جلسه هشتم از دوره اول کارگاههای آموزشی عمومی کنگرۀ ۶۰، نمایندگی ارتش؛ با استادی دیده بان محترم آقای امین دژاکام، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر اکبر با دستور جلسه «وادی چهاردهم و تاثیر آن روی من» شنبه 19 اسفند 1402 ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان امین هستم مسافر، خیلی خوشحالم و خدا را شکر میکنم که در جمع شما حضور دارم و برای عزیزان سفر اول که در پروسه درمان هستند و خواسته درمان و رسیدن به تعادل و آرامش در خانواده و انسجام خانواده و قوی شدن پیوند محبت بین اعضا و همینطور همسفرانشان که دستور جلسه هم وادی چهاردهم هست و فعلاً میتوانیم خدا را شکر کنیم برای اینکه این وادیها هستند و جزء سیدیهای آموزشی قرارگرفتهاند و خیلی مهم هستند. آنچه در کنگره گفته میشود که تنها پیوند محبت ما را به هم متصل نگهداشته است و راجع به آن صحبت میشود اما وادی چهاردهم مطرح میشود و انتهای تمام وادیها میرسد به وادی محبت. آن مفهومی که بیان میکند این است که انسان باید خیلی چیزها را یاد بگیرد و متوجه شود، خیلی درسهای زندگی را درک کند که از تفکر آغاز میشود و مراحل زیادی را باید در طول سالهای زیادی سپری کند تا اینکه مفهوم محبت را که در خطابههای وادی چهاردهم مطرح میشود بتواند در درون خودش احساس کند.
خیلی از انسانها میگویند من عاشقت هستم و دوستت دارم و این صحبتها شاید خیلی راحت گفته شود ولی آیا این مفهوم واقعاً پشت این صحبتها وجود دارد یا نه؟ من خودم به تجربه متوجه شدم که انسانها هر چیزی را که خوششان میآید میگویند من دوست دارم درحالیکه اینطور نیست و چون آن موضوع برایمان جذابیت دارد و از آن لذت میبریم، اینطور میگوییم ولی اگر در وادی چهاردهم نگاه کنید، مثلث عشق که مطرح میشود یعنی حس، سایه و جاذبه. یک ضلع آن جاذبه است یعنی یک ضلعش مشترک است با چیزی که انسان به آن پیوند محبت دارد. پس اینکه انسان به چیزی جذب میشود مثلاً من دوست دارم بروم رستوران غذا بخورم اما پول ندارم، دوست دارم بروم هتل شب بخوابم اما پول ندارم، دوست دارم کار نکنم اما حقوق بالایی داشته باشم، دوست دارم درس نخوانم اما نمره بالا بگیرم، دوست دارم زحمت نکشم ولی رتبه بالایی داشته باشم. ممکن است من از این کارها خوشم بیاید یا دوست داشته باشم از امکانات زیادی برخوردار باشم ولی پاسخگوی هیچکسی هم نباشم، اینها خوش آمدن است و دوست داشتن نیست چون در دوست داشتن باید خیلی چیزها نهفته باشد.
وقتی داستان حضرت یوسف را میخواندم دیدم که یوسف هم کلک میزند و طلا را در خورجین برادرانش میگذارد و برچسب هم به آنها چسباند ولی وقتی بیشتر خواندم دیدم که این هم تدبیر است. برای من مفهومش باز نشده بود تا اینکه متوجه شدم که این کار را کرد و خداوند گفت ما به او تدبیر آموختیم. خداوند تدبیر را به یوسف داد تا برادرانش متنبه و متوجه شوند و هدفش از این کار این بود که آنها را از خواب غفلت بیدار کند و در مسیر درست قرار دهد. پس در درون یوسف خیری بود که برای خانوادهاش میخواست و آنها را بخشید یعنی در آن تدبیری که به کار گرفته بود نمیخواست انتقام بگیرد فقط میخواست ببخشد و آنها متوجه اشتباهشان بشوند. اما همین کار را اگر کس دیگری انجام دهد و مثلاً هروئین را در جیب کسی بگذارد و به پلیس هم بگوید و درنهایت زندانی شود و از کار برکنار شود و جای پست او را هم خودش بگیرد این دیگر تدبیر نیست بلکه مکر و نیرنگ و تزویر است، هدفش این است که او را برکنار کند و انتقام بگیرد یا تصاحب کند.
آنجا که میگوید خداوند به دلهای شما نگاه میکند همین را میگوید یعنی در دلت آیا میخواهی طرف را ببخشی، میخواهی متوجه اشتباهش بکنی یا میخواهی انتقام بگیری؟ و این را دل نشان میدهد وگرنه ظاهرش ممکن است که شبیه هم باشد. پس در محبت هم انسان باید از اینها عبور کند که چه چیزی را میخواهد و یک خیری باید در درونش نهفته باشد. وقتی شما کسی را دوست دارید خیرش را میخواهید و نمیخواهی مال تو باشد، نمیخواهی برده و اسیر تو باشد یا تحت فرمان تو باشد، همه دوست دارند فرمانبردار و جاننثار داشته باشند. این شخص چون خواستههای تو را برآورده میکند تو دوستش داری و فردا اگر نکرد به او خواهی گفت خوشآمدی و یک نفر دیگر را پیدا میکنی که او خواستههای تو را برآورده کند؛ پس در دوست داشتن و در خوش آمدن تفاوت از زمین تا آسمان است. آنجا ممکن است که تو خیلی چیزها را بخواهی و منافعت در آن باشد ولی چون آن شخص را دوست داری از آنها چشمپوشی میکنی برای اینکه شما خیر و سلامتی و شادیاش را میخواهید.
بعضی وقتها ما خواب هستیم و میبینیم یکی خسته است یا مریض است ولی تا خواسته ما اجابت نشود ولش نمیکنیم بعدش هم میگوییم من شمارا خیلی دوست دارم درحالیکه اصلاً دوست نداری چون اگر او را دوست داشتی الان که نیاز به استراحت دارد این تقاضا را نداشتی. اگر خواستههایت را برطرف نکرد و دوستش داشتی و یا کینه نگرفتی آنوقت وارد وادی دوست داشتن و محبت شدهای. پس در دوست داشتن و محبت، از خود گذشتن موج میزند. انسان از منفعت و خواسته و راحتی و امکانات خودش حاضر است که عبور کند تا آن شخصی که دوست دارد در شادی و خوشبختی باشد. پس در محبت انسان باید اختیار انسانها را محترم بشمارد و از خودخواهیهای خودش بگذرد و این مسائل و معماها را باید شروع به حل کردن کند تا به محبت واقعی نزدیک شود و این هم مثل طلای ۲۴ عیار میماند. ما طلای ۱۴ عیار، ۱۸ عیار و ۲۰ عیار هم داریم ولی طلایی هم داریم که فقط یکصدم درصد ناخالصی دارد و آن طلا خالص است.
تفاوت انسانها در خلوص محبتشان است یعنی هرچقدر که محبتشان بیشتر میشود، درصد منفعتطلبی و خودخواهیشان کمتر میشود ولی بین طلای ۱۸ عیار و طلای ۱۴ عیار خیلی فاصله است و برای رسیدن از ۲۰ به ۲۱ باید انسان خیلی پالایش و تزکیه انجام دهد و خیلی روی خودش کار کند تا بتواند این را انجام دهد. هرچه که محبت انسان بیشتر میشود، انتقام گرفتن و کینه کردن کمتر میشود و همانطور که در وادی چهاردهم هم میگوید که قلبتان را از کینه خالی کنید تا بتوانید محبت و عشق را لمس کنید. هرچقدر که محبت بیشتر باشد تنفر و انتقام شروع میکند به کمتر شدن و انسان میتواند خلوص را پیدا کند و جالب اینجاست که انسانی که به درجه خلوص بیشتری میرسد حتی میتواند در انسانهایی که در تاریکی هستند و بههمریختهاند هم محبت را پیدا کند یعنی این ویژگی خاص انسان است که خلوصش که بالاتر میرود این توانایی را پیدا میکند که از انسانی که یکذره هم محبت دارد، مثل زمینی که اندکی آب دارد حتی آن آب اندک را هم میتواند در آن زمین ببیند و تشنگیاش را برطرف کند ولی انسان وقتی محبتش خیلی کم میشود اگر او را در دریا هم بیندازی از تشنگی خواهد مرد و این درواقع شعبده محبت است. انشاالله همه ما بتوانیم در این مسیر قرار بگیریم و خلوص بیشتری پیدا کنیم چون وقتی محبت پیدا میکنیم زندگیمان از کیفیت بهتری برخوردار خواهد شد. از اینکه به صحبتهای من گوش کردید ممنونم.
عکس: مسافر حامد
تایپ، تنظیم و ارسال: مسافر محسن
نمایندگی ارتش
- تعداد بازدید از این مطلب :
2378