دهمین جلسه از دوره ششم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره۶۰ نمایندگی صبا به استادی راهنما مسافر اردلان، نگهبانی مسافر محمدحسن و دبیری مسافر سیامک با دستورجلسه «وادی دوم( هیچ مخلوقی جهت بیهودگی، پا به حیات نمینهد. هیچکدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم) و تاثیر آن روی من و در ادامه تولد یک سال رهایی مسافر رامین» شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:
سلام دوستان اردلان هستم یک مسافر، خیلی خوشحال هستم که امروز قسمت شد در این جایگاه خدمت کنم. دستور جلسه امروز دو بخش دارد: بخش۱ درباره وادی دوم و بخش۲ تولد رامین عزیز است. مختصری درباره وادی دوم صحبت میکنم و بعد سراغ تولد یک سال رهایی رامین میرویم. در ابتدای وادیها، وادی اول به ما گفت: با تفکر، همه ساختارها آغاز میشود؛ اگر تفکر نباشد، هرچه هست رو به زوال میرود. در وادی اول یاد گرفتیم باید هدف داشته باشیم، مبدأ و مقصد را بشناسیم و مسیر را با تفکر ترسیم کنیم تا به هدف برسیم.حالا در وادی دوم به ما میگوید: هیچ مخلوقی جهت بیهودگی پا به حیات نمیگذارد.
یعنی همه آفریدههای خداوند هدفمند خلق شدهاند. در یکی از سیدیها، آقای مهندس مثالی از حضرت موسی میآورد که وقتی از کوه بالا میرفت، کرمی را دید و با خود گفت خدا این کرم را برای چه خلق کرده است؟ وقتی موسی با خداوند صحبت کرد، خدا فرمود: کرم هم این سوال را درباره تو پرسید و گفت موسی را برای چه خلق کردهای؟! درک این مطلب شاید برای ما سخت باشد، اما انسانهایی که رشد کردهاند میدانند خلقت حتی کوچکترین موجودات بیهوده نبوده است.
وقتی هم به انسان لقب «اشرف مخلوقات» داده شده یعنی هدف بزرگی برای او در نظر گرفته شده است. ولی در مسیر زندگی، گاهی انسان دچار احساس بیهودگی میشود. حس میکند همه چیز بیفایده است، شادی و لذت را از دست میدهد، و این معمولاً به دلیل ورود ناامیدی است. تعریف ناامیدی در کنگره این است: وقتی انسان برای کاری بارها و بارها تلاش میکند و به نتیجه نمیرسد، کمکم دچار ناامیدی میشود. ناامیدی میتواند موقت باشد یا کل زندگی انسان را تحت تأثیر قرار دهد.
مثلاً وقتی میبینی به آرزوهای کودکی نرسیدهای، مصرفکننده شدهای و حس میکنی همه چیز از دست رفته است،این حس ناامیدی بسیار سنگینی به انسان میدهد.
ناامیدی یک زندان نامرئی است.
انسان ناامید دیگر توان حرکت ندارد چون حسش از بین میرود، و بدون حس، انرژی برای حرکت باقی نمیماند. در نتیجه در همان زندان میماند و به مرور نابود میشود.
من خودم این را با پوست و گوشت و استخوانم حس کردم. وقتی به کنگره آمدم، خودم را یک آدم تمامشده میدیدم؛ اما آموزش گرفتم که ذره ذره با حرکت، با حضور در کنگره، همه چیز درست میشود. در کنگره یاد گرفتم که تنها راه نجات از ناامیدی، حرکت کردن است. حرکت در جهت مثبت، حتی اگر در ابتدا هیچ حسی نداشته باشی. من خودم اول سفرم هر چه میشنیدم بیمعنی بود ولی باز بلند میآمدم. همین حرکت نجاتم داد. ضلع مقابل ناامیدی، تجربه است. باید ذره ذره حرکت کنیم، تجربه کنیم، تا ناامیدی را پشت سر بگذاریم. وقتی حرکت کنی، میبینی از کوه مشکلات رد شدهای و دیگر اسیر آن گذشته تاریک نیستی. هیچ فرقی ندارد در چه سنی باشیم، چه شرایط مالی داشته باشیم یا در چه جایگاهی قرار داشته باشیم. هر وقت بخواهیم، میتوانیم شروع کنیم و به اهدافمان برسیم، حتی بالاتر از آنچه امروز تصور میکنیم.

حالا دربارهی رامین عزیز:
رامین در سفر دومش سخت تلاش کرد. قبلاً هم با من سفر کرده بود، سال ۹۷ رها شد، ولی بعد از مدتی دچار ناامیدی شد و برگشت خورد.
خیلی برایم عجیب بود چون رامین در سفرش کاملاً فرمانبردار بود، هر چه گفتم انجام داد. برخی از کسانی که قطع مصرف میکنند از همان ابتدا مشخص است رهایی پایداری نخواهد داشت؛ اما رامین فرق داشت، درست سفر کرده بود.
شاید زمانش نبود. اما از کنگره جدا نشد، ارتباطش را با لژیون و بچهها حفظ کرد.رامین این بار که برگشت، مثل همان بار قبل با قدرت و فرمانبرداری ادامه داد و به رهایی رسید. یکی از ویژگیهای بارز رامین، دست به خیری و دلسوزی فوقالعادهاش است. هر جا کسی مشکلی داشت، رامین بیشتر از خود فرد نگرانش میشد و پیگیر کمک کردن به او بود. این دل بزرگش باعث شده خداوند هم دستش را بگیرد و راههای زیادی برایش باز کند. رامین همیشه در حال تلاش برای حل مشکلاتش بوده و این سختیها برای پخته شدن خود اوست. من برای رامین عزیز آرزوی سعادت میکنم. همچنین به خودم افتخار میکنم که بچههایی مثل رامین به لژیون من آمدند و من را به عنوان راهنمای خود انتخاب کردند. از اینکه به حرفهای من گوش کردید از همه شما متشکرم.
در ادامه جشن تولد یک سال رهایی مسافر رامین برگزار گردید:

سخنان مسافر رامین:
از لطف همه عزیزان سپاسگزارم. از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان نیز تشکر میکنم.
در مسیر کنگره، همیشه گفته میشود: «دیگران کاشتند و ما خوردیم». واقعاً جا دارد از عزیزانی که بستر و مسیری فراهم کردند تا بتوانم در این مکان حضور پیدا کنم، صندلی در اختیارم باشد و آموزش ببینم، قدردانی و سپاسگزاری میکنم. افتخار داشتم که در هر دو سفرم، در خدمت آقا اردلان عزیز باشم. البته از طرفی هم خجالتزدهام، چون سفر قبلی را خراب کردم. این بیارتباط با دستور جلسه هم نیست. همانطور که آقا اردلان عزیزم فرمودند، در سال ۹۶سفر خوبی را پشت سر گذاشتم ولی اضلاع مثلث درمانم همزمان رشد نکردند و برگشت خوردم. در سفر دوم، به دلیل یک اتفاق ناگوار، نتوانستم از گذرگاهی که پیش رو داشتم عبور کنم، دچار ناامیدی و یأس شدم و از بند خدمت در کنگره جدا افتادم و این باعث برگشت خوردنم شد. اوایل سفرم، پدرم را از دست دادم و تقریباً یک ماه در شرایط سختی بودم. آقای مهندس همیشه می فرمایند که عبور از گذرگاهها سخت است، بهخصوص زمانی که انسان، عزیزی را از دست میدهد. واقعاً دچار چالش شدم، اما باز هم خدا را شکر میکنم که آموزشهای کنگره و حضور عزیزانی چون آقا اردلان باعث قوت قلبم شدند و توانستم عبور کنم. در کنگره یاد گرفتم که هر کس در هر جایگاهی که هست، عین عدالت است. در سال ۱۳۹۷، اتفاقی برایم افتاد و باعث ناامیدی شد این بود که جایگاهی را که برایم رقم خورده بود نپذیرفتم. همین باعث شد با چالش مواجه شوم. آموزشهای کنگره به من کمک کرد وقتی پدرم به رحمت خدا رفت، بپذیرم. گفتم باید این اتفاق میافتاد؛ زیرا «یومالفصل» برای هر مخلوقی سر میرسد. پس از گذشت شش ماه از رهایی، وارد سفر دوم شده بودم و مشغول خدمت بودم که متأسفانه برادرم نیز به دلیل سانحه تصادف، پیش از عید، به رحمت خدا رفت. دو هفته از کنگره دور شدم، اما دوباره بازگشتم. یادم میآید آقا اردلان یک روز به من گفتند: «رامین، فقط خدمت مالی نیست، حضور هم لازم است.» شاید آن زمان درک نمیکردم، اما بعدها با تلنگری که از وقایع زندگی گرفتم، فهمیدم و تلاشم را گذاشتم تا حضور مؤثری داشته باشم. در این مسیر اذیتهای زیادی هم داشتم، اما بچههای کنگره خیلی لطف داشتند و هر کدام به نحوی ابراز محبت کردند.
اگر راهنمایی آقای اردلان در این سالها نبود قطعاً اینجا نبودم. از خداوند برای ایشان و خانواده محترمشان کامیابی و خیر آرزو میکنم.

یادم هست روزی با حال خراب در مغازه ایستاده بودم و سیگار میکشیدم که دیدم ماشین آقای اردلان ایستاد. سیگار را در مشتم خاموش کردم.ایشان گفتند: «بیا بالا.» خجالتزده و شرمنده به ماشین رفتم. بغض کردم و اشک ریختم. ایشان صبوری کردند تا آرام شوم و بعد گفتند: «فردا ساعت سه بیا شعبه صالحی. میخواهم ببینمت.» با اینکه گفتم «آقا پدرم را جواب کردند»، ایشان پاسخ دادند: «کاری ندارم؛ فردا اگر آمدی آمدی، اگر نیامدی پیوند این رشته قطع میشود.» از آن به بعد، در هر دو سفرم سعی کردم فقط فرمانبردار باشم و چشم بگویم. در کل خدا را شکر میکنم و سپاسگزار کنگره و آموزش هایش هستم، همه راهنماهای کنگره عاشقاند، عاشق معشوق حقیقی که تمام هستی را بر مبنای عشق و محبت آفریده است.امیدوارم بتوانم ماحصل آموزشهای کنگره را که به واسطهی آقا اردلان گرفتم را با حضور و خدمت به عزیزان حاضر در کنگره، جبران کنم. از اینکه به حرفهای من گوش کردید از همه شما متشکرم.
عکس و تایپ: مسافر رضا زبردست
ارسال: مسافر حیدررضا
خدمتگزاران سایت نمایندگی صبا
- تعداد بازدید از این مطلب :
157