یازدهمین جلسه از دوره شصت و دوم از سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران نمایندگی خلیجفارس بوشهر با استادی مسافر رهام، نگهبانی مسافر هادی و دبیری مسافر کاوه با دستور جلسه «وادی دوم و تاثیر آن روی من» روز سهشنبه 9 اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز بکار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان رهام هستم یک مسافر.
خداوند را شاکرم که این اذن صادر شد تا بتوانم در این جایگاه حاضر بشوم و از شما انرژی بگیرم. از بنیان کنگره 60 جناب مهندس و خانواده محترمشان متشکرم و از راهنمای خودم آقای نادر، ممنون و متشکرم که اجازه داد در این جایگاه حضور داشته باشم. از مرزبانان، ایجنت و همه راهنمایان نمایندگی که به نحوی کمک کردند که من به این جایگاه برسم، ممنون و متشکرم و از خداوند برای همه آنها سلامتی و طول عمر با عزت آرزومندم. خدا را شاکرم که چنین مکانی هست و امیدوارم به لطف الهی این عمل تداوم داشته باشد و همچنان دیگران هم بتوانند به کنگره مراجعه کنند و در زیر این سقف به رهایی و آزادی و آزادمردی برسند و مجدداً به زندگی و آرامش و کانون گرم خانوادهشان برگردند.
دستور جلسه وادی دوم و تاثیر آن روی من است؛ این وادی میگوید هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به این حیات نمینهد و هیچ کدام از ما بی هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم. جناب مهندس میفرمایند که این وادی بعد از وادی اول میآید که با تفکر ساختارها آغاز میگردد. یعنی اینکه هر تفکری سازنده است، حتی اگر افکار من شیطانی باشد، فرقی نمیکند. اگر افکار من مثبت باشد، این سازندگی در جهت مثبت است و اگر افکار من شیطانی باشد، این سازندگی در جهت منفی است. تفاوت این سازندگی در افکار من نهفته است که این ساختار در جهت تخریب یا افکار من در جهت مثبت باشد و فقط جهت این سازندگی متفاوت است.
وادی دوم میخواهد به ما امید بدهد. لذا رهجو وقتی وارد کنگره میشود و زمانی که وارد سفر اول میشود، یعنی با یک تفکر و با یک فکر سفرش را شروع میکند. به این صورت که ابتدا میگوید من میخواهم در اینجا "ترک" کنم. سپس در ادامه متوجه میشود و با خودش میگوید که من میخواهم در اینجا "درمان" هم بشوم. یعنی اول فقط به فکر ترک اعتیاد است و بعد که وارد میشود، داستانش فرق میکند. رهجو در ادامه مسیر خودش را چنگ میزند و با یک سری اشکالات، یک سری اتفاقات و یک سری ناکارآمدیها، یک سری اشتباهات که در زندگی نمیتوانست ببیند، الان با آنها روبرو میشود.
مثلاً با خودم میگفتم افرادی که سیگار نمیکشند، برای چه غذا میخورند؟ و این همیشه در ذهنم بود. اصلاً امیدم از غذا خوردن این بود که بعدش سیگار بکشم. خوب، بعد که وارد سفر دوم شدم و در ادامه درمان و سفر ویلیام، متوجه شدم که این طرز فکر اشتباه است و این افکار ممکن است رهجو را ناامید کند. مثلاً افرادی که از سایر انجمنها وارد کنگره میشوند، از یک کلمه زیاد استفاده میکنند که من فلانی هستم، یک "معتاد" و تا این کلمه را باور دارد، تفکری ایجاد نمیشود. چون اصلاً تفکری قرار نیست ایجاد بشود. من خودم میفهمم یک سال، دو سال، ده سال هم که بگذرد، باز هم میگوید "من معتادم". ولی در کنگره به رهجو در اول سفر میگوییم تو مسافری و در این سفر سختیهای زیادی هم هست، ولی در ادامه سفر نباید ناامید باشد.
من در تمام زندگی دنبال چیزهایی هستم که نمیخواهم. مثلا میگوییم از فلان شخص بدم میآید، از فلان چیز بدم میآید، از فلان موقعیت بدم میآید. اما اگر این تب با آموزش همراه باشد، من یاد میگیرم که بگویم "از فلان شخص یا کاری و... خوشم میآید". فکر انسان سازنده است. فکر در ذهن تصویرسازی میکند و تصویر در جسم تبدیل به عمل میشود.
در سیدی موسی، استاد امین اشاره میکند که اگر یک کرم میلیونها سال آموزش ببیند، تبدیل به مار نمیشود و همیشه کرم میماند. ولی انسان تنها موجودی است که میتواند آن کرم باشد و در لجن حرکت کند و هم تبدیل به مار میشود و نیش میزند. ولی همین انسان اگر آموزش ببیند، میتواند به جایی برسد که فرشته هم نمیتواند به آن مکان و به آن مقام برسد. پس انسان هم میتواند یک کرم باقی بماند و هم میتواند عروج نماید. اما کرم نمیتواند شیر بشود و شیر اگر میلیونها سال هم آموزش ببیند، فقط شیر میماند. چون یک خصیصه وحشیگری در شیر هست. ولی انسان با آموزش و با همان کلمه تفکر میتواند تغییر کند.
اما اگر تفکرش مخرب باشد، شیر درونش فعال میشود، گرگ درونش فعال میشود. اصلاً خصوصیات تمام حیوانات درون وجود انسانها هست. فقط این توانمندیها باید آموزش ببیند تا فعال شوند. یعنی در درون این انسان، انسانیت هست، فقط باید آموزش ببیند تا به ارتقا یابد.
ناامیدی اگر پیش بیاید، انسان نمیتواند با تفکر منفی بجنگد. چون انرژی انسان فقط میتواند در یک جهت حرکت کند، یا مثبت یا منفی. به جای اینکه با انرژی منفی و نشدنها و نخواستنها بجنگد، بهتر این است که با آنهایی که میخواهد و دوستش دارد، راه بیفتد و همراهی کند.
من میخواهم درمان بشوم، ولی درد دارم. اصلاً گناه باید خوشمزه باشد تا انسان به سمت گناه کشیده بشود. مثل اعتیاد، مگر در روزهای اول خوشمزه نبود؟ اگر نشئگی لذتی نداشت کسی سراغ آن نمیرفت؛ یعنی این خوشمزگی گناه است که باعث میشود انسان به طرف گناه کشیده بشود و عکس این باید برای درمان اتفاق بیفتد. انسانی که میخواهد به درمان و رهایی برسد، باید سختی بکشد. یک ماشین تا راه نیفتد و در گردنه و سربالایی و سرازیری امتحان نشود، معلوم نیست که ترمزهایش خوب کار میکند یا نه!
انسان در روبرو شدن با مشکلات است که آموزش میبیند و تجربه کسب میکند. اگر درد داشته باشد، باید سختی را تحمل کند. در پیام سفر اول میخوانیم که «به آنچه علاقه داری مشغول باش». مثلاً اگر رهجو گریز میزند، بگذار بزند، خودش ضرر میکند. پس باید یک تفاوت بین رهجویی که خوب سفر میکند با فردی که خوب سفر نمیکند باشد تا تفاوت انسانها معلوم و مشخص بشود. وجه تمایز فقط در میزان دانایی و آموزش و تفکر و آگاهی انسانهاست که فرق انسان خوب با انسان بد معلوم میشود. اگر خداوند خیر آفرید، شر را هم آفرید تا تفاوت خیر و شر معلوم بشود. اگر همه چیز مرتب و منظم باشد، پس فرق چیست؟
پس این درد و سختی، یعنی آگاهی و آگاهی یعنی عمل. این مقدار عملی که در طول سفر انسان انجام میدهد، برای این است که یک بندی را به انسان متصل نماید، همان بندی که بند انسانیت و بند الهی است و اگر انسان به این بند وصل شد، یعنی وارد سفر دوم شده است و مراحل دیگر سفر به راحتی میتواند هم سهل باشد و هم سخت که باید طی کند.


نگارش: مسافر کاوه (لژیون ششم)
ویراستاری: مسافر علیاکبر (لژیون یکم)
ثبت: مسافر اسماعیل
- تعداد بازدید از این مطلب :
180