سلام دوستان لیلا هستم همسفر
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوّار بماند
بعضی از افراد رابطه دوستی و عشقورزی آنها با نیاز و منافعی که برای آنها دارد شروع میشود و اگر نفعی در این رابطه باشد عشق محکمتر و گرنه سست و بیبنیاد میگردد در صورتی که عشق واقعی نباید تحت فرمان نیازها و وابستگیها باشد و از حالت معنوی خودش خارج شود، این نوع عشق بهمرور زمان به نفرت تبدیل میگردد. در بعضی مراتب عشقورزی، قراردادی است و وابسته به رفتار، گفتار و عمل طرفین است و هرگونه تغییر، عشق را مورد محاکمه قرار داده و ارزش آن را به کمترین حد خود میرساند. بهای عشق فداکاری و از خودگذشتگی است که طرفین برای هم انجام میدهند. فداکاری نشاندهنده دوست داشتن است و باید بهای عشق را به صورت عملی پرداخت کرد نه با گفتن که این مَثَل قدیمیِ با حلواحلوا گفتن، دهان شیرین نمیشود را تداعی میکند.
شروع عشق، با محبت است چون دروازه ورود به قلبها با کلید محبت باز میشود و اولین نشانه اتفاق عشق، انفجار باروت است که این کنایه از قوی بودن و قدرتمند بودن عشق است تا جایی که کنترل شخص را فرماندهی میکند. انسان مانند همان دفونی است تا زمانی که نوازنده و جریانی نباشد بدون استفاده است پس باید عشقی باشد که درون را به هیجان آورده و نمود بیرونی آن قابل مشاهده باشد.
عشق به معنای فداکاری کردن و جلو رفتن با تمام قوا و ادامه حرکت با نیروی ذخیره انفجار است. هستی با عشق پابرجاست و این سؤال اینجا مطرح است چگونه میتوانیم به همه هستی عشق بورزیم؟ اینکه به همه هستی عشق بورزیم باید قدرت مطلق باشیم و این امکان پذیر نیست ما قطرهای از دریای بیکران هستیم به اندازه همان قطره کفایت میکند که عاشق شویم و انسان باشیم، انسان بودن یعنی سپاسگزاری از تمام هستی، حال این سؤال پیش میآید، آیا سپاسگزاری آسان است؟
انسانی که نمیتواند گناه فردی را که به او ظلم کرده است ببخشد چگونه میتواند مرحله ای از مراحل عشق را که گذرکردن است را درک کند و بهطور خلاصه سپاس از هستی، سپاس از قدرت مطلق و گذشتن از خود و رسیدن به خود و جهان درون خود است آیا این امکان پذیر است؟ آری چون انسانها در حال گذر از تاریکیها و پا گذاشتن به روشناییها و رسیدن به درک و آگاهی بالا هستند.
سلام دوستان افسانه هستم همسفر
در وادی چهاردهم بخش هفتم، آقای مهندس در مورد عشق صحبت میکنند. انسان موجودی حساس است و بین دو نیرو یا دو قطب قرار دارد و با کوچکترین حرکت، اگر در روشنایی باشد، وارد تاریکی میشود که با یک حرکت خیلی جزئی شروع میشود و ممکن است به فاجعهای بزرگ تبدیل شود. برای وارد شدن از فاز عشق به نفرت، یک مو فاصله وجود دارد.
عشق یک شوق، علاقه و کششی است برای وصل و رسیدن. کلیدی است که کل موجودات را دور هم جمع میکند تا هستی را بهوجود آورند. اگر عشق نبود، هیچ حرکت و جنبشی نبود و زندگی مثل مرگی بیصدا بود. تمام هستی بر مبنای عشق بهوجود آمده و عشق متعلق به همه است؛ زشت و زیبا، باسواد و بیسواد، باخدا و بیخدا، سرخ و سفید و... فرقی نمیکند، کافی است دست خود را دراز کنی، اگر خالی از کینه و نفرت باشد، عشق در آن جای میگیرد. عشق یک تعریف ندارد؛ هم گل است و هم خار، هم وصل است و هم هجران، هم نار است و هم نور، هم آتش است و هم خاکستر، هم یأس است و هم امید و درنهایت هم درد است و هم درمان.
گاهی ظاهر عشق این است که با پای برهنه روی گداختههای آتش راه بروی ولی وقتی وارد وادی عشق شدی، بهخاطر قدرت عشق، گداختههای آتش را حس نمیکنی. وقتی تمام وقت و زندگی خود را برای تمام انسانها، بدون هیچ دستمزدی صرف میکنی، این کار خیلی سخت است، هر کسی تحمل نمیکند ولی اگر قدرت عشق پشت آن باشد، سختیها را اصلاً حس نمیکنی و این شعبدهبازی معمار بزرگ است. قدرت مطلق، خودش سرشار از عشق و محبت بود. حیات و تمام هستی را بهوجود آورد تا خودش را نشان دهد.
مثلث عشق شامل سه ضلع سایهها، جاذبه و حس است. سایهها، شرط اول عشق این است که یک چیزی، چه مادی و چه روحانی، وجود داشته باشد تا عشق و معشوق مفهوم پیدا کند که به آن چیز سایهها میگوییم. بدون وجود سایهها عشق معنی ندارد. به همین دلیل باید سایهها یا مخلوقات بهوجود میآمدند تا عشق قدرت مطلق معنی پیدا کند. دلیل اینکه هر موجودی بیش از یک سایه دارد، این است که هر موجودی، دارای صور آشکار و صور پنهان میباشد. سایه صور آشکار، جسم انسان و سایه صور پنهان، نفس و روح و غیره میباشد. عشق هم در جسم و هم در روح، قابل احساس است و اگر مرگ اتفاق بیفتد، عشق از بین نمیرود.
جاذبه: هرگاه چیزی، چیزی را به طرف خودش بکشد؛ به آن نیروی جاذبه و هر گاه از خود دفع کند؛ نیروی دافعه میگوییم. انسانها هم، میتوانند با همان شخصیت ثابتی که دارند بهگونهای رفتار کنند که قدرت جاذبه داشته باشند یا قدرت دافعه و این بستگی به تفاوت نگاه، اندیشه و رفتار آنها دارد.
سلام دوستان ایران هستم همسفر
در سیدی وادی چهاردهم بخش دوازدهم، آقای مهندس در ابتدا میفرمایند: بدترین رفتاری که من را ناراحت میکند سرزنش دیگران، قضاوت، بدگویی و تجسس در امور دیگران است. پایه همه این مطالب عدمشناخت و آگاهی است که باعث میشود از صراط مستقیم خارج بشویم و همچون نارنجک با خرج خودمان ابتدا به خود و بعد به دیگری آسیب بزنیم. ولی با رسیدن به آگاهی در هر اموری ثابتقدم خواهیم بود. انسان آگاه میداند که بهترین حیلهها، صداقت است و نهایت درایت و سیاست راستگویی است. ولی اگر به بستر شناخت و آگاهی برسیم آن زمان است که همه را بدون تلاش دوست خواهیم داشت و هرگز انسانی را نقد نمیکنیم و به هیچیک از مخلوقات خداوند آسیب نمیزنیم. مهمترین وجهتمایز ما انسانها افکار و اندیشه ماست که جز این تمامی انسانها با اندکی تفاوت به همدیگر شبیه هستند.
درادامه میفرمایند: وقتی به مدارج و مراحل بالاتری از عشق میرسیم میل و اشتیاق ما برای خدمت به خلق همسو با زندگی طبیعی، ما را بر آن میدارد که برای اجرای فرامین الهی در هر حال تسلیم باشیم. همچون بالاترین قطبها که انبیاء بودند و با اینکه سیر طبیعی زندگی خودشان را داشتند ولی در هرحال و شرایطی آماده به خدمت بودند. به قولی، در راه قلندری، چه روشن، چه سیاه یعنی اجرای فرمان چه در بهشت باشد چه دوزخ، چون تو در هر حال تسلیم هستی. اینجاست که عشق خالق در تو متجلّی میشود و همه تو را دوست دارند و تو نیز تمامی انسانها و مخلوقات حضرت حق را دوست داری و میخواهی که همگان به سعادت برسند.
سلام دوستان لیلا هستم همسفر
درکتاب عشق، وادی چهاردهم آمده است: حال اگر از کژیها بگوئیم درماهیت آن، تغییری نمییابد بلکه گستره آن به انهدام هستی میرسد، درنتیجه از آنچه بهعنوان محبت به خلقت و انسان داده شده گویی هیچ نفهمیدهایم. مهندس می فرمایند: همیشه ازناکامیها، شکستها و بدیها حرف زده و از صبح تا شب طلبکار هستیم، مثلاً در همین سیستم خودمان، اگر یک صفحه سفید باشد و در آن چند نقطه سیاهوجو داشته باشد، مرتب در مورد چند نقطه سیاه صحبت کنیم، در ماهیت نقاط سیاه تغییری ایجاد نمیشود فقط باعث میشود ما اصلاً صفحه سفید را نبینیم. وقتی از کژیها صحبت میکنیم، باعث بزرگتر شدن، قویتر شدن و نیرومندتر شدن کژیها میشویم درنتیجه از محبتی که به انسان شده گویی هیچ نمیفهمیم. اگر دقت کنیم میبینیم وقتیدر موردسختیها، ناکامیها و مشکلات صحبت میکنیم نهتنها، ذرهای از آن کاسته نمیشود، بلکه باعث ضعیفتر شدن ما در مقابل آن موضوع میشود وحس خودمان و طرف مقابل راخراب یا بدتر میکنیم بنابراین باید سعی کنیم از موفقیتها، خوشیها و نعمتهایی که به ما داده شده یاد کنیم تا هم مشکلات را کمرنگتر و ضعیفتر کنیم و هم قدر داشتههایمان را بدانیم زیرا شکرنعمت، نعمتت افزون کند؛ کفر، نعمت از کفت بیرون کند.
سلام دوستان زهرا هستم همسفر
وادی چهاردهم جمعبندی وادیها است و در نقطه عشق و محبت فرودمیآید. همه ادیان جویای عشق و محبت بودند. آقای مهندس میفرمایند: به اعتقاد من توحید، یگانگی و یا رسیدن به آخرین مرحله یکی از تعابیر همین وادی عشق و محبت است که اگر به مرحله لازم برسد، میتواند مترادف با توحید و یگانگی باشد. این وادی از محبت سخن میگوید. چیزی که باارزش و قابل باور است و ما میتوانیم روی آن حساب کنیم، عشق و محبت است. انسانهایی که در درونشان محبت وجود نداشته باشد، گویی هیچ نیستند اگر همه چیز داشته باشید ولی محبت نداشته باشید گویی هیچ نیستید. این کلام من نیست، کلام خداوند است. زمین و آسمان به هم مربوط است و دستورات فقط از آسمان به زمین نمیآید و برگشت هم دارد چون برمبنای جواب، حرکت بعدی انجام میشود و در روند و فرامین و دستورات، انسانها میتوانند در بیکران هستی مؤثر واقع شوند و برای آسمان هم مهم است که در زمین چه انجام شود.
هرچه به نظر شکافتنی و قابل حل نیست، راه حل دارد، باید بروید و آنها را پیدا کنید، مثل اعتیاد که قابل شکافتن نبود. ما باید مسیری برای آن انتخاب کنیم و هیچچیز در هستی وجود ندارد که قابل حل نباشد. هر مشکلی قطعاً راهحلی دارد. ما میتوانیم شکافتن علم، مشکلات و هم شکافتن قلبهای سیاه مثلِ سنگ را هم یاد بگیریم. وقتی محبت واقعی و حضوری بوده و قراردادی نباشد یعنی به لمس، سخن، پول، مقام و یا جسم و جان نباشد و به اصطلاح دوستداشتن از درون باشد، آنوقت ما محبت را لمس میکنیم. ما گاهی اوقات تنها چیزی که داریم دشمنی و ایرادگرفتن است. اگر محبت واقعی باشد و کسی را دوست داشتهباشیم اگر خطایی هم انجام دهد، حتی اگر خطای او عمدی باشد، سعی میکنیم به او کمک کرده و او را راهنمایی کنیم.
برای کسانی که در ضدارزشها غوطهطور هستند، دو راه وجود دارد یا باید مراحل تزکیه و پالایش را انجام دهند و به طرف صراط مستقیم اصلاح شوند و جایگاه خود را بیابند یا باید صبر کنند تا نیروهای مخرب و بازدارنده با گردباد عظیم، آنها را به عمق ظلمات هدایت کند، چون با انجام ضدارزشها اتوماتیک به عمق تاریکیها میروید. هر چیزی که باعث حرکت انسان و چرخش او میشود اضداد است. اضداد یعنی تاریکی و روشنایی، حقارت و سرافرازی، مهر و قهر.
اضداد ضربهای است برای بیداری انسانها، مأموریت اضداد این است که تا انتها تخریب ایجاد کند. انسانهای ناآگاه با کوچکترین چیز، سریع از خود عکسالعمل نشان میدهند و بلافاصله میخواهند جبران کنند. نیروی مخالف همیشه آماده است که از انسان بیتفکر حرکتی عظیم ایجاد کند و از نیروی او برای نابودی خود او استفاده میکند اما اگر صبر کند و با آرامش عمل کند و به آگاهی و دانایی برسد اضداد کمرنگ میشوند و هرچه نیرومندتر، آموزشدیدهتر بشوند و آگاهی بیشتری پیدا کنند به روشنایی میپیوندند.
سلام دوستان عاطفه هستم همسفر
در وادی چهاردهم بخش ششم، آقای مهندس فرمودند: عاشق دیدگاهش چیز دیگری هست. عاشق، معشوق را فدای عشق نمیکند.در اینجا منظور از عشق، عشق به تمام هستی، حیات و زندگی است. این عشق هست که به انسان آرامش میدهد. زبان انسان عاشق، تلخ نیست، مثل حریر است. انسان عاشق عصبانی و خشمگین نمیشود، اجازه نمیدهد پشت کسی حرف بزنند و یا از کسی ایراد بگیرند. اگر کسی از یک انسانی بدش میآید این از جهل او است. عاشق همه انسانها را دوست دارد و کارهای بد انسانها به نظرش بد نمیآید. انسانها همه دو چهره دارند یکی چهره منفی و یک چهره مثبت، ما با رفتار و کردارمان بهگونهای رفتار میکنیم که انسانها چهره بدشان را به ما نشان بدهند یا چهره مثبتشان را.
اگر عشق عام، یعنی عشق به تمام هستی در انسان قوی و مستحکم شد، عشق خاص هم قوی میشود. نمیشود عشق خاص را به مرتبه بالا برد ولی به عشق عام بیتفاوت بود، باید هر دو باهم باشند. پایه عشق و محبت، دانایی و آگاهی است، اگر عشق نبود این هستی شکل نمیگرفت، عشق شیرین است. در مسیر عشق سختی و دشواری وجود دارد، تحمل میخواهد. خوش به حال آنکه، میبخشد و به دنبال پسگرفتنِ آن نیست. مثل خداوند چیزی میبخشد ولی پس نمیگیرد. در حالی که اگر خطا مشاهده کرد این هم نه یکبار بلکه چندین بار، باز هم چشمپوشی میکند. اینجاست که میگوید: شکر نعمت، نعمتت افزون کند؛ کفر، نعمت از کفت بیرون کند.
اگر کسی در مسیری که خداوند تعیین کرده باشد، حرکت کند خداوند هر قدمش را تبدیل به گلستان میکند، با هر قدمی عطر گلها فضا را میگیرد و تا وقتی زنده هست بهشت را میبیند، در هر لحظه خداوند را شکر میکند. عشقِ عاشق، بزرگترین سرمایه است، اگر ببخشید زیادتر میشود. نگهبان میگوید: اگر میخواهید بنویسید محکم بنویسید. قلم شما مثل شمشیری است که به قلبهای تشنه وارد میشود ولی به جای دریدن، سیراب میکند و این سیراب شدن باعث میشود جهان تبدیل به گلستان شود.
گردآوری و ویرایش: رابط خبری همسفر فاطمه لژیون کمکراهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
ارسال: همسفر وجیهه لژیون کمکراهنما همسفر زینب (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی وکیلی
- تعداد بازدید از این مطلب :
199