جلسه ششم از دوره هشتم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ در نمایندگی شهباز به استادی مسافر اکبر نگهبانی مسافر صمد و دبیری مسافر محمد با دستور جلسه (ظرفیت و مسئولیت، قبله گم کردن) روز سهشنبه ۱۴۰۴/۲/۲ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
(خلاصه سخنان استاد)
ابتدا، تشکر میکنم از آقای مهندس و خانواده محترمشان، و همچنین از مسئولین شعبه شهباز، به ویژه محمدآقا، که به من اجازه دادند این جایگاه را تجربه کنم و از شما عزیزان آموزش بگیرم.
رهایی این هفته هم به آقا محسن و راهنمای خوبش تبریک میگویم انشاءالله همیشه رهاییهای پیدرپی داشته باشیم
در مورد دستور جلسه “ظرفیت، مسئولیت و قبله گم کردن” باید بگویم که ظرفیت من اکبر روز اولی که میخواستیم مواد را شروع کنم، با یک دود شاید حالم بهم میخورد. ولی یواش یواش در مواد، ظرفیتم رفت بالا. یک دود، سه دود، رفت روزی یک بار، روزی دو بار، روزی سه بار. ظرفیت من برای مواد بیشتر شد. اینه که من تو مواد ظرفیت نداشتم، ولی روز به روز موادم را زیادتر کردم و از صبح تا شب بیشتر میکشیدم و کاری به سر من آورده بود که به جسمم ضرر میزد. درباره مواد، من خدا را شکر میکنم که همچین جایی برای من پیدا شد که من آمدم کنگره۶۰ و از لحاظ مواد نجات پیدا کردم.
بعدش یه چیزی هم از خودم بگویم که درباره ظرفیت، من که مثلاً کاسبی میکردم با مشتریها، کسانی که میآمدند پیش من و میخواستند چیزی از من خرید کنند ظرفیتی نداشتم، چون مواد برای من ظرفیت نگذاشته بود. اعصاب و روان من را به هم زده بود. این بود که در کل کارهایم ظرفیت نداشتم. مثلاً یک شخصی میآمد و میگفت: "آقا یک کیلو به من نخود بده." من میگفتم: "پنجاه تومان." پنجاه تومان میشد، میگفت: "آقا چهل تومان بگیر از دستش میگیرفتم، پرتش میکردم زمین." این بود که ظرفیتم خیلی کم شده بود و نمیتوانستم کاری انجام بدهم. خدا را شکر که آمدم راه کنگره۶۰ و یاد گرفتم. الان از لحاظ کاسبی ظرفیتم خیلی خوب شده و با مشتریها، رفیقان، دوستان و خانوادهام همه خوب شده.
برای مسئولیت هم نسبت به خودم و خانوادهام هیچ مسئولیتی نداشتیم، چون واقعاً هر چه به ما میگفتند، گوش نمیدادیم. مثلاً میگفتند: "برو مرغ بگیر." اولش میگفتیم فردا میگیریم، پس فردا میگیریم. مسئولیت خانواده هم نداشتیم. اینه که واقعاً ما تو خودمون یه سری مسئولیتها را گردن بچهها میانداختیم و انجام نمیدادیم. نسبت به خانواده، دوستان و رفیقا هر چیزی که از ما میخواستند، پشت گوش میانداختیم. خدا را شکر که اینجا واقعاً جای خوبی است و ما آمدیم این مسئولیتها را از استادان یاد گرفتیم و دانستیم که واقعاً مسئولیتی که به ما میدهند با دل و جان انجام بدهیم. من وقتی وارد کنگره۶۰ شدم، مثلاً آمدم تو آبدارخانه، به من گفتند، چایی را درست کن." با دل و جان گفتم درست میکنم، با تفکر و عقل سالم و به قول خودمان با روحیه خوب. چایی که درست میکنم باید به دوستان با روی خوش چایی بدهم. اگر چایی درست میکنم، باید خوب درست کنم، نه بد یا جوشیده، این کار را باید با تفکر خوب انجام بدهم.

درباره قبله گم کردن، من و قتی به کنگره۶۰ آمدم، یه مسئولیتی که در کنگره۶۰ به من دادند. باید خودم را گم نکنم. مسئولیتی که به من میدهند را درست انجام میدهم. توی هدفی که داریم، خودمان را گم نکنیم. اگر یک مسئولیتی به ما دادند، با دل و جان انجامش بدهیم. مثلاً همین جارو کردن یا مسئولیتهای بالاتر. باید این کار را با دل و جان و خیلی قشنگ انجام بدهیم که دیگران هم از ما درس یاد بگیرند. اما درباره تعادل و ظرفیت که توی آموزشها به ما یاد دادند، یواش یواش تعادلمان میرود بالا، ظرفیتمان میرود بالا و مسئولیتهایمان میرود بالا و قبله را به قول قدیمیها گم نمیکنیم.
تشکر میکنم که همچین جایگاهی برای ما درست کردند که من درست آموزش بگیریم و به دیگران هم آموزش بدهیم. ممنون که به صحبتهای من گوش دادید.
ویراستار: مسافر احمد کاربر سایت
تهیه و تنظیم: مسافر محسن کاربر سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
141