جلسه سوم از دوره سیزدهم كارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی دکتر علیرضا به استادی راهنما همسفر صدیقه، نگهبانی همسفر الهه و دبیری همسفر مهناز با دستور جلسه «وادی دوم (هیچ مخلوقی جهت بیهودگی، قدم به حیات نمینهد؛ هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم) و تأثیر آن روی من» روز دوشنبه ۸ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
از نگهبان جلسه و ایجنت نمایندگی تشکر میکنم که اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم و آموزش بگیرم. خدمت امروز خود را به فال نیک میگیرم چون نیاز داشتم، در فروردینماه استادی وادی اول را در لژیون سردار داشتم و اکنون هم استادی وادی دوم نصيب من شد. از این موضوع خیلی خوشحال هستم و یک ندایی در وجودم میگوید باید این دو دستور جلسه را با خودم کار کنم. وادی دوم به ما میگوید: هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد؛ هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم. این وادیها به این منظور نیست که هرکسی بیاید اینجا در مورد آن صحبت کند و تمام شود؛ زیرا هر کدام از این دستور جلسات یک برداشت جدیدی برای من به ارمغان میآورد و باید از آنها آموزش بگیرم.
در این وادی امیدواری به من آموزش داده میشود و اینکه در زندگی فراز و نشیبهای زیادی وجود دارد، پس وقتی به ناامیدی رسیدم چگونه خودم را به زندگی امیدوار کنم و بتوانم ادامه بدهم. من قبل از ورود به کنگره فردی ناامیدی بودم و در ذهنم پر از سوالهای بیجواب بود و منتظر بودم خداوند بیمار من را شفا بدهد. درونم پر از کینه و تنفر از خانواده یا مسافرم بود، نسبت به دختران هم سن خود حسادت میورزیدم و خانوادهام را همیشه مقصر میدانستم. در آخر به این نتیجه میرسیدم که خدایا مرگ من فرا برسد و مرتب این جمله را تکرار میکردم ولی فورا پشیمان میشدم که اگر من بمیرم مسافرم به کارهای خودش میرسد، پس میگفتم خدایا مرگ مسافرم را برساند اما دوباره با خود میگفتم اگر او بمیرد من با دو فرزند خود چه کار کنم؟ و بعد از آن از خدا میخواستم که مرگ همه ما را برساند! دائما این جملات منفی در ذهن من مرور میشد؛ چون راهم را گم کرده بودم و همیشه در عمق تاریکیها فرو میرفتم.
زمانی که به گذشته نگاه میکنم به این نتیجه میرسم که کجا بودم و به کجا رسیدم و خدا را شکر میکنم. من در عمق تاریکی زندگی میکردم و حتی توان انجام کارهای روزمره خود را نداشتم. وادی اول به من گفت با تفکر ساختارها آغاز میشود، پس بایستی ذهن خود را تغییر میدادم و برای انجام هر کاری ابتدا تفکر میکردم سپس قدم برمیداشتم. چیزی که مهم است در اثر تفکر غلط و حرکت در مسیر ضدارزشها برای خود مشکلاتی را بهوجود آورده بودم و تفکرات غلط بر روی جسم من تأثیرات مخربی را گذاشته بود و خود را به صورت انواع و اقسام بیماریهای مختلف مانند سردرد، بدن درد و ... نشان میداد. من همیشه باعث و بانی این مشکلات را مسافرم میدانستم ولی وقتی با این وادی آشنا شدم فهمیدم که اینها در اثر ناامیدی بهوجود آمده است و روانپزشکان به این بیماری روحی و روانی سایکوسوماتیک میگویند. این تصاویر ذهنی بر روی ساختار جسم من اثر گذاشته بود و تولید و ظهور این تصویرها حال من را همیشه دگرگون میکرد. در جهانبینی دو مثلث وجود دارد؛ یکی مثلت دانایی که شامل: تجربه، تفکر و آموزش است و مقابل آن مثلث جهالت که شامل ترس، ناامیدی و منیت است.
استاد امین میفرمایند: ترس، تفکر را میخورد. من همیشه در محصولات ناامیدی غوطهور بودم و نمیتوانستم تفکر و تجربه کنم. درونم پر از لجاجت و تنفر بود و گاهی پرخوری و گاهی هم کمخوری میکردم. تبدیل به انسانی بیانگیزه و بیهدف شده بودم؛ زیرا این موارد من را در زندگی آزار میدادند و به سوی تباهی کشیده شده بودم.
در وادی اول گفته میشود که آنچه هست رو به زوال میرود. با این تفکراتی که من داشتم زندگی برایم هیچ معنا و مفهومی نداشت ولی در سفر اول یاد گرفتم که ناامیدی انسان را به فنا و نیستی هدایت میکند. ناامیدی در اثر فشار غم و اندوه بهوجود میآید و اگر در مقابل آن تسلیم شویم انسان را به بیراهه میکشاند. زمانی که حس ناامیدی را شناختم و متوجه شدم که چقدر دافعه و جاذبه دارد و باعث بروز انواع بیماریها میشود، به این باور رسیدم که بایستی اندیشه و افکار خود را تغییر بدهم. امکان ندارد در هستی چیزی را پیدا کنیم که بیهوده پا به این جهان گذاشته باشد و هر چیزی به اندازه خود ارزش دارد؛ حتی آن کرم هم از ارزش بالایی برخوردار است، انسان که جای خود را دارد و اشرف مخلوقات یا احسنالخالقین است.
برای انجام هر کاری انسان بر سر دو راهی قرار میگیرد؛ یکی راه تاریکیها و دیگری راه روشناییها که انسان اختیار دارد هر کدام را میخواهد انتخاب کند. تاریکیهایی که در آن قرار گرفته بودیم نیاز به آموزش ندارد ولی برای برگشت از ظلمت و رسیدن به عظمت روشناییها باید از آموزش لازم برخوردار باشیم؛ همچنین ایمان و باور قوی به نیروی قدرت مطلق داشته باشیم که ما را حمایت و یاری میکند، اما شرط آن دوری از ضدارزشها و پرداختن به ارزشها است. بایستی از گذرگاههای سخت عبور کنیم؛ زیرا زمانی که از آن سختیها عبور کردیم، تبدیل به انسانی کارآزموده و رها خواهیم شد و این جزو همان خواستههای معقول است.
وقتی فکرهای زیادی در ذهن من بهوجود میآید باید آنها را مديريت کنم، تعیینکننده خود من باشم و بدانم آیا این موضوع ارزش فکر کردن دارد؟ یا اینکه من را به باتلاق فرو میبرد؟ چه جایی بايد صحبت کنم و چه جایی سکوت را اختیار کنم؟ زمانی که ساختار و جایگاه خود را بشناسیم مثل همان تخممرغی است که اگر از بیرون شکسته شود، خورده میشود ولی از درون که بشکند یک زندگی را میبخشد! تا زمانی که داشتههای خود را نبینم انسانی ناامید هستم پس باید بدانم که فرمانروای سرزمین جسم خود میباشم، آنگاه از پریشان حالی بیرون میآیم. بایستی این موضوع را قبول کنم که هیچ موجودی بیهوده خلق نشده، حیات ادامه دارد و ناامیدی من را به بیراهه میکشاند؛ بنابراین اگر زندگی پر از آرامش میخواهم باید امیدوار باشم.

تعویض جایگاه نگهبان و دبیر صوتی



تایپیست: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر آیسان (لژیون نهم)
عکاس: همسفر حمیده رهجوی راهنما همسفر صفورا (لژیون ششم)
ویراستار و ارسال: همسفر مریم نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دکتر علیرضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
475