۱۷ساله بودم که ازدواج کردم؛ درنهایت با تحقیقات زیاد، ازدواج سنتی داشتم.
در دوران عقد متوجه شدم که همسرم بیماری کولیک اورسفلر دارد. نزد پزشکان زیادی رفتیم، خسته از اینکه داروهای زیادی را باید مصرف میکرد، پزشک در آخرین مرحله، پیوند روده را پیشنهاد کرد.
در دورانی که او دارو مصرف میکرد، من هم ۷ماهه باردار بودم که برادر بزرگترش را در تصادف از دست داد؛ چون پدرش در قید حیات نبود، داغ سنگینی برای همسرم و خانوادهاش بود، پسرعموهایش، برای اینکه تنها نباشد، هر شب با او تماس میگرفتند و زمانیکه متوجه بیماریاش شدند، برایش تریاک را پیشنهاد دادند که درمان درد تو است، بیماریاش مثل یک معجزه سرکوب شد و اعتیاد از آنجا شروع شد.
چند سالی گذشت؛ من با توجه به علائمی همچون بداخلاقی، بیخوابی و چرتزدن در روز، متوجه اعتیادش شدم ولی همسرم انکار میکرد.
بعد از چند سال که کامل مشخص شد، دچار تنشها، جنگ و دعوای شدید شدیم و حتی تا جدایی پیش رفتیم، در آن زمان همسرم چندین مرحله اقدام به ترک از طریق قرص و روشهای دیگر کرد ولی بینتیجه بود؛ تا اینکه توسط یکی از دوستانش، کنگره۶۰ به او پیشنهاد داده شد.
اوایل با ذوق زیاد در جلسات شرکت میکرد و اصرار داشت که تو هم باید بیایی، من نیاز به همراهی دارم ولی من جبهه میگرفتم و میگفتم مگر من معتادم؟ در جهالت خودم قرار داشتم و همه تقصیرها را به گردن مسافرم میانداختم.
با اینکه کاملاً از همسرم ناامید بودم و اصلاً از سیستم بدن انسان و عملکرد اعتیاد روی بدن خبر نداشتم، وارد کنگره شدم.
اولین ورودم با جشن همسفر همراه بود، مسافرم در آن روز به من پاکت و گل نرگس داد، جذب کنگره شدم و وارد لژیون اول شدم، سیدیها را با ذوق مینوشتم و هر روز که میگذشت، بیشتر به جهالت قبل خودم پی میبردم. اطلاعات و دانش کنگره را دریافت میکردم ولی متأسفانه تلاش نمیکردم که آنها را در زندگیام عملی کنم، زمانیکه متوجه شدم مسافرم شربت OT را طبق ساعت و زمان مناسب استفاده نمیکند، حساس شدم و مواظب بودم که سفر بینقصی را داشته باشد.
در روزهای آخر سفر مسافرم، چون قبل از کنگره، ضررهای مالی زیادی دیده بودیم، مجبور شد شغلش را عوض کند تا به صفر نرسد، سیدیهایش را نمینوشت یا به من میگفت بنویس، در جلسات شرکت نمیکرد و درنهایت سفرش را خراب کرد و باز به مصرف مواد رو آورد، ولی من همچنان در جلسات شرکت میکردم و خودم را مقصر میدانستم که چون مسافرم را رها نکردم، سفرش را خراب کرده است.
تصمیم گرفتم رهایش کنم؛ تا اینکه اوضاع بدتر از قبل شد، جلوی من و بچههایم مصرف میکرد و اگر من اخم میکردم یا حرفی میزدم، میگفت: اینجوری از کنگره آموزش میگیری؟
تصمیم گرفتم که دیگر به کنگره نیایم، یک سال گذشت، در طی این مدت نه تنها مصرفش بالا رفت، بلکه بدبین هم شد.
میدانستم سیستم ایکس بدنش از کار افتاده و دست خودش نیست و باید چارهای اندیشید.
دچار تنشهای شدیدی شدیم که خدا را شکر دوباره قویتر و با تجربهتر از قبل به کنگره برگشتیم. إنشاءالله به لطف خدا بتوانیم سفر خوبی را داشته باشیم تا به آرامش و آگاهی لازم برسیم.
کنگره، دانشگاه عظیمی از اطلاعات است. گرفتن اطلاعات کافی نیست! عملیکردن آنها در زندگی مهم است.
نویسنده: همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون پنجم)
ویرایش: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فهیمه (دبیر سایت)
همسفران نمایندگی وکیلی یزد
- تعداد بازدید از این مطلب :
137