خورشید آرام از پسِ کوهی نمایان میشود
نوری به تاریکی دمد، دنیا گلستان میشود
صدها هزاران مانع و تاریکی و جهل جنود
در پیشِ او مومی شود، نومید شیطان میشود
نور از سیاهی بگذرد، دوره ی تباهی بگذرد،
کفتار در بندی شود، آهو خرامان میشود
خواهد گذشت این روزگار، این تلخهای بی امان
شادی به ما سر میزند، احجار مرجان میشود
در پرتوِ نورِ خدا، هر بذر میروید ز خاک
سبزی به صحرا میدود، نعمت فراوان میشود
آن بذر در زیرِ زمین، چون صابر و آرام بود
اکنون شکوفا گشته و شادی ش چندان میشود
تاریکی و سرما و شر، بر بذر گر فائق شدی؛
هم پوچ و بیحاصل شده، هم نور پنهان میشود
سختی چو بر جان میرسد، تیری به قلبی میرود
از آتشِ هر درد و رنج، جانی به سامان میشود
این مرهم، اما زهر نی! این نوش اما نیش نی!
گر با تفکر بنگری؛ هر درد، درمان میشود
شب چون شتا سرد و خشن، اما درختان سرفراز
آرام و با عزت کنون؛ شاد و شکوفان میشود
میپوشد از شادی به تن صدها لباسِ رنگ رنگ
سبز و سپید و صورتی، هر برگ الوان میشود
میآید از هفت آسمان، بانگ و نوای عاشقان
چنگی بزن، شعری بخوان، اینک بهاران میشود
دلهای دور از هم کنون، با هم یکی، همدل شده
باران، بهاران، آسمان؛ هم بزمِ یاران میشود
ای مطلعِ هر شعر تو، ای مقطعِ هر شعر تو
هم هستی و هم نیستی با تو چه شادان میشود
سراینده: همسفر الهه
- تعداد بازدید از این مطلب :
1889