورتان به من لطف داشتید.
از دختر نازنینم و پسر عزیزم نیز سپاسگزارم که همانطور که مسافرم گفت، بسیار به ما آموزش دادند و در این مسیر همراهمان بودند.
من حال خوبم را مدیون کنگره ۶۰ هستم. راستش را بخواهید، نمیدانم اگر با کنگره آشنا نمیشدم، حال و روزم امروز چگونه بود. کنگره تحولی عظیم در زندگی مسافر من ایجاد کرد.
یادم هست روز اولی که مسافرم به کنگره رفت، وقتی برگشت، گفت:
«بر سردر کنگره نوشته شده: اول "ندانی" را بدان تا "بدانی" را بدانی.»
همان لحظه با خودم گفتم: خدای من، اینجا میتواند مسافرم را اصلاح کند.
و خوشبختانه همینطور هم شد.
رضای عزیزم:
"آزاد مرد" تنها یک واژه نیست، بلکه سندیست که با شجاعت، عشق، ایمان و تلاش بهدست میآید.
به بودنت افتخار میکنم.
سپاسگزارم که با رهاییات، چراغ راه دیگران شدی.
از همهی شما ممنونم که با گوش دادن به صحبتهایم، مهر و محبتتان را به من هدیه دادید.

عکس: مرزبان خبری
تایپ: مسافر باقر
ویراستاری و بارگزاری: مسافر حسین
- تعداد بازدید از این مطلب :
363