نهمین جلسه از دوره اول لژیون سردار نمایندگی امیر با استادی مسافر احمد و نگهبانی راهنما مسافر حسین و دبیری مسافر علی با دستور جلسه «نظم و انضباط و احترام در کنگره۶۰» پنجشنبه ۲۳ اسفند 1403 ساعت ۱۵:۰۰ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان احمد هستم یک مسافر. در ابتدا ممنون و سپاسگزار آقای مهندس هستم که این بستر را فراهم کردند تا من به رهایی و حال خوش برسم از راهنمای خودم آقا ابراهیم تشکر میکنم و از ایجنت محترم شعبه آقا رضا تشکر میکنم و از تمام دوستانی که زحمت فراوانی میکشند و در آشپزخانه افطاری حاضر میکنند خدا قوت عرض میکنم و به نوبهی خودم قدردان زحماتشان هستم .
در مورد دستور جلسه نظم،انضباط و احترام در کنگره باید بگویم که من خودم قبل از ورود به کنگره با ۶۰ سال عمر هیچ بلد نبودم نظم و انضباط یعنی چه؟ مثلا اگر نانوایی میرفتم اگر یک پیززنی جلوتر از من بود من بهش میگفتم من از شما جلوتر بودم اگر بچه بود ظلم میکردم اما الان یاد گرفتم وقتی میروم میبینم اگر یک زنی آمده بچه بغلش است نوبتم را به او میدهم خدا را هزار مرتبه شکر درست شدم و اینها را از آموزشهای کنگره دارم سه روز اولی که میآمدم کنگره، میگفتم تمام اینها کشیدن و آمدند کنگره و قضاوت میکردم.
پیش خودم اینجور فکر میکردم که اصلا معتادی چکار به جهانبینی دارد بعد سه جلسه راهنما انتخاب کردم و راهنمای عزیزم آقا ابراهیم گفتند فقط گوش بده و قضاوت نکن، گفتند باید هر جلسه قبل از ساعت پنج روی صندلی نشسته باشی من چهار و نیم میآمدم و یکسال خدمت کردم که در واقع بهخودم خدمت کردم و گفتند هفتهای یک سیدی بنویس هر هفته سیدیهایم رو مرتب نوشتم و آوردم، به فرمان راهنمایم گوش کردم و یک دنیا ممنونم از ایشان.
.jpg)
زمانی خانه میرفتم درب را باز میکردم انتظار داشتم همه به من سلام بدهند اما الان یاد گرفتم در را که باز میکنم من سلام بدهم حالا چه بزرگ باشد چه کوچک همه اینها را از کنگره یاد گرفتم و خدا را شکر میکنم که دیگر ظلم نمیکنم، اگر احیانا کسی جلوی درب پارکینگام ماشین پارک کند نمیآیم تو کوچه داد و بیداد راه بیندازم و با تندی و بیاحترامی بگویم بیا ماشینت را بردار، میگویم خب چه اشکالی دارد ميهمان است یک ساعت آمده و میرود.
حالا گفتنش شاید خوب نباشه اما زمان قبل از ورود به کنگره در زمان مصرف یک روزی یک ماشین بطور ناخواسته پیچید جلوی من، من رفتم دنبالش و یک مسیر طولانی طی کردم و پیچیدم و جلوش را گرفتم گفتم بیا پایین، آن بنده خدا همسرش بغل دستش بود من را صدا کرد گفت آقا من نوکرتم من خواهش میکنم از شما، خب آن موقع نادان بودم اما الان به لطف آموزشهای جناب آقای مهندس و راهنماهای گرانقدر کلا عوض شدم و تبدیل به یک آدم دیگری شدم و نظم و انضباط و احترام را یاد گرفتم و حالم خوب است، خدا را هزار مرتبه شکر، همین که به حرفهایم گوش کردید ممنونم.
تایپ: مسافر علی
تنظیم و ویراستاری: مرزبان خبری مسافر مهدی
- تعداد بازدید از این مطلب :
190