English Version
This Site Is Available In English

کلبه احزان شود روزی گلستان

کلبه احزان شود روزی گلستان

دوازدهمین جلسه از دوره سی‌و‌هفتم کارگاه‌های آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی فردوسی مشهد با استادی همسفر سحر، نگهبانی همسفر تکتم و دبیری همسفر فریبا با دستورجلسه «وادی دوم؛ (هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمی‌نهد، هیچ‌کدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.) و تأثیر آن روی من» روز دوشنبه ۸ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:

هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمی‌نهد؛ هیچ‌کدام از ما به هیچ نیستیم؛ حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم؛ وادی دوم، وادی امید است.

ما انسان‌ها چیزهای زیادی به ذهن‌مان می‌رسد؛ ولی باید تمرین کنیم که کدام افکار را رها کنیم و در مورد کدام تفکر نماییم؛ اگر خیال کنیم ارزشی نداریم باید همان لحظه تفکر نماییم و با آگاهی، اندیشه، سی‌دی نوشتن و قلم به جنگ جهل و نادانی، با محبت به جنگ قهر و با نور به جنگ ظلمت برویم.

ما باید با ارزش‌ها به جنگ نرم علیه ضدارزش‌ها قدم برداریم، این جنگ با نفس اماره و جهاد اکبر است تا آن را شکست دهیم، شهید و به فرمان عقل نزدیک شویم تا به مراتب بالا صعود کنیم و طعم لذت و آرامش را در زندگی و حیات بچشیم.

ما انسان‌ها خودمان را گم کردیم به همین علت ناتوان شدیم، همین‌طور ارزش‌ها را ضد‌‌ارزش و زرنگی را باعرضگی می‌شماریم و برعکس ضدارزش‌هایی مثل؛ قضاوت، دروغ، غیبت، رشوه و این‌ها را با‌عرضه بودن تلقی می‌کنیم؛ وقتی نمی‌توانیم این‌کار را انجام بدهیم خودمان را ناتوان می‌پنداریم، در مقابل افرادی که آلوده به این ضد‌ارزش‌ها هستند احساس ضعف و عدم اعتماد به‌نفس می‌کنیم؛ ولی اگر ما قبل از انجام هر کاری فکر کنیم آلوده آن‌کار نمی‌شویم و در عین ‌حال می‌دانیم که کار ما درست است و خودمان را با ارزش می‌دانیم.

تفکر؛ مثل جسم ما نیاز به ورزش کردن دارد، هرچه ما بیشتر تفکر کنیم ورزیده‌تر و توانا‌تر در اندیشه می‌شویم‌.

به قول از قدیم‌ترها در مدرسه می‌گفتیم؛ این‌قدر که فکر می‌کنیم، آخر متفکر می‌شویم. دقیقاً همین‌طور است، هرچه ما فکر کنیم در آن ورزیده‌تر می‌شویم، اعتماد به‌نفس ما بالاتر می‌رود، جایگاه واقعی خود را در هستی پیدا می‌کنیم و با دیدن هر اتفاقی آن را با الک تفکر، غربال می‌کنیم. آن چیزهایی که مثبت است برای خودمان نگه می‌داریم و منفی‌ها را دور می‌ریزیم.

وجود انسان مثل یک آتشفشان خفته است؛ اگر حرکت کنیم مثل این است که مذاب درون آن را تکان داده‌ایم، آن‌موقع است که فوران و رشد می‌کند؛ وقتی با تهور و شجاعت از مثلث تاریکی زندگی‌مان عبور کنیم، محاسبات صحنه برای ما عوض شده و آن موقع تنگ‌ناها برای ما بدون هیچ‌گونه تخریب، تبدیل به گلستان می‌شود. افکار غلط مثل؛ بذر در ذهن ما رشد می‌کنند، تبدیل به درختی تنومند شده و رگ‌زایی می‌کنند.

 به گفته آقای مهندس متاستاز و رگ‌زایی، شاخه و برگ فراوان و محصولات منفی می‌دهد و تمام جسم و روان ما را تسخیر و تخریب می‌کند که بیماری‌های سایکوسوماتیک یا روان‌تنی حاصل این افکار منفی ما است. حال که دچار آن قصه شدیم، این‌جا پایان نمی‌پذیرد. ماهی را هر وقت از آب بگیریم تازه است.

حال حرص و غصه این را بخوریم که زندگی ما تمام و نابود شده است یا هیچ راهی برای تغییر نیست، باید بدانیم این تفکر غلط ما و القا نیروهای منفی به ما است؛ زیرا این‌ها برای گسترش و فعالیت خودشان بسیار فعالند و این فلسفه وجودی آن‌ها است.

آقای مهندس می‌فرمایند؛ چرخ هستی مثل یک کارخانه بزرگ است که نیاز به نقش‌های مختلف و گوناگون، مثبت و منفی دارد به‌عنوان مثال؛ اگر خداوند همه بیماران را شفا بدهد در آن لحظه تمام پزشکان از هستی ساقط می‌شوند؛ اگر پول در بازار دست‌به‌دست نچرخد بازار راکد می‌ماند. 

ضرب المثلی هست که می‌گوید؛ اگر احمق به بازار نرود بازار می‌گندد؛ اگر هوای گرم و سرد جابه‌جا نشود، بادها تشکیل نمی‌شود؛ اگر بادی هم نباشد هستی نیست. 

خود من زمانی فکر می‌کردم که من چه‌کاره هستم، همه‌کاره و هیچ‌کاره این همه دانشمند، مخترع، عالم، معلم، استاد، من چه نقشی دارم؟ هرروز به سرکار می‌روم، به خانه بازمی‌گردم، در گوشه‌ای می‌نشینم و غصه می‌خورم؛ ولی من باید بدانم، اگر من دچار بیماری یا مشکلی شدم و در دل تاریکی فرو رفته‌ام، حرکت من و بیرون آمدن از تاریکی تقدیر من است نه ماندن.

در این‌جا باید از گذرگاه‌های سخت عبور کنم، بایستی سختی بکشم تا بتوانم غل و زنجیر مشکلات را از گردن خود جدا کنم تا خردمند و کارآزموده شوم، در این راه ایمان دارم که خداوند آفریننده من است و مرا رها نمی‌کند؛ ولی دو شرط دارد، باید قانون را رعایت کنم از ضدارزش‌ها دوری کنم و در راه مستقیم بمانم، شرط دوم پرداختن به ارزش‌ها تا این‌که ظرفیت خود را برای جلب حمایت پروردگار بالا ببرم و در طی مسیر هیچ‌گاه امید خود را از دست ندهم؛ زیرا 

یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور

کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور

ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن

وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور

هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب

باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور

تایپ و ویرایش: همسفر فائزه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نوزدهم)، همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون شانزدهم)
ویراستاری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر رویا (لژیون هشتم)
عکاس: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر محبوبه (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر رؤیا (لژیون هشتم)
همسفران نمایندگی فردوسی‌ مشهد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .