دوازدهمین جلسه از دور دوازدهم سری کارگاه های آموزشی عمومی کنگره 60 نمایندگی بیرجند، ویژه مسافران و همسفران با دستور جلسه «وادی دوم وتاثیر آن روی من» به استادی مسافر ملک، نگهبانی مسافر جواد و دبیری مسافر علی اکبر در روز پنج شنبه 11 اردیبهشت ماه سال 1404 رأس ساعت 16 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
تفکر خواسته و خیال همیشه چیزی نیست که ما میبینیم و میخواهیم. به ناگه بلکه درست آن چیزی است که ما نمیبینیم و نمیخواهیم. چون حال برای ما واقعی است اما حقیقت جای دیگری است. خیلی خوشحالم و تپش قلب شدیدی گرفتم. آقا احسان را دیدم، الان در پوست خودم نمیگنجم. امیدوارم از انرژی شما بتوانم استفاده کنم.
در ابتدا از ایجنت محترم، نگهبان جلسه و همه خدمتگزاران گروه مرزبانی تشکر میکنم که اجازه دادند در این جایگاه قرار بگیرم، خدمت کنم و آموزش بگیرم. امروز ما به بهانه تولد، دو تا دستور جلسه داریم. دستور جلسه اول که جلسه هفتگی است، در مورد وادی دوم و تاثیرش روی من و دستور جلسه دوم اولین سال رهایی حسین و محمد حسن عزیز است.
من در مسیر راه که میآمدم، بارها در ذهنم مشارکت کردم و اینکه اگر همه ما امروز زیر این سقف کنار هم قرار گرفتیم و نشستیم به دلیل وجود عزیزانی است که از خود گذشتگی کردند و بذر اولیه این جمع را کاشتند، از جمله آقای جواد فلاح که همیشه جایشان سبز است و آقای رضا شهریاری که اگر این عزیزان نبودند هیچ کدام از ما اینجا نبودیم. آن موقع خیلی شرایط سخت بود. ولی آن بذری که این عزیزان در آن زمان کاشتند و با رسیدگی و تلاش شبانهروزی، این مکان تبدیل به یک جوانه شد، بزرگتر شد، تبدیل به یک درخت تنومند شد و محصول داد. آقایان رفتند و این محصولاتشان الان در این شعبه هستند.
در مورد دستور جلسه امروز "هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد. هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم، حتی اگر من به هیچ فکر کنیم." در طی هفته جاری در این مورد زیاد صحبت شده، من با ورود به کنگره وادی اول را پشت سر گذاشتم. یعنی وادیای که من از یک دنیایی آمدم و به یک دنیای جدیدی که اصلاً با هم قابل قیاس نیستند پا گذاشتم. وادی اول میگوید تفکر کن یا علی بگو و حرکت کن. گاهی اوقات اصلاً در سفر اول نباید تفکر کرد. باید بگذاریم راهنما تفکر کند.
در سفر اول طبق مثلث جهالت، ناامیدی به سراغ من مسافر می آید. آقای مهندس خیلی هوشمندانه با این جنگ نرم مقابله کردند که در وادی دوم به آن اشاره شده است. یک جنگی در درون، در ذهن شکل میگیرد و ما را به هم میریزد.
در سفر اول قریب به اتفاق بچهها یک جاهایی دچار این جنگ نرم میشوند و درگیری خیلی شدیدی دارند به گونهای که شاید اصلاً سفرشان تحت تاثیر قرار میگرفت. من اگر خودم را به عنوان یک مخلوق در نظر بگیرم، قطعاً یک خالقی هم دارم. تا قبل از اینکه من وارد کنگره بشوم، واقعاً خدایی در ذهن من، در زندگی من و در هیچ کجای اطراف من وجود نداشت. در واقع وجود داشت ولی من نمی دیدم، حس نمیکردم و او را صدا هم نمیکردم. ولی او خواست که من برگردم.
وقتی میگوید هیچ مخلوقی جهت بیهودگی نیامده، من باید به خودم بگویم من یک خالق دارم. مثلاً آنهایی که حالا بچه دارند، زمانی که کوچکتر بودیم هر جا گیر میکردیم خیالمان راحت بود، می گفتیم پدرم هست، مادرم هست. انگار پشت مان خیلی قرص بود، خیالمان راحت میشد. ولی در زمان مصرف من فراموش کرده بودم و فکر میکردم واقعاً من جهت بیهودگی آمده ام. من آمده ام فقط یه مصرف کننده بشوم، خانواده را اذیت کنم، جامعه را اذیت کنم، افراد پیرامون خودم را از خودم برنجانم و در نهایت هیچ! ولی به این شکل نیست، بعضی رهجوها واقعاً وارد وادی ناامیدی میشدند. میگفتند من هر کاری کردم نتوانستم ذهنم را آرام کنم. در آن شرایط قطعاً من نبودم، اون خدا بود. یعنی یه عبارتی کلام او بود، که از زبان من جاری میشد و من می گفتم آیا هر کاری که لازم بوده است را انجام دادی؟ می گفت آری، گفتم یعنی تو خدا را هم صدا کردی؟ تا این را میگفتم شروع به گریه می کردند. من در سفر اول این شرایط را داشتم، واقعاً من خدا را فراموش کرده بودم. او به عنوان خالق من خیلی میتواند کمک حال من باشد. برای اینکه اعتمادش را نسبت به خودمان جلب کنیم، یک راه حل بیشتر نداریم، آن هم اینکه من از مصرف گرایی و دنیای تاریک میخواهم با دوری از ضد ارزش و پرداختن به ارزش به سلامتی و حال خوب و روشنایی برسم.
تجربهای که من دارم این است که در سفر دوم به شدت نا امیدی به سراغم آمد، طوری که واقعاً توان راه رفتن را از من گرفته بود. من وقتی دیدم شرایط سخت شده به تهران رفتم. چون الگوی من در زندگی آقای مهندس هستند. چرا؟ چون حرف و عمل ایشان یکی است، هر آن چیزی که گفت در سفر اول اتفاق افتاد. رفتم و با جناب مهندس صحبت کردم، آقای مهندس گوش کرد و گفت فقط یک چیز میتوانم به تو بگویم، که اگر متوجه شوی خیلی خوب است. گفت خودت خواستی و خودت انتخاب کردی اکنون از کی گله مند هستی؟ این نشأت گرفته از یک جهان بینی خیلی بالا است. مطمئناً با آموزش های کنگره و راهنما میتوانیم از این وادی ناامیدی به راحتی عبور کنیم و وارد وادی امید بشویم. چون کنگره سراسر امید است، چیزی به اسم ناامیدی نداریم. اگر هم نا امیدی به سراغمان آمد، برایش راه حل داریم. در مثلث جهان بینی میگوییم ضلع جهان بینی نود و پنج درصد درمان را شکل میدهد. فقط دانستن کافی نیست، جهان بینی خوب است که من در زندگی عملی کنم، کاربردی کنم.
با تغییر افکاری که من داشتم و با جهان بینی که یاد گرفتم، فهمیدم خدا اگر بخواهد دست بنده اش را بگیرد، از طریق بهترین بندههایش که راهنما است میگیرد و چیزی که خیلی امیدبخش است این است که همه چیز در جهان هستی قابل تغییر است. پس خواسته داشته باشید. جهت خواسته خود باید تلاش کنید و مطمئناً یه روز به رهایی میرسید.
کلام پایانی: یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور. از همه شما سپاسگزارم.

در ادامه مراسم تولد یک سال رهایی مسافران حسین و محمد حسن به راهنمایی مسافر ملک بشرح ذیل برگزار گردید:
مشارکت راهنما مسافر ملک:

در ابتدا تولد یک سال رهایی مسافرین محمدحسن و محمدحسین را به این عزیزان و خانواده محترمشان، جناب مهندس دژاکام، راهنماهای عزیزشان، جناب مهندس دژاکام و تمامی اعضای کنگره ۶۰ تبریک می گویم. راجع به مسافر حسین باید بگویم در طول سفر بسیار منظم و دقیق بود و با خواسته قوی که داشتند، تمام فرامین راهنما را مو به مو انجام می دادند و این لازمه موفقیت برای یک سفر اولی می باشد. همچنین مسافر محمد حسن نیز کاملا بدون هیچ چالشی سفر خود را به پایان رساندند و در طول سفر از هرگونه خدمتی دریغ نکردند. امیدوارم که این جایگاه برای تمام شما عزیزان تجربه گردد و بتوانیم آنچه را که در کنگره آموزش میبینیم، درخانواده و جامعه به اجرا درآوریم و برای جامعه موثر و مفید باشیم.
مشارکت مسافر محمد حسن:

من هم از تمامی کسانی که برای من زحمت کشیدند تا این جایگاه را تجربه کنم، کمال تشکر را دارم. امیدوارم که به زودی نمایندگی بیرجند با کمک همه عزیزان راه اندازی گردد. زندگی همه ما با تمام مشکلاتش گذراست، برای همه عاقبت به خیری را از خداوند خواستارم.
مشارکت مسافر حسین:

از تمامی عزیزانی که این جشن باشکوه را برگزار کردند، ممنونم و امیدوارم که به زودی لژیون خانم های مسافر راهاندازی گردد. من با آموزش هایی که در این بهشت زمینی گرفتم، به این نقطه رسیدم که من انسانی جاهل و نادان هستم ولی اکنون فهمیدم ابتدای هر کاری تفکر نمایم و بتوانم همانند الگوهای خودم، خدمت گزار خوب و قابلی برای کنگره باشم.
مشارکت همسفر زهره راهنمای همسفر محمدحسن:

من با حضور این جمعیت به وجد آمدم و با حضور عزیزانی که برای کنگره زحمت کشیدند و باعث شد تا این نهال نوپا، جان بگیرد و به ثمر بنشیند، بسیار خرسندم. مسافر محمدحسن برعکس بقیه مسافران، بال پروازی شدند تا همسفرشان به پرواز درآید و در این مسیر قرار بگیرند. امیدوارم که در ادامه با حضورشان در کنگره، پررنگ تر ظاهر گردند.
مشارکت همسفر محمدحسن:
من به نوبه خودم از همگی علی الخصوص همسفر رقیه عزیز تشکر می کنم که به من زندگی کردن را آموختند تا در مقابل خواسته های نامعقول خودم قرار بگیرم و با آنها مبارزه کنم.
تایپ: مسافر مهدی لژیون چهارم
عکاس: مسافر علیرضا لژیون ششم
ارسال خبر: مسافر جواد لژیون سوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
141