جلسه هشتم از دوره دوازدهم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶۰، در نمایندگی شهباز، با استادی مسافر جواد، نگهبانی مسافر بهرام و دبیری مسافر عباس، با دستور جلسه:(وادی دوم و تأثیر آن روی من) در روز یکشنبه تاریخ ۱۴۰۴/۰۲/۰۷ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان جواد هستم یک مسافر.
هیچ مخلوقی جهت بیهودگی، قدم به این حیات نمیدهد. هیچکدام از ما هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم. من زمانی که وارد کنگره شدم، فکر میکردم یک آدم بیفایده هستم. فکر نمیکردم که دنیا اینقدر بزرگ است و ما باید فکر کنیم که اینجوری به دنیا نیامدیم که همینجوری هم از دنیا برویم.
زمانی که من خودم مصرفکننده بودم، شب تا صبح مینشستم و مصرف میکردم و به فردای خودم فکر نمیکردم. همیشه از زمین و زمان ناراضی بودم و حتی به بچهام هم گیر میدادم. میگفتم: "اینها به قول خودمون یه جوری بوده که خواست خدا نبوده." من به قول خودم زیادی بودم و نمیدانم به هر نحوی به هر چیزی گیر میدادم.
بعد از ورود به کنگره، خدا را شکر میکنم که اینجا آمدم. کنگره راه زندگی کردن را به من یاد داد؛ اینکه چطور کینهها و دشمنیها را کنار بگذارم. در کنگره یاد گرفتم که دشمنی جز دردسر چیزی برای من ندارد.
الان که در کنگره هستم، فکر میکنم باید دنبال یک هدف باشم. چرا؟ چون خدا من را به این دنیا نیاورده که بیهدف زندگی کنم. دوست دارم در کنگره باشم و خدمت کنم. در وادی دوم، بخشش و در وادی اول، تفکر کردن برایم مهم است.
قبل از اینکه به کنگره بیایم، اصلاً نمیدانستم تفکر چیست. اما وقتی وارد کنگره شدم و یاری را که خوندم، فهمیدم که تفکر چیست، فکر کردن چیست و زندگی کردن چیست. واقعاً در تاریکی بودم و نمیدانستم بیرون از کنگره دنبال چی هستم.
سفر اولم را شروع کردم و ده ماه واقعاً در اینجا بودم. همیشه در آبدارخانه خدمت میکردم، چون خواسته داشتم. سفر اولم این بود که رهاییم را بگیرم و بروم دنبال زندگیم. واقعاً هم رهاییم را گرفتم، اما وقتی بیرون رفتم، دیدم هیچی نیست. به خدا هیچی بیرون پیدا نکردم.
دیدم کنگره هنوز بهتر است و برگشتم. چیزهایی که بیرون پیدا نمیکنم، در کنگره پیدا میکنم. خواسته بیرون با ما زمین تا آسمان فرق میکند. تفکر آنها با تفکری که من در کنگره دارم، خیلی فرق میکند.
دوست دارم در کنگره باشم و خدمت کنم. اگر بتوانم به خودم خدمت کنم، میتوانم به همنوع خودم خدمت کنم. وادی اول میگوید تفکر کردن خیلی خوب است.

زمانی که من وارد کنگره شدم، فکر کردم که به خاطر بچهام، همسرم یا پدرم نیامدم. من واقعاً به خاطر خودم آمدم. بار اولی که آمدم، با بیمیلی آمدم و چهار یا پنج ماه بعد دوباره آمدم. چون خواستهای نداشتم، همینجوری آمدم. اما بار دوم که آمدم، واقعاً خواسته داشتم.
آقا مسعود همیشه میگوید که هر کسی بعد از ساعت پنج بیاید، به درد نمیخورد. من این را به چشم خودم دیدم. واقعاً هرکس از پنج به بعد بیاید، به درمان نمیرسد. من بیست ماه در کنگره بودم و همیشه سر ساعت در کارگاه اموزشی حاضر می شدم.
ممنون که به صحبتهای من گوش کردید.
تایپ: مسافر احمد لژیون چهارم
تهیه و تنظیم: مسافر محسن کاربر سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
114