English Version
This Site Is Available In English

از کلام تا کمال

از کلام تا کمال

جلسه‌‌‌ی چهاردهم  از دوره‌ی چهارم کارگاه‌های آموزشی عمومی نمایندگی پردیس با استادی پهلوان محترم مسافر بهروز، نگهبانی مسافرعلی‌رضا، دبیری مسافر امید با دستور جلسه‌ی«ظرفیت و مسئولیت، قبله گم کردن» شنبه 30 فروردین ‌ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
امروز می‌خواهم کمی از تجربه‌ی شخصی‌ام در کنگره با شما به اشتراک بگذارم. آنچه اکنون در مقابل شما ایستاده‌ام، حاصل بخشی از آموزش‌هایی‌ست که در کنگره آموخته‌ام. این لباسی که بر تن دارم، اگر زیباست، تبلور احترام به خود و جمع است؛ و این رفتار و گفتار، این سلام و احوال‌پرسی با نگهبان جلسه، بازتاب آموزش‌هایی‌ست که از کنگره دریافت کرده‌ام.
اما مهم‌ترین بخشِ تجربه من، قدرت "کلام" است. یکی از اضلاع اصلی مثلث خدمت در کنگره، کلام است؛ و چه خدمت بزرگی‌ست اگر زبان ما در مسیر روشنایی و محبت بچرخد. این کلام است که مرا به شما می‌شناساند، نه چهره‌ام. فردا صبح، من از این در خارج می‌شوم؛ اما این حرف‌ها، این سخنان، در ذهن و دل شما می‌ماند یا نه؟ این دیگر دست من نیست، بلکه نتیجه اعمال و نیت من است.
برای ما که در مسیر خدمت کنگره هستیم، این موضوع بسیار مهم است که آیا کلام‌مان دل‌نشین است؟ آیا صداقت در آن جاری‌ست؟ آیا حرف‌هایمان جان دارند یا فقط واژه‌اند؟ هر خدمتگزاری باید این را بداند که کلامش می‌تواند سازنده یا ویرانگر باشد.
خیلی از مردم لحظه اذان را لحظه‌هایی ملکوتی ‌می‌دانند، بسیاری از ما شاید توجهی نداشته باشیم؛ نه نماز می‌خوانیم، نه برای‌مان مهم است غروب و طلوع چه زمانی‌ست. بعضی‌ها حتی از عبادت سوءاستفاده می‌کنند؛ برای دیده‌شدن وضو می‌گیرند و به ظاهر نماز می‌خوانند. اما در عمل، لحظاتی بعد، دروغ می‌گویند یا رفتار ناپسندی دارند.
اما برخی دیگر، کم‌کم و به تدریج، در لحظه‌ی ملکوتی زیست می‌کنند؛ حواس‌شان به حلال و حرام هست، به دل نشکستن دیگران توجه دارند، از شادی دیگران شاد می‌شوند و از غم‌شان، اندوهگین. این آدم‌ها هم مسئولیت بیشتری می‌گیرند، هم ظرفیت‌شان بزرگ‌تر می‌شود، چون با روح خود در مسیر خدمت قدم برمی‌دارند.

نمایندگی پردیس

هر اتفاق خوبی که در کنگره رقم می‌خورد، از دل خدمت می‌گذرد. خدمت، پلی‌ست به سوی عشق و معنا. اگر قرار است از زندگی‌ام بهره ببرم—از خانه، خانواده، پول، موقعیت—باید به آن‌ها خدمت کنم. چون با خدمت کردن، هم آن‌ها را حفظ می‌کنم، هم خودم را.
دوست دارم کسی دوستم داشته باشد، اما اگر کسی من را دوست داشت، آیا مسئولیتش را می‌پذیرم؟ من دلم پول می‌خواهد، اما اگر ۲۰۰ میلیارد تومان به من بدهند، آیا می‌دانم با آن چه کنم؟ آیا ظرفیتش را دارم؟ خدمت است که ظرفیت می‌سازد.
گاهی آدمی مثل قاصدک است؛ حرفی در گوشش می‌گویند و او را به باد می‌سپارند. اما آیا این باد، او را به سوی آرزویش می‌برد یا برخلافش؟ اگر گوش به فرمان آقای مهندس باشیم، اگر خدمت کنیم و دل کسی را نشکنیم، آرام آرام تغییر می‌کنیم، تبدیل می‌شویم.
اینجاست که فرق است بین آرزو و خواسته. در کنگره، ما آرزو نداریم؛ ما خواسته داریم. تغییر می‌کنیم، تبدیل می‌شویم، و باد هم قاصدک ما را به مقصد می‌رساند. وقتی خدمت می‌کنم، ظرفم بزرگ می‌شود، وگرنه فقط در خیالاتم طلبکار خدا می‌شوم که چرا به دیگران داده و به من نداده.
خدمت، ما را به نقطه‌ای می‌رساند که پاداش آن عشق است. عشق واقعی، نه عشقی که با توقع همراه است. عشق یعنی بدهی، بدون انتظار بازگشت.
در کنگره، باید سه چیز را خوب بشناسیم: کنگره را، آقای مهندس را، و رهایی را. کنگره جایی‌ست که هم زمین دارد، هم آسمان. جایی‌ست که برای ساختنش از ما پول می‌خواهند، ولی ارزش آن را اگر ببینی، می‌فهمی که اصلاً نمی‌شود قیمت گذاشت. کتاب ۶۰ درجه را اگر ببری چاپخانه، می‌فهمی چقدر برای تهیه‌اش زحمت کشیده شده. حالا این کتاب با قیمتی ناچیز در اختیار ما قرار گرفته است.
آقای مهندس می‌فرمایند: مواد مخدر فقط بهانه‌ای بود که من و شما را به این صندلی برساند. پس وسعتش مهم نیست، عمقش مهم است. اگر خدمت من، مسئولیت من است، باید با روح آن را انجام دهم. چه دارو خوردن، چه هم‌سفر بودن، چه نوشتن سی‌دی، همه باید با روح انجام شود.
سفر اول پایان می‌پذیرد، اما سفر دوم، سفر نیست، زندگی‌ست. گذر از بند انفرادی به بند عمومی، رهایی و سپس آزادی. و در نهایت، تکامل.
ما از نفرت به عشق حرکت می‌کنیم عشقی که معنای واقعی‌اش، فداکاری و خدمت است. وادی چهاردهم، جایی‌ست که عشق خداوند را درمی‌یابی و محبت، تبدیل به نیرویی فراگیر در وجودت می‌شود.

پس بیایید کنگره را تعریف کنیم، آقای مهندس را بشناسیم، و رهایی را بفهمیم. رهایی تنها رهایی از اعتیاد نیست؛ رهایی از جهل، نفرت، وابستگی و ناآگاهی‌ست.
در نهایت، وقتی می‌گویم: «سلام دوستان، حسین هستم مسافر»، این جمله باید در من تحولی ایجاد کند. نه فقط تغییری ظاهری، بلکه تحولی در عمق وجود.
امیدوارم لحظه‌ای از این صحبت‌ها در دل‌تان بماند و آغازی باشد برای اتفاقی خوب. اگر لیوانی کوچک باشیم و فلز وجودی ما در صور پنهان ناخالص باشد، با اولین آب جوش، ترک می‌خوریم؛ اما اگر از درون ساخته شده باشیم، هیچ آتشی ما را نمی‌شکند.
بیایید خدمت کنیم، نه برای تعریف در سفر اول، نه برای نشان‌دادن در سفر دوم، بلکه برای پیوندی عاشقانه با خداوند و با خودمان.

در ادامه رهایی مسافران میلاد و هادی از لژیون دوم(آقا مصطفی) و اصغر از لژیون سوم(آقا پویش)  تقدیم به نگاه زیبای شما:

تهیه خبر: مسافر هومن

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .