English Version
This Site Is Available In English

افسانه توشیشان؛ سفری از ظلمت به نور

افسانه توشیشان؛ سفری از ظلمت به نور

برداشتی آزاد از انیمیشن افسانه توشیشان

سلام دوستان، حمید هستم یک مسافر
آموزش‌های کنگره، انسان را در مسیری قرار می‌دهد که نگاه او متفاوت می‌شود و این فرق نگاه در همه‌جا نمود پیدا می‌کند؛ حتی در برداشت از مفهوم یک انیمیشن که در دوران کودکی آن را نارسیده، فقط نگاه کردیم.
پیش از این برداشتی از دو انیمیشن پینوکیو و اسکروچ نوشته‌ام که بر روی سایت کنگره۶۰ بارگذاری شده است.
این بار انیمیشن افسانه توشیشان را با عینک جهان‌بینی کنگره به تماشا نشستم.
انیمیشن ژاپنی فوق‌العاده آموزنده که روایت زندگی  پسربچه‌ای بود که مثل تمام انیمیشن‌های زمان ما مادرش را از دست داد و سال‌های کودکی‌اش را با هم‌نشینی با بچه‌های ولگرد کوچه و خیابان گذراند و بزرگ شد.
داستان ازآنجایی پرشور و هیجان می‌شود که توشیشان  مستأصل و ناامید پشت دروازه شهر نشسته است و ناگهان با پیر مردی روبرو می‌شود  که می‌تواند آرزوهای او را برآورده کند. اولین آرزوی او، ثروت بود. پیرمرد به او می‌گوید: امشب موقع غروب آفتاب، جایی که سایه سرت افتاد را بکن. با یافتن صندوقچه طلا، او مرد ثروتمندی شد ولی سرمستی از ثروت، خوش‌گذرانی و غفلت از حساب‌وکتاب، باعث شد مال‌ومنالش از کف برود.
بار دوم آرزوی قدرت کرد؛ اما به دلیل بی‌کفایتی خودش و توطئه اطرافیان، آن‌هم از دست می‌رود. توشیشان که مال و قدرت را باخته دیگر سرد و گرم روزگار را چشیده، این بار می‌داند که چه بخواهد؛ به دست آوردن نیروی درون.
آرزویی که برای دست یافتن به آن وارد فضاهای مالیخولیایی و وهم‌انگیزی می‌شود؛ گذر از صخره‌های بلند، حمله موجودات عجیب‌الخلقه و…  که همه آن مرارت‌ها لازمه پالایش توشیشان از تعلقات نفسانی است. توشیشان پس از گذر از این مرحله درنهایت با یافتن گل سر مادرش آرام گرفت.

و اما برداشت من:
در میانه داستان، زمانی که پیرمرد (راهنمای توشیشان) برای تحقق آرزوی اول توشیشان که ثروت بود، می‌گوید:
سایه سرت را دنبال کن در زیر آن گنجی پیدا خواهی کرد؛ شاید درواقع منظور او از سایه سر، عقل او است که خواست به او بفهماند برای یافتن گنج باید تفکر کند و آن گنج نیز شناخت خودش است؛ اما توشیشان که سودای ثروت چشمان او را کور کرده بود زمین را حفر کرد و به مادیات رسید.
توشیشان در مسیر زندگی پرفراز و فرودش، دچار تردیدهای زیادی شد اما با «صدای مادرش» این تردیدها را از ذهنش پاک می‌کرد و برای یافتن خودش مصمم‌تر می‌شد و این موضوع ما را به یاد الهام، القا و ندای درون می‌اندازد که انسان را از اعمال ضد ارزشی بازمی‌دارند.
وقتی توشیشان، آماده آزمون‌های سخت برای رسیدن به خود می‌شود، سخت‌ترین امتحان توشیشان «سکوت» کردن است. آرامش در شرایطی که انواع و اقسام نیروهای منفی و بازدارنده سعی بر آن دارند که او را به زبان خوش و ناخوش به حرف آورند. او برای این‌که از پس این امتحان سخت بربیاید باید بتواند توجهش را روی دو چیز نگه دارد: هدف و خواسته‌اش برای پا گذاشتن در این راه و دیگری پیمانی که با راهنمایش بسته تا در این امتحان سخت، سکوتش را نشکند.
این آزمون من را یاد جمله‌ای از یوهان هاری در کتاب فوق‌العاده‌اش «تمرکزِ دزدیده‌شده» می‌اندازد که می‌گوید: «سعی کردم زندگی کنم؛ اما حواسم پرت شد».
آن‌قدر عوامل درونی و بیرونی ایجاد حواس‌پرتی در زندگی‌مان زیاد شده که گاهی حتی چیزهای پیش‌پاافتاده مثل "نمی‌دونم اومده بودم تو اتاق چی بردارم!؟" هم از یادمان می‌رود چه برسد به چیزهایی مهم‌تری مثل هدف از آفرینش و زندگی خودمان...
اینجا به‌سرعت یاد مثال آقای مهندس می‌افتم که آهویی در مسیر حرکت خود، با دیدن علف و رفتن به سمت آن از هدف خود غافل و دور می‌شود.
در پایان، توشیشان سوار اسبی سفید می‌شود که او را به «راه راستی» هدایت می‌کند و به دری می‌رسند که پایان امتحان و شناخت است؛ اما درب در حال بسته شدن بود و اسب سفید خود را میان درب جای می‌دهد تا بسته نشود و توشیشان بتواند از آن عبور کرده و وارد وادی دیگری شود. موجود شیطانی از توشیشان می‌خواهد که از درب عبور نکند و همان‌جا بماند تا مادرش را ببیند اما اسب سفید که از فشار درب رنج زیادی می‌کشید از توشیشان می‌خواهد که به او اهمیت ندهد و از درب عبور کند ناگهان توشیشان به مطلب مهمی دست می‌یابد و آن گل سری که به سر اسب بسته‌شده بود و همچنین صدای اسب که او را به یاد مادرش می‌انداخت موجب می‌شود که توشیشان تصمیم خودش را بگیرد و آن اسب را از میان آن درب نجات دهد و با این کار به آخرین وادی یعنی عشق می‌رسد.
در ادامه زمانی که  با نجات آن اسب و گذر از خود به خویشتن خویش رسیده، ناگهان وادی دگرگون می‌شود و در هم می‌پیچد و درحالی‌که ظلمت به نور تبدیل‌شده، توشیشان خود را در مزرعه‌ای در کنار مادرش و دختری می‌یابد که در کودکی او را از هوی و هوس بازمی‌داشت و به‌این‌ترتیب در آخر امر، امر اول اجرا می‌شود و او به سرمنزل آرامش می‌رسد.

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .