اولین جلسه از دوره سوم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران نمایندگی سنایی نیشابور، در روزهای یکشنبه با استادی مسافر سعید، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر سعید ، با دستور جلسهی « وادی دوم و تاثیر آن روی من » مورخ 1404/02/07 رأس ساعت 17 آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، سعید هستم یک مسافر.
خداوند را شاکرم که یک بار دیگر در این جایگاه قرار گرفتهام و از شما عزیزان آموزش میگیرم. از استاد بزرگوارم، آقا رضا، تشکر میکنم که اجازه دادند در این جایگاه قرار بگیرم و آموزش ببینم.
دستور جلسه "وادی دوم" است : هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد، هیچکدام از ما بیهوده نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.
در وادی اول با تفکر آشنا شدیم و یاد گرفتیم زمانی که مشکلی پیش میآید، قبل از هر اقدامی، باید تفکر کنیم. وادی دوم، وادی امید است.
من همیشه گفتهام : زیبایی کنگره ۶۰ در این است که ما همه همدرد هستیم و یکدیگر را به خوبی درک میکنیم.
زمانی که مصرفکننده بودم، از زندگی کاملاً ناامید شده بودم و همواره احساس پوچی میکردم. به خودم میگفتم: من هیچ فایدهای نه برای خودم دارم، نه برای اطرافیانم. هر روز از خداوند میخواستم که مرگ مرا برساند.
اینگونه برایتان بگویم که دلیلی برای زنده بودن و زندگی کردن نداشتم. اما وقتی وارد کنگره شدم و درمان آغاز شد، فهمیدم که نباید به پوچی و ناامیدی فکر کنم.
آقای استاد امین در یکی از سیدیها فرمودند: "در یک فضای کاملاً تاریک، همیشه روزنهای از نور و امید وجود دارد."
پیش از ورود به کنگره، مشکلاتم را لعنت خداوند میدانستم. اما آموزشهای کنگره به من فهماند که مشکلات، رحمت الهی هستند. هر مشکلی که حل میکنم، یک قدم به جلو برداشتهام.
ناامیدی حرکت انسان را متوقف میکند، درست مانند آبی که در جایی راکد بماند و گندیده شود. من یاد گرفتم ناامیدی را از خودم دور کنم، آگاهانه تفکر کنم و نگاهم را به سمت نکات مثبت هدایت کنم تا بتوانم حرکت صحیحی در زندگی داشته باشم.
برخی از دوستان از من میپرسیدند جریان این شمع چیست و چرا شمع روشن میکنند؟
این شمع نماد روشنایی در کنگره است، زیرا منِ مسافر پیش از ورود به کنگره در تاریکی بودم و با ورودم به کنگره، به روشنایی رسیدم؛ هم از نظر جهانبینی و هم از نظر بسیاری مسائل دیگر.
زمانی که مصرفکننده بودم، حقیقتاً هیچ چیز برایم اهمیت نداشت. در اواخر مصرف، هر دودی که میگرفتم از خدا آرزوی مرگ میکردم. چون تقریباً همه راهها را رفته بودم: کمپ، NA، پزشک... ولی نتیجهای نگرفته بودم.
آخرین بار قصد داشتم خونم را عوض کنم، اما آگاهی نداشتم که تنها با تعویض خون، جسمم شاید کمی بهبود یابد، ولی روان و جهانبینیام همچنان آسیبدیده باقی میماند.
هر بار که به پزشک مراجعه میکردم، شاید پنج یا شش ماه پاک میماندم، اما دوباره بازمیگشتم به مصرف مواد.
میخواهم این نکته را عرض کنم که یکی از برادرانم ۱۶ سال در NA پاکی داشت، اما این پاکی فقط از نظر جسمی بود و از لحاظ روحی و روانی درمانی صورت نگرفته بود. او بعد از ۱۶ سال هنوز به حال خوش نرسیده بود. هفته گذشته به کنگره آمد و خوشحالم که من در کنگره توانستم به حال خوش دست پیدا کنم.
میخواهم بگویم که من در کنگره چیزهای زیادی به دست آوردهام و تصمیم دارم تا آخرین لحظهای که میتوانم، در کنگره باشم و خدمت کنم.
از روز اول، تا جایی که توانستهام خدمت کردهام و همچنان در مسیر خدمت ادامه خواهم داد.
اکنون که خدمتم در شعبه خیام به پایان رسیده، در فکر این بودم که چگونه بتوانم همچنان در کنگره بمانم و خدا را شکر میکنم که حالا همراه با برادرم، محکمتر از گذشته به کنگره میآیم.
خوشحالم که در جمع شما عزیزان حضور دارم. شعبه بسیار خوبی دارید و از شما صمیمانه سپاسگزارم که با سکوت زیبا و محترمانهتان به صحبتهای من توجه کردید.

عکس مسافر سعید
تایپ مسافر علی
ویراستاری مسافر حمزه
- تعداد بازدید از این مطلب :
173