جلسه دوم از دوره دوم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی سنایی با استادی راهنمای تازهواردین همسفر زهرا، نگهبانی همسفر سمیه و دبیری همسفر نرگس با دستور جلسه «وادی اول (با تفکر ساختارها آغاز میگردد؛ بدون تفکر آنچه هست رو به زوال میرود.) و تأثیر آن روی من» روز یکشنبه ۱۷ فروردینماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
امروز واقعاً خدا را شاکر و سپاسگزارم که بار دیگر فرصتی به من داد تا بتوانم از شما دوستان عزیز، با عشق و محبت، آموزش بگیرم. همچنین از همسفر سمانه راهنمایم، نهایت سپاس را دارم که این فرصت را در اختیارم گذاشتند تا آموزش ببینم. قبل از اینکه جلسه امروز به من سپرده شود قرار بود که وادی سیزدهم را من بنشینم؛ اما نشد و وادی اول نصیبم شد. شاید حکمتی در کار بود. همین باعث شد بیشتر به این فکر کنم که باید روی خودم کار کنم؛ چون این نقطه تفکر هنوز در من بهدرستی شکل نگرفته است و شاید لازم است یک تفکر نو در من شکل بگیرد؛ تفکری تازه، سالمتر و با هدفی روشن تا بتوانم از آن به سمت مبدا، مقصد و هدفم حرکت کنم؛ همانطور که آقای مهندس فرمودند، این ۱۴ وادی مثل ۱۴ آبادی هستند. هر وادی یک مرحله از رشد است. برای خروج از ظلمت و رسیدن به آرامش باید این ۱۴ وادی را پشتسر بگذارم؛ اما چهطور؟ با تفکر و حرکتی درست و برای این حرکت به سه نیرو نیاز دارم؛ القاء، احیاء و تحرک.
القاء یعنی دریافت پیام؛ احیاء یعنی زنده شدن و تحرک یعنی شروع حرکت. اگر افسرده، ناامید، خسته و پژمردهام، باید یک نقطه بگذارم سر خط و دوباره شروع کنم. اولین کسی که باید به داد من برسد، خودم هستم. اگر با ذهنی پر از افکار منفی وارد جلسه شوم، با ناامیدی و غم و خستگی، فقط حصاری از افکار منفی دور خودم میکشم که مثل یک قفس من را محدود میکند. وقتی تفکر من اشتباه باشد حتی توان بلند شدن از جا و خوردن یک لیوان آب را هم ندارم؛ اما وقتی تفکرم سالم باشد، تفاوت را حس میکنم. تفکر با افکار فرق دارد. تفکر، هدف دارد. مثلاً وقتی میخواهم به مشهد بروم اول فکر میکنم، بعد با نقشه و مسیر درست حرکت میکنم.
تفکری که هدفدار باشد نتیجه خوبی هم خواهد داشت. برخی افراد ناراحتند که چرا مسافرشان هنوز به رهایی نرسیده است؛ اما باید در نظر گرفت که هر کسی مسیر و زمان خودش را دارد. یکی با ماشین میرود، یکی پیاده، یکی سینهخیز. هر کس بر اساس میزان تخریبش مسیر متفاوتی را طی میکند. مثل آشپزی میماند؛ وقتی ما خانمها میخواهیم غذا درست کنیم کلی فکر میکنیم: قورمهسبزی؟ قیمه؟ مرغ؟ اما اگر از صبح برنامهریزی کنیم، غذا خوشمزهتر و جا افتادهتر میشود. حالا همین را به زندگی و تغییر خودمان تعمیم بدهیم. وقتی با برنامهریزی جلو برویم نتیجه شیرینتری خواهیم گرفت.
اگر من جسم و روان خودم را مثل یک صفحه سفید نقاشی بدانم با حضور بهموقع در جلسات گوش دادن به حرفها، نوشتن سیدیها و اجرای آموزشها، روی آن صفحه خطهایی زیبا و پررنگ میکشم. بعد از ۱۰ الی ۱۱ ماه که سفر تمام میشود و به رهایی میرسم این نقاشی تبدیل به یک اثر هنری زیبا میشود که هم خودم از آن لذت میبرم و هم اطرافیانم.
در این مسیر مشورت خیلی مهم است؛ اما باید دید از چه کسی مشورت میگیرم. آیا آن شخص خودش موفق بوده؟ اگر نه، مشورتش هم شاید به درد نخورد. مثل حرفهایی که گاهی در حیاط و جمعهای خانوادگی زده میشود. اما اگر راهنما کسی باشد که خودش این مسیر را با موفقیت طی کرده، سختیها را شناخته و راه را نشانهگذاری کرده، باید به حرفش گوش داد؛ چون مثل آقای مهندس دقیقاً راه را میشناسد؛ پس اگر من هم بخواهم به حال خوب برسم باید آموزشها را جدی بگیرم و به جای کار خودم به انجام دادن و راهنماییها عمل کنم. آنوقت نمره ۲۰ زندگیام را میگیرم. امیدوارم از این وادی درسی بزرگ بگیرم؛ اینکه تفکر سالم داشته باشم و از این فرصت الهی بهترین استفاده را ببرم.

مرزبانان کشیک: همسفر مهناز و مسافر رضا
تایپیست: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر طیبه (لژیون سوم)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر معصومه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی سنایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
505