جلسهی یکم از دورهی پنجم کارگاههای آموزشی عمومی نمایندگی پردیس با استادی راهنمای محترم مسافر مصطفی، نگهبانی مسافرسامان دبیری مسافر حامد با دستور جلسهی «وادی دوم و تاثیر آن روی من» شنبه 6 اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
بسیار خوشحالم که امروز به بهانهی جشن اولین سال رهایی محمد عزیز، در کنار شما عزیزان حضور دارم. این افتخار بزرگی است که بتوانم چند دقیقهای از احساسات و تجربیاتم را با شما در میان بگذارم، جلسهی امروز دارای دو بخش است: بخش نخست، دستور جلسهی "وادی دوم و تاثیر آن روی من" و بخش دوم، جشن اولین سال رهایی محمد عزیز از دام اعتیاد، از شما خواهش میکنم به احترام محمد و تلاشهایش، بایستید تا با تشویق خود، این موفقیت بزرگ را گرامی بداریم.
در وادی دوم میخوانیم: "هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد."
وقتی به این وادی فکر میکنم، درمییابم که حضور من در این مسیر، تصادفی و بیهوده نبوده است، آمدن ما به این مکان مقدس، هدفمند بوده؛ هدفی بالاتر از صرفاً قطع مصرف مواد، هدفی برای بازسازی و احیای انسانیت درونمان.
.jpg)
وقتی به مقولهی اعتیاد فکر میکنم، همیشه تصویری از یک سایهی عظیم و تاریک در ذهنم شکل میگیرد؛ ابری سیاه که سراسر زندگی مصرفکننده را احاطه کرده است. درست مانند آسمانی ابری که دل انسان را میگیرد.
گاهی برخی از افراد از این ابرهای سیاه میترسند، برخی آن را تحمل میکنند و برخی هم به آن عادت کردهاند. اما حقیقت این است که وقتی آسمان زندگی ما ابری است، نوری از عشق، محبت و آرامش در آن جریان ندارد، اما آیا میتوان این ابر سیاه را به باران رحمت تبدیل کرد؟ بله، میتوان؛ اگر دیدگاه خود را نسبت به زندگی و مشکلاتمان تغییر دهیم، همین ابرهای تاریک میتوانند سرچشمهی بارانی از رحمت الهی باشند، اگر تنها به قطع مصرف اکتفا کنیم، این سیاهی همچنان در زندگی ما باقی خواهد ماند. اما اگر با تمام وجود، درمان اعتیاد را در ابعاد فکری، روانی و معنوی دنبال کنیم، این ابرهای تاریک روزی کنار خواهند رفت و رنگینکمانی از امید و نور در زندگیمان پدیدار خواهد شد، در این مسیر، عشق تنها راه نجات است، عشقی فراتر از غرایز انسانی. دوست داشتن همسر یا فرزند امری طبیعی و غریزی است؛ اما عشق واقعی فراتر از اینهاست. عشقی که در دل انسان جوانه میزند، وقتی که از مال، وقت و آسایش خود برای دیگران میگذرد؛ عشقی که با خدمت، ایثار و بخشش رشد میکند، قدم اول عاشق شدن، بخشندگی است، بخشیدن دیگران، بخشیدن خویشتن و بخشیدن تمام آنچه که مانع رشد و تعالی روحمان شده است، امروز محمد عزیز را جشن میگیریم، نه فقط به خاطر قطع مصرف، بلکه به خاطر سفری که در مسیر خودسازی و خودشناسی آغاز کرده است، محمد روز نخست ورودش به شعبه رودهن، در جلسهی تولد یک سال رهایی خودم حاضر شد. این اتفاق برایم بسیار شیرین و معنادار بود؛ چراکه دیدم چگونه با تلاش، صبر و توکل بر خداوند، سایهی سیاه بالای سرش را تبدیل به بارانی از رحمت کرد و زندگی تازهای برای خود ساخت.
مسیر محمد پر از تلاش و همت بود. هرچند سفر او چالشهای سنگینی نداشت، اما بزرگترین چالش، غلبه بر افکار و باورهای محدودکننده بود؛ و این کار، کمتر از عبور از سختترین مراحل درمان نیست.
البته محمد عزیز، علاوه بر همهی اینها، یک صدای زیبا هم دارد که گاهی با طنز، از زیبایی بیش از حد آن تعریف میکند! اما واقعیت این است که این صدای زیبا، اکنون انعکاس قلب پاک و رها شدهی اوست.

امروز، این موفقیت را به محمد عزیز، به همسفر محترمش که در این راه همراه او بوده، به لژیونش، به گروه مرزبانی و به همهی شما دوستان خوبم تبریک میگویم؛ از صمیم قلب خوشحالم که شاهد شکوفایی دوبارهی یک انسان از دل تاریکی اعتیاد به سوی نور و عشق هستیم.
در پایان، از همهی شما عزیزان که با محبت و حوصله به صحبتهای من گوش سپردید، صمیمانه سپاسگزارم.
امیدوارم هر روز شاهد جشنهای بیشتری از رهایی، عشق و بخشش باشیم.
تولد مسافر عزیز آقا محمد از لژیون دوم(آقا مصطفی)

.jpg)
اعلام سفر مسافر:
سلام دوستان محمد هستم یک مسافر، آخرین آتنی ایکس مصرفی تریاک مدت ۱۰ ماه و 10 روز سفر کردم به روش DST با داروی OT به راهنمایی آقا مصطفی، در حال حاضر مدت 18ماه است که از بند اعتیاد آزاد و رها هستم.

در ابتدا تشکر میکنم از جناب مهندس دژاکام و خانواده محترمشان که این مسیر را فراهم کردند تا امثال من بتوانند به رهایی و درمان برسند. همچنین آرزو میکنم همه دوستانی که در این مسیر قدم گذاشتهاند، به موفقیت دست یابند.
تشکر ویژه دارم از راهنمای عزیزم، آقا مصطفی، که واقعاً زحمات زیادی برای من کشیدند. من ذاتاً آدم مردمآزاری نبودم، اما واقعاً اذیتشان کردم. از همینجا از ایشان عذرخواهی میکنم و از خداوند میخواهم که به ایشان صحت، سلامت و عمر باعزت عطا کند.
سپاسگزارم از ایجنت محترم، مرزبانان عزیز و همه شما دوستان که با لطف خودتان به بنده محبت داشتید و صفاتی را نسبت دادید که خود را لایق آن نمیدانم. امیدوارم همه در صحت و سلامت باشید.
اما درباره داستان اعتیادم:
من ابتدا به صورت تفننی مصرف میکردم و اصلاً متوجه نشدم که چه زمانی به دام افتادم. تفریح تفریح بود، تا اینکه شد مصرف روزانه. با اینکه سعی میکردم طوری رفتار کنم که دیگران متوجه نشوند، خانوادهام خبر داشتند. یک زیرزمین داشتیم که میرفتم آنجا مصرف میکردم.

با این حال، همیشه عذاب وجدان داشتم. بارها تصمیم گرفتم ترک کنم، اما هر بار شنبه را برای شروع انتخاب میکردم و این شنبهها گذشت تا شد ۱۵ سال! در خانواده هم ضربالمثل شده بودم: "ترک آخر بیل آخر"، یعنی اگر ترک نکنی، آخرش زیر خاک میری!
یک روز در بنگاه معاملات ملکی، به طور اتفاقی با دوستانی برخورد کردم که تجربه درمان در کنگره ۶۰ را داشتند. آنها پیشنهاد دادند که با هم به کنگره برویم. من هم قبول کردم. ساعت ۴ بعدازظهر رفتیم شعبه رودهن. اولش که وارد جلسه شدم، دیدم همه خیلی مرتب و خوشتیپ نشستهاند، و کلی اصطلاحات جدید مثل DST و... استفاده میکردند. راستش تعجب کردم و گفتم اینا چی میگن؟
جلسه که تمام شد، به مشاوره پیش آقای امینی معرفی شدم. به ایشان گفتم این شربتی که میگویید چیه؟ ما دنبال مواد اصل هستیم! ایشان با لبخند گفت:
"اگر بهترین مواد افغانستان را هم برایت بیاورند، نهایتاً یک سال مصرف میکنی. بعدش چه؟ بیا کنگره، درمان شو، و تا آخر عمر راحت باش."
حرف قشنگی بود، و من تصمیم گرفتم بمانم. الحمدلله درمان شدم و تا امروز که اینجا هستم، نتیجهاش را میبینم.
در طول سفر، بعضی اوقات سختیهایی هم برای راهنمای عزیزم ایجاد کردم! مثلاً گاهی بهانه میآوردم که زودتر جلسه را ترک کنم به بهانه اینکه مجردم و باید برای خانواده خرید کنم. استاد هم همیشه با قاطعیت میگفت: "نه! بشین سرجات!"
یادم هست یک روز حسابی ناراحت شدم و از ته دل آرزو کردم که ایشان هم یک روز همسفر پیدا کند تا بفهمد ما چه میکشیم!
خلاصه، به صورت خندهدار، دعایم مستجاب شد و استاد نامزد کرد و ما هم کلی خوشحال شدیم!

عکاس: مسافر هومن
تنظیم و ارسال: مسافر فرشید
- تعداد بازدید از این مطلب :
145