گمگشته در بیابان، لب تشنه کام و عطشان
آب حیاتِ من تو، جوینده ی تو بودم
چون هاجرِ پریشان، هرول کنان و حیران
بین صفا و مروه، یابنده ی تو بودم
خاری به پا و در چشم صدها سرابِ سیّال
با زخم میدویدم، کاونده ی تو بودم
تنها و اشک ریزان، از فتنهها گریزان،
در راهِ عشق، سوزان؛ پوینده تو بودم
هر دم سپاهِ شیطان تیری نشانه میرفت
در قلب زخم پنهان، پُرخنده ی تو بودم
چون مرغکِ اسیری در دامِ شیر و اژدر
در خونِ خود غریق و خیزنده ی تو بودم
بر آتشین گدازه پایم چو مینهادم
داد از نهاد برخاست، پوینده ی تو بودم
در دردهای پنهان، در صبح و شامگاهان
من مُرده بودم، اما دل زنده ی تو بودم
از هر طرف که رفتم، تاریکی م کمین بود
من کور بودم، اما بیننده ی تو بودم
تا نورِ تو برآمد ناگه ز آسمانها
چشمم چو روشنا شد؛ زیبنده ی تو بودم
گرچه ز روی ظاهر، دردم نهان بُد از خلق
صدها عذاب بر تن، جستنده ی تو بودم
من لال بودم اندر چشمِ فسوق کاران
ساکت ولی خروشان کوشنده ی تو بودم
از خصم ترس لا، لا؛ با دشمنان مُدارا
الگوی راهِ من تو، پُرسنده ی تو بودم
از صبر و از شکیب ت، از دانشِ وسیع ات
از عقلِ بی بدیل ات، روینده ی تو بودم
چون قطره ای به دریا هم پای موج و مرجان
محوِ فضای عشق و توفنده ی تو بودم
تا حرف عشق و امّید از حلقِ حق برآمد
جانی به مُرده اعطا، من زنده ی تو بودم
ای جانِ خوبِ جانم، ای راحتِ روانم
آیینه دار من تو، تابنده ی تو بودم
بادا مبارک این جشن، این عاشقیّ و شادی
صدها تبرک الله، پاینده ی تو بودم
سراینده: همسفر خانم الهه صادقی
- تعداد بازدید از این مطلب :
882