English Version
This Site Is Available In English

عشق و محبت

عشق و محبت

آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی‌ست، من که می‌گویم کلام خود نیست؛ بلکه فردی‌ست در جمع بیکران هستی که باورش کار هر کس نیست؛ مگر معنی آن بداند که آن چیست، ارابه‌ها را در بیکران به حرکت درآورید که نگهبانان ماوراء به آنچه در زمین می‌گذرد نیازمندند، بشکافید آنچه شکافتنی نیست در دل سنگ بروید و ترکیب‌ها را جدا نمایید. وادی‌ها دایره‌ای را تکمیل می‌نمایند که باز در انتها به هم می‌رسند. مسیر تفکر تا محبت و محبت که با تفکر رابطه تنگاتنگی دارد. بنیان و مؤسس کنگره‌۶۰ آقای مهندس دژاکام، جمله زیبایی را از دانشمند بزرگ سهروردی نقل می‌کنند که کسب معرفت در جهت خیر محض، رسیدن به محبت است، بنا به قاعده بایستی عکس آن نیز صادق باشد؛ یعنی کسب معرفت در جهت شر محض نیز رسیدن به دشمنی، کینه و نفرت است. کتاب آسمانی ۱۱۴ سوره دارد که تمام سوره‌های آن با بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ شروع می‌شود؛ یعنی با نام خداوند بخشنده و مهربان، با عشق و محبت؛ گاهی ما انسان‌ها معنا و مفهوم این کلمات را متوجه نمی‌شویم و هیچ حسی نسبت به آن نداریم؛ ولی اگر بدانیم پشت این کلمات چه قدرت و حجابی نهفته تعجب می‌کنیم. وادی چهاردهم همین‌گونه است این وادی با پیام محبت آغاز می‌شود.

کلیدواژه: عشق؛ محبت؛ حس

وادی چهاردهم به ما می‌گوید؛ آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی‌ست، فکر می‌کنم آنچه باور است محبت است؛ شاید به این معنی باشد که هر آنچه باور و اعتقاد داریم و به‌واسطه‌ آن‌ها زندگی و موفقیت‌های خود را پیگیری می‌کنیم؛ اگر با چاشنی محبت نباشد و به محبت نرسد فاقد ارزش و اعتبار است و آن باور و اعتقادی ما را به سر منزل مقصود می‌رساند که در جهت خیر محض باشد و ما را به محبت برساند و آن‌چه نیست ظروف تهی‌ست، انسان‌هایی که محبت ندارند و وجودشان از محبت و دوست داشتن دیگران خالی است درست مانند انسان‌هایی هستند که خالی و تهی هستند؛ مانند ظرف‌های خالی. چقدر این جمله پر مغز و بامفهوم است؛ اگر وجود ما ظرف باشد هر چه از علم و دانش در درون این ظرف باشد؛ اما محبت نباشد خالی است؛ وقتی باورها با محبت واقعی عجین شوند، می‌توانیم معنای محبت را بفهمیم. محبت واقعی به لمس، سخن، جان و جسم نیست؛ بلکه دوست داشتن از صمیم وجود است و دیگرانی که از نظر محبت حضور ندارند ظرف‌های خالی هستند.

پیمودن و عبور کردن از وادی‌های کنگره۶۰ به مفهوم آموزش، یاد‌ گرفتن و عمل به آن‌هاست؛ چیزی جز کسب معرفت در جهت خیر و صلاح محض نیست و قطع به یقین ما را به وادی محبت می‌رساند و به همین دلیل موضوع محبت در وادی چهاردهم قرار گرفته است. درمان اعتیاد بدون رسیدن به دانایی غیر ممکن است، در پیام سفر اول که یکی از زیباترین پیام‌های کنگره‌۶۰ می‌باشد و خود به تنهایی یک کتاب است، برای مسافران سفر اول وعده‌ پاداشی نیکو داده می‌شود؛ اما بیندیش که وقتی این سفر تمام شد، آنجا تو را پاداشی نیکو خواهد بود و آن پاداش بند عشقی است که بین تو و قدرت مطلق الله برقرار می‌گردد، این بند عشق چیزی جز عشق و محبت به خالق، محبت و خدمت به مخلوق نیست که نتیجه‌ رسیدن به دانایی و کسب معرفت، علم و آگاهی در جهت صراط مستقیم و دوری از ضدارزش‌هاست. اصولاً صحبت کردن از محبت و دوست داشتن برای انسان‌هایی که به دانایی نرسیده‌اند امری عبث، بیهوده و به واقع فقط بازی کلماتی بدون احساس و بدون درک معنا و مفهوم است. محبت عنصری است الهی و از خالص‌ترین عناصر است، عنصری است که در کنار ناخالصی‌ها جای نمی‌گیرد و برای رسیدن به آن راهی جز کسب معرفت، علم، آگاهی و رسیدن به دانایی در کنار تصفیه و تزکیه وجود ندارد.

محبت اتفاق و تقدیر نیست، محبت دامنه‌ وسیع یک کمان بی‌انتهاست، واقعی است، صوری نیست؛ اگر باشد حقیقت است و دیدن حقیقت چشم دل می‌خواهد. محبت بر دو نوع است؛ خاص و عام. محبت خاص؛ به این معنی است که انسان متعلقات مربوط به خود را اعم از جان‌دار و بی‌جان که نسبت به آن‌ها احساس مالکیت می‌کند را دوست دارد؛ مثلاً ما فرزند خود را دوست داریم؛ چون فرزند ماست، پدر و مادر خود را دوست داریم؛ چون پدر و مادر ما هستند؛ حال سؤال این است که آیا انسان‌های دیگر را دوست داریم، آیا فرزندان انسان‌های دیگر را هم دوست داریم، آیا همه‌ پدر و مادرها را دوست داریم؟ محبت خاص که ریشه‌ آن احساس مالکیت است از اولین و پایین‌ترین سطوح محبت است که برای موجودات پایین‌تر از مرحله‌ انسانی یا حیوانات نیز صدق می‌کند این نوع محبت ربط چندانی به دانایی ندارد؛ اما محبتی که مد نظر وادی چهاردهم است محبت عام است؛ محبتی که همه‌ چیز، همه موجودات و انسان‌ها را در بر می‌گیرد، رسیدن به این سطح از محبت کار ساده‌ای نیست و به حرف و سخن نیست، دنیایی زیبا در پشت کوه تزکیه، تسویه و رسیدن به دانایی است. تا زمانی که وجود ما سرشار از ناخالصی، صداهای ناهنجار و ناهمگون است، صدای زیبا و لطیف محبت را نخواهیم شنید همان‌گونه که صدای یک ساعت را در شلوغی و سر و صدای زیاد نمی‌توانیم بشنویم صدای محبت را در شلوغی و سر و صداهای ناشی از ضدارزش‌ها و احساسات منفی نخواهیم شنید.

برای عشق نمی‌توان قراردادی قائل شد و کار و عمل خاصی توصیف کرد، چرا که عشق در چیز خاصی نیست؛ ولی همه چیز را در بر می‌گیرد. عشق پایانی ندارد و خداوند نهایت عشق و محبت است. ما زمانی می‌توانیم به معنای واقعی انسان کامل باشیم که از همه هستی سپاسگزار و از خداوند برای همه نعمت‌ها شکرگزار باشیم. عشق با تمام زیبایی‌ها از محبت به‌وجود می‌آید محبتی که صوری، اعتباری و قراردادی نیست، محبتی که به لمس و سخن نیست و آغاز و پایان ندارد، محبت حقیقت است و دیدن حقیقت چشم‌ دل می‌خواهد. یک مفهوم عشق، شوق است برای وصل، عشق کلیدی است که تمام موجودات را دور هم جمع می‌کند؛ اگر عشق نبود هیچ جنبشی نبود و آن‌قدر این عشق عظیم است که بدون عشق سکون است و مرگ بی‌صدا، عشق حد و مرزی ندارد فقط برای  پادشاه یا بی‌سواد نیست متعلق به همه است، آن‌قدر عشق بزرگ است که کل هستی در عشق شناور است عشق همه جا موج می‌زند کافی است دستتان را دراز کنید؛ اگر دستتان خالی از کینه، نفرت، حسادت و انتقام‌جویی باشد عشق در دستان شما قرار خواهد گرفت. شما می‌توانید عشق را پس بزنید؛ اما هرگز عشق شما را پس نمی‌زند آب، هوا، غذا و ... به حکم عشق در اختیار ما قرار داده‌ شده‌اند. عشق هم گُل است هم خار، هم وصل است هم هجران، هم نار است و هم نور، هم آتش است و هم خاکستر، هم مهر است و هم قهر، هم یأس است و هم امید،  هم شوق است و هم اضطراب، هم درد است هم درمان از عشق چه بگویم که عشق به ظاهر سوختن است؛ اما نه برای خاکستر شدن بلکه برای تبدیل شدن به نور، برای رسیدن، فهمیدن، زیستن و برای عشق ورزیدن.

عشق را نمی‌توان توصیف کرد عشق به بدن نیست، عشق به لمس کردن نیست، عشق به سخن نیست، عشق قراردادی هم نیست؛ یعنی دوستم داشته باش تا من هم دوستت داشته باشم عشق را با هیچ‌چیز نمی‌توان مقایسه کرد. عشق؛ یعنی گذشتن‌، آیا می‌توانید از منافع خود بگذرید؟ عشق یعنی همان خداوندی که با اَشکال مختلف با ماست و وقتی به آن می‌رسیم که مثل او شویم، عشق جسم نیست جان هم نیست. یک چیزی برای ما انسان‌ها در عشق مطرح است و آن این است که گاهی اوقات عشق با منافع ما ارتباط مستقیم دارد؛ وقتی منافع ما تضمین می‌شود گویی این عشق روز به ‌روز قوی‌تر می‌شود؛ اما زمانی‌ که منافع ما به خطر افتاد، این عشق کاملاً تبدیل به چیز دیگری می‌شود. عشق کلمه‌ای است با معنای چندگانه که ذره‌ذره شروع می‌شود، ادامه پیدا می‌کند و کم‌کم معنای محبت پیدا می‌شود. وقتی شروع می‌شود؛ شاید ناخالصی‌هایی داشته باشد؛ ولی بعداً ذره‌ذره خلوص پیدا می‌کند.

اضداد چقدر در زندگی ما تأثیر دارند؟ ما همه زیبایی‌ها و خوبی‌ها را به‌‌واسطه ضدش می‌توانیم ببینیم و حس کنیم؛ مثلاً اگر تاریکی نبود روشنایی برای ما مفهومی نداشت، اگر بیماری نباشد قدر عافیت را نمی‌دانیم، اگر سختی‌های زمان اعتیاد نبود اکنون این آرامش را حس نمی‌کردیم و خلاصه اینکه امروز با تمام وجود معنی اضداد را متوجه می‌شویم، اضدادی که روزی آن‌ها را لعنت خداوند می‌دانستیم اکنون چیزی جز بیدار کردن من، درس دادن و نشان دادن مسیر برای من نیستند گویی هیچ‌ چیز بدی در هستی نیست که در حقیقت هم به همین صورت است و این یعنی خداوند خود محبت است، خداوند خود عشق است، خداوند خود حیات است و چقدر منِ انسان را دوست دارد و اوست که هر چه را خلق کرده در اختیار مخلوق خود؛ یعنی ما انسان‌ها قرار داده و خورشیدی برای زیستن و پیدا کردن راهمان بالای سرمان نهاده تا خود را به اعماق ظلمات نسپاریم، یک‌دل و یک‌زبان باشیم تا به صلح، آرامش و رستگاری ابدی دست یابیم.

خطابه دوم در وادی چهاردهم امواج است؛ روزهای اولی که وارد کنگره شده بودم اولین چیزی که آنجا دریافت کردم امواج عشق و محبتی بود که بین اعضاء وجود داشت و چنان روی من تأثیر گذاشت که همیشه آرزوی این را داشتم که یکی از خدمتگزاران کنگره باشم تا فقط و فقط بتوانم آن محبتی را که دریافت کردم را انتقال دهم و این قدرت فوق‌العاده امواج است که من هر چه از درون به هر کسی منتقل کنم او نیز به من منتقل می‌کند و هر چه تعداد این بده بستان‌ها بیش‌تر می‌شود حس‌های مثبت قدرت این امواج بزرگ‌تر و بیش‌تر می‌شود و آن‌ها نیرومندتر می‌شوند و همین امر باعث می‌شود نه تنها به انسان‌ها و موجودات دیگر، بلکه به درختان، به جوی‌های جاری، به نسیم، باد، به دشت، کوه‌ها و ... احساس نزدیکی کنیم، از وجود آن‌ها لذت ببریم، لازم می‌بینیم که نگهبان آن‌ها باشیم و در زیاد شدن درختان و تمیز بودن آن‌ها قدم برداریم و همین‌طور عکس آن نیز صادق است؛ چرا بعضی مواقع از محیط اطراف‌ و حتی خانواده غافل می‌شویم و گویی هیچ احساسی بین ما وجود ندارد، انسان چگونه می‌تواند این عشق و محبت گمشده درون خود را زنده کند؟ محبتی که همه‌ چیز و همه موجودات و انسان‌ها را در برمی‌گیرد که البته کار ساده‌ای نیست، به حرف و سخن نیست رسیدن به این سطح از محبت دنیایی است زیبا در پشت کوه تزکیه، تسویه و رسیدن به دانایی. تا زمانی‌ که وجود ما سرشار از ناخالصی، صداهای ناهنجار و ناهمگون است صدای زیبا و لطیف محبت را نخواهیم شنید همان‌گونه که صدای یک ساعت را در شلوغی و سر و صدای زیاد نمی‌توانیم بشنویم، صدای محبت را در شلوغی و سر و صداهای ناشی از ضدارزش‌ها و احساسات منفی نخواهیم شنید، پیمودن وادی‌ها و فراگرفتن این قوانین و عمل به آن‌ها چیزی جز تزکیه، تصفیه و رسیدن به دانایی نیست در آن هنگام این صداهای زشت و ناهنجار؛ مانند حسادت، کینه، دشمنی، خودخواهی و ... به‌تدریج ضعیف می‌شوند و در فرآیند تزکیه از شهر وجودی ما رخت بر می‌بندند و آن‌گاه نوای زیبا و دل‌نشین محبت را احساس می‌کنیم، پایه محبت معرفت است کسی‌که محبت دارد معرفت دارد و بدون معرفت محبت به‌وجود نمی‌آید.

خطابه سوم زنجیره‌های عشق؛ کلمه عشق بنیان هستی است تمام هستی جولانگاه عشق است، کوه‌ها اگر آن‌قدر محکم و استوار بر زمین ایستاده‌اند یا قطرات آب کنار هم و به هم متصل هستند و اقیانوس‌ها را تشکیل داده‌اند، باعث اتصال آن‌ها به یکدیگر جاذبه عشق است. قدرت مطلق به عشق فرمان داد تا در ذرات و سایه‌ها با حسِ در محدوده خودشان هم‌نام شده و به گرد هم جمع شدند و یکدیگر را جذب نمودند تا مثلث عشق به‌وجود آمد و هستی تشکیل گردید. مثلث عشق دارای سه ضلع سایه‌ها، جاذبه و حس است. سایه‌ها؛ باید چیزی وجود داشته باشد تا عاشق و معشوق مفهوم یابند و ما عاشق یا معشوق آن چیز گردیم که فرقی نمی‌کند که در کجا باشد برای این گفته شده سایه‌ها، چون هر موجودی دو پیکره دارد صور آشکار و صور پنهان که هر کدام دارای ویژگی‌ها و ارتعاشات متفاوت می‌باشند.

جاذبه؛ قدرت جاذبه اگر باشد باید قدرت دافعه نیز وجود داشته باشد که این‌طور هم هست؛ مثلاً اگر مهربانی را جذب کنید قطعاً قهر را دفع می‌کنید، اگر تنفر را جذب کنید قطعاً عشق را دفع می‌کنید، اگر اضطراب را جذب کنید آرامش را دفع و اگر نور را جذب کنید تاریکی را دفع که در این وادی به زیبایی برای ما بیان شده است. حس؛ گفته شده برای وجود عشق بایستی چیزی وجود داشته باشد که به آن سایه می‌‌گویند و دریافتیم هر سایه‌ای دارای قدرت جاذبه می‌باشد؛ ولی همه چیز را نمی‌تواند جذب کند مگر از جنس خودش؛ مثلاً باید پشه بود تا توسط حس بتوان کشش یا جاذبه پشه دیگر را دریافت نمود. حس یک گیرنده است البته به شکل‌های مختلف اگر در کل هستی و نیستی حس وجود نداشت، هیچ‌گونه ساختاری به‌‌وجود نمی‌آمد. عشق مربوط به اشخاص خاصی؛ مثلاً فقط مربوط به لیلی و مجنون، به خواجه عبدالله انصاری، به خداوند یا سهروردی نیست، عشق مربوط به همه‌ انسان‌هاست، عشق چیزی نیست که بگوییم فقط مربوط به شخص و اشخاص خاصی یا فقط مربوط به اسطوره‌هاست، عشق در انحصار هیچ‌کس نیست؛ زیرا تمام موجودات در حال زیستن عشق و تمرین آن هستند. برای رسیدن به عشق بالاتر همه در عشق شناورند و هستی در عشق شناور است می‌گوید؛ این چیزی نیست که بگوییم فقط مربوط به شخص یا اشخاص خاصی هست و یا فقط مربوط به اسطوره‌‌هاست، عشق در انحصار هیچ‌کس نيست خدا هم در انحصار هیچ‌کس نیست که بگوییم فقط کسانی می‌توانند عاشق باشند که این‌جوری یا آن‌‌جوری باشند، نه! می‌گوید؛ مربوط به همه هست، چرا؟ برای این‌که همه در عشق شناورند عشق در انحصار هیچ‌کس نیست زیرا تمام موجودات در حال زیستن در عشق هستند. امواج عشق به همه موجودات؛ مانند خورشید در حال تابیدن است و هر کس بر مبنای ظرفیت خودش آن را دریافت می‌کند؛ حتی امواج عشق به جانی‌ترین و خشن‌ترین افراد نیز در حال تابیدن است و آن‌ها نیز با وجود سنگ‌دلیِ تمام، گاهی قلبشان برای عزیزان‌شان و یا کسانی دیگر می‌تپد به‌عبارت دیگر عشق حتی در دل انسان‌های سنگ‌دل هم روزنه‌ای را می‌گشاید و خودش را در قلب آن‌ها پنهان می‌کند و منتظر فرصتی است تا روزی ذره‌ذره رشد نماید و خودش را نمایان گرداند تا طعم شیرین عشق را به آن‌ها بچشاند تا بدانند که چقدر شیرین و گواراست. ساکنین با تعجب به جانشین می‌نگرند و می‌گویند؛ شما گفتید عشق بدون عقل و ایمان خودشیداییِ مستان است؛ اما اکنون چیز دیگری می‌گویید جانشین در حالی که خودش هم مات و مبهوت است با تعجب به ساکنین می‌نگرد و می‌گوید؛ هم‌اکنون خود هم نمی‌دانم چه کسی از زبان من سخن می‌گوید.

آقای مهندس می‌گویند؛ من قبلاً در مورد نهایت غایی عشق سخن می‌گفتم و در وادی‌هایی قرار داشتم که دو نیروی عقل و ایمان مرا همراهی و کنترل می‌کردند، گویی من سرشار از عشق بِسان شتری مست بودم که دو طناب یکی از عقل و دیگری از ایمان، از پره‌های بینی من عبور داده بودند و مرا مهار می‌کردند تا از مستی، مهار پاره نکنم و کف بر دهان نیاورم و نعره‌های مستانه نزنم و کوس رسوایی خود را به صدا در نیاورم که دیگران مرا دیوانه پندارند بایستی به گونه‌ای عمل می‌کردم تا پاهایم استوار بر زمین چسبیده باشد و سر به دار و رقص‌کنان پاهایم در هوا معلق نگردد تا فرصت بیان مطلب را داشته باشم؛ اما اکنون چه کنم که در وادی عشق هستم و قدرت و نیروی عشق بر من افزون است و اوست که مرا تبدیل به خودشیدایی مست کرده و عشق مرا ناگزیر می‌کند تا به یاری خودش قفل زندان عشق را بشکنم تا عشق از حالت انحصار و زندان خلاص گردد و با صدای بلند بر بلندای سلسله جبال‌ها و بر فراز آسمان‌ها فریاد بزنم؛ عشق متعلق به همه‌ انسان‌هاست، عشق به کل هستی تعلق دارد، عشق متعلق به همه‌ موجودات است خداوند عشق است، حیات عشق است، بودن و نبودن عشق است، بهشت و جهنم عشق است، مرد و زن عشق‌ هستند، پیر و جوان عشق‌ هستند، تمامی کودکان جهان، تمامی بی‌خانمان‌ها، تمامی معتادان جهان‌، تمامی گرسنگان جهان، تمامی بيماران جهان، تمامی کسانی ‌که برای بهبود وضع کودکان جهان، بی‌خانمان‌ها، معتادان، گرسنگان و بیماران جهان خدمت می کنند عشق هستند. تمامی جمادات، گیاهان و حیوانات عشق هستند.

زمین، آسمان، هستی، نیستی و هر چه در آن‌هاست عشق است؛ زیرا همه در عشق شناورند تا بدانند عشق جایگاه و شأن خاصی ندارد و هر کس با هر خصوصیتی و در هر جایگاهی قرار دارد کافی است دریچه‌ قلب خود را بگشاید تا مهمان‌دار امواج عشق گردد و طعم شیرین آن را بچشد در این هنگام جانشین مانند شتری مست که مهار پاره کرده و کف بر دهان آورده سخن می‌گفت و از شدت دریافت امواج عشق که او را شدیداً تحت کنترل خود قرار داده بود و از زبان او سخن می‌گفت طاقت و تحملش در هم کوبیده شد و فرو ریخت و بیهوش نقش بر زمین شد سکوت همه‌جا را فرا گرفت و هیچ‌کس هیچ حرکتی نمی‌کرد و سپس بعد از دقایقی جانشین از زمین بلند شد، رنگ چهره‌اش تغییر کرده بود و با آرامش و متانت تمام گفت؛ متشکرم که فرصتی داشتم تا با شما سخن بگویم، اکنون در این لحظه وقت سخن گفتن من تمام شد و بایستی به اطلاع برسانم که تا دقایقی دیگر در ادامه این گردهمایی و در حضور قدرت مطلق روشنایی‌ها که آبستن تاریکی بود فرزند خودش را متولد خواهد کرد و پس از آن انشعاب، انشعابی عظیم ایجاد خواهد شد و بلافاصله پیمان با قدرت مطلق بسته خواهد شد و سپس حیاتی دیگر به گونه‌ای دیگر آغاز می‌گردد و این چرخه ادامه خواهد داشت تا پس از طی فراز و نشیب‌های بسیار و کسب علم، دانش، تجربه و آموزش‌های ارزشمند باز هم روزگاری به همین نقطه که انشعاب یافته‌ایم باز گردیم. مهر ورزیدن، عشق ورزیدن و ... باید سعی کنید بچشید، بدانید، حس کنید حتماً نباید یک فرد خاصی بیاید  و آن عشق باشد، آن عشق خاص هست و‌ این چیزی که وجود دارد چیزی که هستیم، آن لحظاتی که وجود دارد؛ اگر این را تمرین کنیم و فرا بگیریم زندگی این‌قدر سخت نیست مشکلات برای همه وجود دارد فقط باید یاد بگیریم که چگونه با آن‌ها مقابله کنیم، برای اینکه عاشق شویم باید بتوانیم بگذریم زمانی که بتوانیم گذشت کنیم به ارتقاء خواهیم رسید. امیدوارم همه ما به مرحله‌ای برسیم که به تمام هستی و انسان‌های اطراف خود حس خوبی داشته و بتوانیم عشق و محبت خود را به دیگران منتقل کنیم.

منابع:دژاکام، حسین، "کتاب چهارده وادی برای رسیدن به خود؛ عشق"
سی‌دی‌ها: وادی چهاردهم
سخنان آقای مهندس، سخنان دیده‌‌بان آقای خدامی

تهیه و نگارش مقاله: همسفر پونام رهجوی راهنما همسفر ساناز (لژیون ششم)
گردآوری: رابط خبری همسفر مهین رهجوی راهنما همسفر ساناز (لژیون ششم)
ویراستاری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر شکوفه (لژیون اول)
ارسال: راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی گنجعلی‌خان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .