جلسه چهاردهم از دوره اول جلسات لژیون سردار همسفران نمایندگی سیرجان به استادی دنور راهنما همسفر وجیهه، نگهبانی پهلوان راهنما همسفر اسماء و دبیری همسفر فرشته با دستور جلسه «وادی دوم (هیچ مخلوقی جهت بیهودگی، قدم به حیات نمینهد؛ هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.) و تأثیر آن روی من» روز دوشنبه ۸ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۳۰ برگزار شد.

خلاصه سخنان استاد:
خداوند را شاکرم که به من توفیق داد در جمع شما باشم و از این منظر آموزش بگیرم، از نگهبان جلسه که این فرصت را در اختیار من گذاشتند، همچنین از ایجنت و همه شما که به نوعی خدمت میکنید، سپاسگزارم. دستور جلسه وادی دوم؛ یعنی وادی امید است، در تیتر وادی آمده «هیچ موجودی جهت بیهودگی، قدم به حیات نمینهد.» من فکر میکنم این معادل همان جمله است که میگوید: همه موجودات تسبیحگوی خداوند هستند؛ یعنی نقش و وظیفهای که برایشان تعیین شده را بهدرستی انجام میدهند حالا این موجودات ممکن است در حوزه حس و درک من انسان باشند یا نباشند، در اعماق اقیانوسها و یا در کهکشانها، هر کجا هستند فرقی نمیکند، همگی دارند کار خودشان را انجام میدهند؛ مثلاً یک بوته یا درختی که در کویر روئیده هرچند قدرت تغییر مکان را ندارد؛ ولی سعی میکند از همان حداقل امکانات استفاده کند، ریشه بزند تا به آب برسد و با بودن و حیات خودش، وظایف خودش را که یکی از آنها جلوگیری از فرسایش خاک است به انجام برساند.
این سؤال برایم پیش آمد چرا انسانی که دارای قدرت اختیار است و میتواند توانمندیهایی را کسب کند و شرایط خودش را تغییر بدهد، گاهی اوقات دچار رکود شده و امیدی به تغییر شرایط ندارد و از زندگی خود گله و شکایت دارد و فکر میکند زندگی بیهوده است؟ به خودم که رجوع کردم، دیدم بارها این حس را تجربه کردم؛ اما دو مورد بیشتر آزار دهنده بود، یکی زمانی که متوجه شدم بیماری سرطان پدرم قابل درمان نیست و دیگری زمانی که متوجه شدم راههایی را که برای درمان مسافرم رفتیم هیچ کدام نتیجه درستی نمیدهد، به قدری حس ناامیدی در من شدت گرفت که حتی حوصله خودم را هم نداشتم. در جزوه جهانبینی آمده «ناامیدی یک انفرادی نامرئی است و نشان دهنده این است که انسان نمیتواند بار غم خود را زمین بگذارد.» این بار سنگین است و باعث میشود انسان توان حرکت را از دست بدهد.
چرا این اتفاق میافتد؟ ناامیدی یکی از اضلاع مثلث جهالت است؛ پس عدم شناخت و درک من نسبت به خودم، تواناییها، داشتهها، زندگی و مسائل پیرامون آن منشأ این حس است؛ بنابراین برای جلوگیری یا رها شدن از این حس باید شناخت و آگاهی پیدا کنم. به نظر من اول باید تفکر خودم را بررسی کنم، به فرموده آقای مهندس روی کدام یک از تفکرات و تصورات مختلف که در ذهنم پدیدار میشوند، توقف میکنم؟ آیا راه سادهتر را انتخاب کرده و میگویم راهی نیست و بیشتر و بیشتر در تاریکی فرومیروم؛ یا میگویم شاید راهی وجود داشته باشد و باید دست به کاری بزنم؛ پس بستگی به تفکر خود فرد دارد، اگر کسی آن لحظه به خودش گفت شاید یک راهی باشد این یعنی، امید دارد. وقتی مطمئن شدم راهی برای درمان پدرم نیست و در ناامیدی فرورفته بودم با خودم فکر کردم آیا نبودن من مشکلی از خانوادهام حل میکند؟ دیدم اوضاع بدتر میشود؛ وقتی از درمان مسافرم ناامید شدم، ساعتها نمیتوانستم از جای خودم بلند شوم؛ بعد به خودم نهیبی زدم که غصه خوردن مشکلی را حل نمیکند، دوباره جستوجو کردم و آن روز اسم کنگره را دیدم؛ پس آن نهیبی که به خودم زدم مهم و راهگشا بود. به نظرم امید یک توانایی و هنر است؛ یعنی زمانی که همه چیز بهظاهر خیلی تاریک و سخت به نظر برسد من بتوانم نوری را ایجاد کنم و ببینم. ممکن است کسی بگوید من هر چه در زندگی خودم نگاه میکنم هیچ امیدی پیدا نمیشود؛ امید ساختنی است، باید امید را بسازیم. آن نهیبی که من به خودم زدم که باید بلند شوی، شاید راهی پیدا شود باعث حرکت من شد که بروم جستوجو کنم، برای اینکه درادامه جرقه خاموش نشود به یکسری حرکتها نیاز است؛ پس مهم است که حرکت بعدی من درست باشد که امید من به بار بنشیند. یکی از مسائلی که به انتخاب حرکت درست خیلی میتواند کمک کند، آموزش است، در پرتو آموزش است که من به قدرت تشخیص میرسم که آیا این حرکت و روش درست است یا نه؟ مسافری که به امید درمان وارد کنگره میشود بعد از چند روز در پله اول قرار میگیرد؛ اگر به آموزشها وصل بوده و فرمانبردار باشد، قطعاً این حرکتها و تغییر پلهها باعث میشود، نقاط نورانی کوچک به هم وصل شوند و درنهایت رهایی شخص رقم بخورد؛ پس آموزش خیلی نقش مهمی دارد، آن هم آموزشی که درست باشد و درک صحیحی از زندگی به انسان بدهد.
آقای مهندس بارها در سیدیهای خود درباره نفس، عقل و بعدهای دیگر توضیح میدهند، به فرموده ایشان هدف این است که ما بدانیم زندگی پس از مرگ وجود دارد، نیستی در کار نیست، فقط یک انتقال از یک مرحله به مرحله دیگر است؛ پس اگر مشکل را برطرف نکنم، قطعاً آن را در کولهبارم با خودم میبرم. کسی که دست به خودکشی میزند، نمیداند آن مشکل همراهش خواهد بود، از تواناییهای خودش آگاهی ندارد و فکر میکند با نابودی خودش دیگر همه چیز تمام میشود و به قولی راحت میشود؛ درصورتیکه چنین نیست، این نگاه و دیدگاه را آموزشهای کنگره به من بخشید و باعث شد دنبال راهی برای رفع مشکلاتم باشم و بدانم اگر در جهت درست حرکت کنم، قطعاً مورد حمایت نیروی برتر قرار میگیرم.
موضوع دیگر اینکه به خودم گفتم ناامیدیهایی که تجربه کردم چه نقشی داشتند؟ مسلماً اگر از راههایی که برای درمان مسافرم رفته بودیم، ناامید نشده بودم، وقتی وارد کنگره میشدم پیش خودم میگفتم شاید راه دیگری وجود داشته باشد که زودتر به نتیجه برسیم؛ پس رسیدن به بنبست، حجت را بر من تمام کرد که تنها راه درست همین است، این مکان نقطه شروع برای رسیدن به درمان است و موضوع مهم دیگری که خیلی به من کمک کرد تا در این مسیر حرکت کنم، توجه به الگوها بود؛ تکتک کسانی که رها شدند، خدمت گرفتند، راهنمایم که از مسیر طولانی میآمدند، همه نقطه امیدی برای من شده و ایمان و باور من را نسبت به کنگره قوت بخشیدند؛ این یعنی افرادی در انتخاب راه درست زندگی من نقش داشتند؛ حال من چه وظیفهای دارم؟ در پیام وادی آمده است «از هر نقطه نوری بتابد در جمع آن تفکر نمائیم.» هر کاری و خدمتی که در کنگره انجام میشود مانند یک نقطه نورانی است که اگر به آن توجه کنیم، میتوانیم به منبع اصلی نور یا آرامش برسیم و یکی از آنها لژیون سردار است. نور سنبل انسانیت و پیشرفت است و هدف از تشکیل لژیون سردار هم کمک به کاهش رنج انسان است؛ پس باید حواسم به این نقطه باشد، نقطهای که خیلی قدرتمند است؛ چون توجه و حضور هر یک از ما در این لژیون، یعنی کمک به دستیابی به راه درمان سرطان تا دیگر کسی ناامیدی سرطان را تجربه نکند، با حضور در این لژیون هم خودمان آموزش میگیریم و هم منشأ امید برای انسان دیگری میشویم و این خیلی ارزشمند است. از خودمان بپرسیم اگر نمایندگی کنگره در سیرجان نبود چند نفر از ما هنوز داشتیم در تاریکی دستوپا میزدیم؟ کسانی مثل پهلوانان راهنما، مسافر علی و همسفر اسماء و دیگر خدمتگزاران در ساختن زندگی ما نقش دارند؛ بنابراین باید قدردان باشیم و کاری انجام دهیم.
آن ناامیدیها و مشکلاتی که سپری کردم، هرچند تلخ بوده؛ ولی در شناخت و بینش من نقش مهمی داشته و با تمام وجود متوجه میشوم رنج ناشی از اعتیاد و سرطان یعنی چه؟ برای همین زمانی که برای لژیون سردار یا هر حمایت مالی کارت میکشم، دیگر شک نمیکنم و دستودلم نمیلرزد و با اطمینان کامل این کار را انجام میدهم. استاد آقای مهندس به ایشان فرمودند: «آنانی که در مسائل به شما کمک خواهند کرد، در آینده خود خواهند آمد.» این جمله خیلی ارزشمند است، هر کدام از ما جزء آنان هستیم، شنیدن این صحبت هم حس خوبی را منتقل میکند و هم اینکه مسئولیت ما را بیشتر میکند، یعنی اینکه من نباید به سردار، دنور و پهلوان شدن بسنده کنم؛ باید گامهای بلندتری بردارم، چگونه؟ طبق صحبت استاد امین در سیدی «تاریکی» که فرمودند: «باید نقطه صفر توانایی خود را پیدا کنیم.» مثلاً ببینم در روز یا ماه چقدر میتوانم پسانداز کنم و رفتهرفته این توانایی را افزایش دهم تا بتوانم شرایط تغییر را برای خودم و دیگران فراهم کنم. صحبتم را با جملهای از آقای مهندس در سیدی «نجوای درون۱» به پایان میرسانم، ایشان فرمودند: «ما میخواهیم از طریق کشف ندانستههای عالم هستی گام برداریم تا سطح آگاهی و دانش را که به نفع انسان است توسعه دهیم؛ زیرا انسانی که معتقد باشد فلسفه خلقت او همین زندگی ظاهری نیست؛ مسلماً سعی خواهد کرد، بیشتر مؤثر باشد.»

تایپ و ویراستاری: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر وجیهه (لژیون دوم)
عکاس: دنور همسفر محبوبه رهجوی راهنما همسفر اسماء (لژیون اول)
ارسال: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر اسماء (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی سیرجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
295