جلسه پنجم از دوره چهارم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی محمدیپور قم با استادی راهنما مسافر علی، نگهبانی مسافر حامد و دبیری مسافر روحالله با دستور جلسه «وادی اول و تاثیر آن روی من و تولد اولین سال رهایی مسافر آرش» پنجشنبه 21 فروردین ۱۴۰۳ ساعت 16:30 آغاز به کار کرد
سخنان استاد:
تشکر میکنم از عزیزانی نوشتارها را خواندن، سال نو را تبریک عرض میکنم خدمت دوستان، همینطوری که وادی اول در آغاز سال تحصیلی در دستور جلسه قرار گرفته از این وادی الگو بگیریم و سال نو را با تفکر خوب، با تفکر سالم آغاز کنیم و همواره در مسیر آموزش و خدمت باشیم.
درباره دستور جلسه وادی اول آقای مهندس درباره تفکر زیبا توضیح میدهند و همه آشنا شدیم، موردی برای من جالب هست در این وادی فکر و تفکر نکردن، به چه مواردی؟ مواردی که باعث خسارت شده برای ما. تفکر آقای مهندس میفرمایند؛ تفکر ما سازنده باشه و مواردی را خلق کنیم برای خودمان و اطرافیانمون، ولی من تاکیدی که دارم برای خودم و در لژیون که به چه مواردی نباید فکر کنیم، ما در مسیر زندگی خیلی فرصتهامون را از دست دادیم، من مسافر در زمان مصرف خیلی چیزهامو از دست دادم؛ پولمو، وقتموو خیلیها زندگیهاشون را از دست دادن، عمرشون را در زندان گذراندن، ماشین و خانه از دست دادن، دیگه نباید به اینها فکر کنیم، اقای مهندس هم در سیدی چالش فرمودند؛ ما نباید به اینها فکر کنیم. هر اتفاقی برای من افتاده به خاطر این بوده که سطح دانایی من همان اندازه بوده و من نباید غصه بخورم؛ بشینم بگم عمرم رفت. هزاران سال ما زندگی کردیم و میاییم خودمان را سرزنش میکنیم؛ گذشته را باید همیشه ازش درس بگیریم و برای آیندهمان ازش استفاده کنیم. هر موضوعی را از دست دادیم میتوانیم با تفکر و تلاش به آن برسیم و گذشته یک نوع آموزش هست، ما باید درس را از آن مشکل بگیریم.
برای همسفران هم همینطوره، سالهایی که با تخریب مسافرش زندگی کرده و به نوعی بخشیده مسافرش را، وقتی میاد کنگره یعنی بخشیده مسافرش را. انشالله در مسر بتوانیم موفق باشیم و با تفکر بتوانیم بهترین مسیر را انتخاب کنیم و در مشکلات. من وقتی اتفاقی برایم میافتد در اثر میزان داناییم هست و به نظرم بهترین تصمیم را میگیرم، شاید اشتباه کرده باشم ولی هیچ وقت نمیام حسرتش را بخورم، اشتباه باشه آموزش میگیرم تا تکرارش نکنم.
در مورد تولد آرش عزیز، تولدش را تبریک عرض میکنم خدمت آقای مهندس، راهنمای گرامی آقای آرش، خدمت آرش و همسفرشان و راهنمای محترم همسفرشان و دخترشان و انشالله همیشه موفق باشند.
آرش هفت ماه از سفرش در لژیون آقا آرش بود و بعد از تحویل لژیون آقا آرش آمد لژیون من و آخر سفرش با من بود و موردی که مهمه درباره آرش اینکه از کاشان آمد و رفت، یک روز در میان دو،سه ساعت مسیر را آمد و رفت، خواستش را داشته و پایش ایستاده، تا یک جایی از سفرش میزان نبود ولی فهمید که باید راه درست را انتخاب کند و سفرش را به خوبی به اتمام رساند و بعد از رهایی هم آمده و خدمتگزار بوده.
پیام تولدش هم؛ آرش عزیز غله و فتح آن چندان اهمیتی ندارد، اما نشانی در آن مکان از خود گذاشتن مهم است، برای تکتک ما این پیام صادق هست که رهایی مهم نیست، خیلیها میان رهایی میگیرن و فکر میکنن که کار تمام شده، باید بمانیم و زکات رهایی را پرداخت کنیم، آموزش ببینیم و خدمت کنیم.
اعلام سفر مسافر آرش:
آخرین آنتی ایکس مصرفی: شیره و قرص
روش درمان: DST
داروی درمان: OT
مدت سفر: ۱۳ ماه و ۵ روز
راهنما: آقای علی
رهایی از بند اعتیاد: ۱ سال و ۴ ماه و ۶ روز
آخرین آنتی ایکس دخانیات: درمان به روش DST
داروی درمان: آدامس نیکوتیندار جویدنی
مدت سفر: ۱۳ ماه
راهنما: آقای مهدی پوربکر
رهایی از بند نیکوتین: ۶ ماه و ۷ روز
خواسته مسافر آرش:
هر کسی که مثل من بوده و دچار ناامیدی شده و در طی چند سال نتوانسته خودش را نجات بدهد، انشاءالله با نیت و خواسته خودش بیاید و به رهایی برسد.
خواسته همسفر الهام:
که از خدا میخواهم همیشه در این راه بمانیم و مسیر کنگره ۶۰ را ادامه دهیم.
سخنان مسافر آرش:
امروز من حس و حال خیلی خوبی دارم و واقعاً خوشحالم و هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که بتوانم روزی به این جایگاه برسم. در ابتدا خدارا شکر میکنم که به من توفیق داد تا در این مسیر بمانم. سپاسگزاری میکنم از جناب مهندس دژاکام و خانواده محترمشان، استاد گرامی آقا حمید، راهنمای گرانقدر آقا آرش و علی آقا، و از راهنمای ویلیام آقا مهدی پوربکر و راهنمای همسفرم خانم حمیرا و ایجنت محترمشون و تمام کسانی که در این مسیر به من کمک کردند.
از همسفرم تشکر میکنم که در این مسیر و در این مدت رنج سفر من را متحمل شد و امید من را زنده کرد که میشود به درمان رسید. راستش من هم مثل شما خیلی گرفتار به بیماری اعتیاد بودم و نمیتوانستم خودم را نجات بدهم و این کاملاً برای من درد بود. هرچقدر تلاش میکردم که به هدفم برسم، از خودم دورتر میشدم. نمیتوانستم با ذهن خودم کنار بیایم و ۲۳ سال تخریب با روزی ۸ گرم شیره خوراکی و ۴ قرص کلونازپام ۲ میل داشتم.
میخواستم قرص را کم بکنم، شیره زیاد میشد و میخواستم شیره را کم بکنم، دچار بیخوابی میشدم و واقعاً دیگر خسته شده بودم و تواناییهایم را از دست داده بودم. چندین بار ترک کلینیکی با بیهوشی یک هفتهای داشتهام یا بستری شدن در بیمارستانهای خصوصی اصفهان و هیچکدام از اینها به نتیجهای نرسیدند.
انقدر مثلث جهالت را من حمل میکردم که ضلع ناامیدی برای من بیشتر سنگینی میکرد و کاملاً در عمق تاریکیها فرو رفته بودم. سال ۸۱ یکسری از دوستانم توسط کنگره ۶۰ درمان شده بودند و من هم خیلی دلم میخواست که به آنجا بروم ولی برای من نمیشد. بعد از چند سال تصمیم گرفتم که وارد کنگره ۶۰ شوم. حدود ۸ ماه از سفرم که اصلاً مرتب نبودم و دچار افکار اشتباهی بودم و در آخر وارد لژیون علی آقا شدم و ارتباط و حس خوبی داشتم.
اواخر سفرم با من صحبت کردند و من تصمیم به تغییر گرفتم و حال خوب و رهایی را توانستم به دست بیاورم. در سفر دوم متوجه شدم که راهنما چقدر خون دل میخورد تا رهجویش رها شود. علی آقا تکتک گرههای من را با صبر و دانشی که داشتند باز میکردند تا من در اینجا ماندگار شوم و بدانم که چگونه باید زندگیم را به سر و سامان برسانم و خیلی از ایشان ممنونم.
در دوران مصرفم چیزی دیگر برایم مهم نبود. در دفتر کارم مینشستم و شیره سوخته داخل آب جوش درست میکردم و بوی بد آن تا ۲ کیلومتر آن طرفتر هم میرفت. یا هر قراری که میگذاشتم را کنسل میکردم. تازه الان دارم میفهمم که کجا بودهام و الان کجا هستم و کنگره ۶۰ که لطف بزرگی به من کرد، امیدوارم که هیچ وقت به گذشتهام برنگردم.
سخنان راهنما همسفر حمیرا:
خدا را شکر میکنم که این فرصت را پیدا کردم روی این صندلی قرار بگیرم. من هم به نوبه خودم شادباش عرض میکنم خدمت همسفر الهام و مسافر ایشان آقا آرش و برایشان آرزوی تندرستی دارم. در مورد همسفر الهام بخواهم صحبت کنم، ایشان واقعاً یک رهجوی فرمانبردار و خوب بودند و تا الان همچین اتفاقی نیفتاده است که من به ایشان حرفی بزنم و عمل نکنند و در هیچ کار و خدمتی کوتاهی نکردند. واقعا از ایشان راضی هستم و امیدوارم که در مسیر کنگره60 همیشه بدرخشند و جایگاهای بالاتری را تجربه کنند.
سخنان همسفر الهام:
در ابتدا خداوند را بسیار شاکرم که توانستم این جایگاه را تجربه کنم و از جناب مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم که چنین بستری را برای ما فراهم کردند تا من بتوانم به اینجا بیایم و به رهایی و سپس به آرامش برسم. از راهنمای مسافرم، علی آقا، و از راهنمای خودم، خانم حمیرا و خانم الهام عزیز تشکر میکنم بابت آموزشهایی که به من دادند و از ایجنت محترم و گروه مرزبانی همسفران و مسافران بابت تمام زحماتی که میکشند تا ما به اینجا بیاییم و آرامش بگیریم، تشکر میکنم.
من تا امروز واقعاً همچین حسی را تجربه نکرده بودم و همزمان چند حس اضطراب، خوشحالی و استرس را دارم تجربه میکنم. خیلی حس عجیبی است. مسافر من هر زمان که خواست تلاش کند و نجات پیدا کند از مصرف مواد مخدر، به در بسته خورد و نتوانست. تا یک سال بعدش هم به من میگفت که ترک کرده است و من چون باور نداشتم، میگفتم که باید برویم آزمایش بگیریم. آن زمان آزمایشات خیلی پیشرفته نبود و هر سری یک اتفاقی میافتاد که آزمایش ندهد یا به آزمایشگاه نیاید.
تا اینکه یک روز خودش به من گفت که دیگر خسته شده و نمیخواهد مصرف کند و جایی را پیدا کرده و برای آنجا باید برود و یک آزمایش کبد بدهد. تازه این حرفها هم من را چند سال سردرگم نگه داشته بود. من دیگر این موضوع را قبول کرده بودم که این خواست خدا بوده است و باید شرایط زندگی من هم اینگونه باشد. آرش نه انسان پرخاشگری بود و نه بدخلقی، و از نظر مالی هم ما را تأمین میکرد و چیزی را کم نمیگذاشت. ولی من به خاطر خود آرش دلم میسوخت و میگفتم با این همه ویژگی، حیف است که مواد مصرف کند.
همیشه آرزو داشتم به خاطر خودش به درمان برسد نه به خاطر ما، ولی میدیدم که خودش هیچ تلاشی نمیکند و هیچ فایدهای ندارد. تا اینکه آرش به کنگره ۶۰ آمد و مدتی مسیر طولانی را تا کنگره ۶۰ طی میکرد. از او میپرسیدم: «خب امروز رفتی چه شد؟ چه کردی؟» میگفت: «هیچ کار و فقط رفتم پشت لژیون ایستادم و تمام که شد، رفتم ساندویچ خوردم و برگشتم.»
تا چند ماه کارش فقط همین بود و من پیش خودم میگفتم حتماً میرود به شعبه و مشغول خوشگذرانی است و تازه در کنگره مواد جایگزین میکنند. اصلاً من دلم نمیخواست که بیایم و با کنگره ۶۰ آشنا شوم. میگفتم مگر آنجا چه جای مهمی است؟ تا حدود ۶ ماه از سفر آرش گذشت و من باورم نمیشد آرش انقدر ثابتقدم باشد.
فهمیدم که این بار واقعاً خواستهی آرش قوی و جدی است. اخلاق و رفتارش صد در صد بدتر از قبل شده بود، اما ظاهر زندگی ما ویترین قشنگی داشت و به همین دلیل دوستان و آشنایان هر که از دور ما را تماشا میکرد، تعریف میکردند و دوست داشتند که جای ما باشند. در اصل قضاوت میکردند. حتی پدر و مادر من هم از یک نخ سیگار آرش خبری نداشتند و آرش در ذهن پدر من مثل یک بت بود. اگر در روز روشن آرش میگفت که الان شبه، پدر من هم تاییدش میکرد.
دوست داشتم به پدرم بگویم همه این چیزهایی که از آرش میدانی یک خرابه است، اما کسی حرف من را باور نمیکرد و فکر میکردند مشکل از خود من است نه آرش و خبری از درون زندگی ما نداشتند. یک روز زنگ زدم به یکی از بچههای کاشان و به من گفت که بیا به کنگره. پاسخ دادم که من میآیم، اما میآیم که به راهنمای آرش بگویم که دورتان میزند. خوب که نشده است، هیچ، هزار برابر بدتر هم شده است.
مثال در این ۲۴ سال زندگی یک بار هم از من در مورد حقوقم نپرسیده بود، اما از زمانی که وارد کنگره ۶۰ شد، دنبال بهانه بود و حتی میپرسید که چقدر حقوق میگیرم یا با حقوقم چه کاری انجام میدهم یا چرا پولی ندارم و دنبال دعوا کردن بود. من که بعد از چند وقت آموزش گرفتم و فهمیدم که نباید با آرش بحث کنم و وارد بحث نمیشدم. خودش وارد حیاط خانه میشد و در را قفل میکرد و با خودش در جنگ بود.
یک روز وارد شعبه شدم که این داستانها را توضیح بدهم. وارد جلسه کارگاهی شدم. استاد جلسه آقا مهدی پوربکر بودند. ایشان گفتند که نیایید و مسافرانتان را خراب نکنید، پیش راهنماهایشان بگذارید یک کور سوی امیدی باقی بماند و حرمتهای بینشان را نشکنید. همان روز من تصمیم گرفتم که این کار را انجام ندهم و ماندیم و مسیر کنگره ۶۰ را انتخاب کردیم.
من در طی این سالها هیچ وقت نگذاشتم که فامیلها، همسایهها، حتی بچه خودمان بفهمند آرش در چه ظلمتی است.
در آخر خدا را بسیار شاکرم که ماندم و حال خوش مسافرم را دیدم و روزهای خیلی سخت را با یکدیگر پشت سر گذاشتیم و امیدوارم آرامشی که امروز داریم را همیشه داشته باشیم. از خانم حمیرا هم بابت کمکها و آموزشهایی که به من دادند و از اینکه امروز هم تشریف آوردند، خیلی ممنونم.

تهیه و تنظیم: گروه سایت مسافران نمایندگی محمدیپور قم
- تعداد بازدید از این مطلب :
1108