English Version
English

مهمترین وظیفه راهنما پرورش استاد است

مهمترین وظیفه راهنما پرورش استاد است

جلسه پنجم، از دوره بیست ونهم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره۶۰؛ نمایندگی امین قم، با استادی کمک‌راهنمای محترم مسافر آرش، نگهبانی مسافر احمد و دبیری مسافر محسن، با دستورجلسه «وظایف راهنما و رهجو» و تولد اولین سال رهایی  مسافر مجتبی روز پنج‌شنبه 11 اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان آرش هستم یک مسافر
خدا را شاکر هستم که این فرصت پیش آمد تا در خدمت شما باشم و امیدوارم جلسه خوبی را کنار هم برگزار کنیم
دستور جلسه امروز وظایف راهنما و رهجو است و بخش دوم تولد مجتبی عزیز
در ابتدا سعی می‌کنم در مورد وظایف رهجو صحبت کنم. همه ما زمانی که وارد کنگره می‌شویم چه مسافر و چه همسفر سه جلسه تازه واردین را می‌گذرانیم و در آنجا یکسری قوانین و حرمت‌ها را به ما یاد‌آوری می‌کنند مثل آمدن به اینجا قبل از ساعت 5 است و باید سی‌دی‌ها را بنویسیم و پیراهن سفید بپوشیم و من می‌توانم این قوانین را نپذیرم و بروم ولی وقتی برگه تازه ‌واردین به لژیون داده می‌شود یعنی من یک پیمانی را با راهنمای لژیون می‌بندم و اصول و قوانین را می‌پذیرم همانطور که الان قوانین خوانده شد در قانون سیزدهم گفته می‌شود که شرط عضویت در کنگره پذیرفتن اصول و قوانین و حرمت‌ها و احترام به پیشکسوت‌ها است.
پس شما اینها را پذیرفتید که اینجا نشسته‌اید و نمی‌توانید بگویید من سی‌دی نمی‌نویسم و اصول را انجام نمی‌دهم. یکسری چیزها به قول آقای مهندس که گفته می‌شود اصول دین است و قابل تغییر نیست مثل سی‌دی نوشتن و این موضوع انقدر مهم است که آقای مهندس اخیرا در تمام جلسات تاکید می‌کند و الان نزدیک یک سال است آقای مهندس می‌گوید بدون استثنا همه باید سی‌دی بنویسند شاید من تازه وارد بگویم شرایط من را درک نمی‌کنند ولی آقای مهندس بجای همه ما فکر می‌کند.
نوشتن سی‌دی قبلا در کنگره اجباری نبود و حتی گوش هم نمی‌دادند و در ابتدا یک لژیون خانم‌های مسافر سی‌دی نوشتن را امتحان کردند بعد لژیون آقایان و بعد یک شعبه شروع به نوشتن سی‌دی کردند، پس همیشه آقای مهندس بجای همه ما اول فکر می‌کند و بعدا به ما می‌گوید فلان کار را انجام بدهیم ولی بعضی مواقع من راهنما احساس می‌کنم باید دلسوز تر از آقای مهندس باشم و بیشتر از آقای مهندس می‌فهمم که این از جهل من است، البته خودم را می‌گویم و این دلسوزی من در واقع خیانت به رهجو بوده است که البته بین خدمت و خیانت یک تار مو فاصله است اوایل که لژیون زده بودم دلم به حال رهجو می‌سوخت حتی بین پله‌های مهندس خودم پله می‌ساختم تا رهجو در تیپر شدن اذیت نشود و من چقدر اشتباه می‌کردم و بعدا متوجه اشتباهم شدم یرای اینکه آقای مهندس فکر همه چیز را کرده است و این دلسوزی در قسمت همسفران هم است چون دلسوزی از دایره تفکر خارج است و نتایج منفی در پی دارد.
یک راهنما حق ندارد به رهجو زنگ بزند که چرا به کنگره نمی‌آید اینجا حتی به دیده‌بان زنگ نمی‌زنند که چرا نیامده‌ای حتی همین شعبه مرزبانی دیگر نیامد و هیچکس به او زنگ نزد.
کار کنگره با نیامدن یک خدمتگزار روی زمین نمی ماند چه برسد به رهجو و راهنما.
وقتی یک راهنما شال راهنمایی را می‌گیرد پیمان می‌بندد که به اصول و قوانین کنگره پایبند باشد یک راهنما نمی‌تواند به یک رهجو بگوید چون مشکل مالی داری در کارگاه شرکت نکن و فقط در لژیون حضور داشته باش، چون خیانت است و همه اینها را آقای مهندس در فاضلاب‌های جوشان توضیح می‌دهد باید همیشه یادم باشد با چه حالی به کنگره آمدم و اگر فراموش کنم دیگر از بالا به رهجو نگاه خواهم کرد و دیگر درکش نخواهم کرد پس هیچوقت نباید گذشته خود را فراموش کنم.
در پایان این را بگویم که مهمترین وظیفه راهنما پرورش استاد است شاید در قدیم چون نفرات کنگره کم بود به این قضیه اهمیت نمی‌دادند ولی الان نزدیک به هشت سال است دیگر آقای مهندس  فقط به رهایی اهمیت نمی‌دهد و پرورش استاد برایش مهم است و این هنر راهنماست که تشخیص دهد کدام رهجو پیگیر است تا به استادی برسد و او را هدایت کند.من خودم به رهجوی نامرتب اصلا اهمیت نمی‌دهم فقط کمک می‌کنم که به رهایی برسد.
همه ما اینجا هستیم تا به یک تعادل و آرامش برسیم. الان یک سفر اولی از یک آزاد مرد ده سال پیش بخاطر نوشتن سی‌دی دانایی بیشتری دارد و این چقدر مهم است و همه ما باید بدانیم که بیشتر از آقای مهندس نمی‌فهمیم و بیشتر از ایشان دلسوز نیستیم، ایشان بجای همه ما فکر می‌کند و اینجا فقط یک بزرگتر و استاد دارد و آن هم آقای مهندس است.


در مورد قسمت دوم تولد آقا مجتبی عزیز
اول پیام ایشان را بخوانم:
امیدواری بسیار سبب قدمهای محکم می‌شود در اراده خود به جهت انجام آن هیچ حراسی به خود راه ندهید و پیش بروید زیرا جلو دار واقعی آن خداوندی است که نا ممکن‌ها را در مقابل شما تعیین و ممکن می‌نماید.
من این پیام را انتخاب کردم چون مجتبی مصداق بارز این پیام است که یک کار ناممکن را ممکن کرد.
مجتبی سه ماهی را ابتدا در لژیون آقای فهیمی سفر کرد طبق قانون وقتی به لژیون من آمد چهار ماه فرصت داشت تا از هرویین به شربت بیاید و معمولا این حکم باعث می‌شود رهجو برود و در واقع نشدنی است وقتی پیش من آمد ظاهری مثل کارتن خواب ها داشت و از چهار ماهی که فرصت داشت بیست روزی هم موادش را مصرف می‌کرد و حتی شدیدا درلژیون چرت می‌زد و همیشه هم دیر می‌آمد و من هم که راهش نمی‌دادم و همیشه یک بهانه تکراری را تکرار می‌کرد
ولی از یک جا به بعد نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که صدوهشتاد درجه تغییر کرد حتی در یک هفته سه تا سی‌دی می‌نوشت خیلی اتفاق عجیبی بود و حتی من فکر نمی‌کردم به رهایی برسد.
همیشه خدمت می‌کرد، مشارکت می‌کرد و انقدر خوب بود که ماند و به رهایی رسید و توانست به درجه کمک راهنمایی برسد که امیدوارم هر چه زودتر لژیون بزند و این پیامی است برای من که در کنگره نشد نداریم، نخواستن داریم.
اگر حال من خوب نمی‌شود خودم نمی‌خواهم نه اینکه کنگره نمی‌تواند،من تلاش نکردم تقصیر خودم را به گردن کنگره نیندازم.
مجددا به ایشان تبریک می‌گویم در لژیون من هرکس با ادب باشد می‌ماند و هرکس بی ادب باشد قطعا نخواهد ماند.
برایشان آرزوی موفقیت می‌کنم و امیدوارم رهجوهای موفقی مثل خودش تربیت کند.

اعلام سفر مسافر مجتبی:

آخرین آنتی ایکس هروئین شیشه روش درمان دی اس تی با داروی اوتی مدت سفر اول ۱۱ ماه ورزش در کنگره فوتبال رهایی از بند اعتیاد ۱ سال پنج ماه راهنمای محترم آقا آرش یوسفی.

 

 

آرزوی مسافر مجتبی:

آرزو دارم یک خدمتگزار خوبی برای کنگره باشم. 

سخنان مسافر مجتبی

سلام دوستان مجتبی هستم یک مسافر: تشکر می کنم از راهنمای خوبم آقا آرش و در رأس آقای مهندس و خدمتگزاران شعبه امین همانگونه که آقا آرش گفت سفر من به دو روش مختلف بود من زمان کرونا به کنگره آمدم و لژیون ها به صورت مجازی بود در حین سفر پدرم را از دست دادم و نتوانستم خوب سفر کنم و سفرم را خراب کردم و بعد از مدتی با حال خراب دوباره به کنگره آمده‌ام ولی این بار با تخریب خیلی زیادی آمدم با اینکه ۳۵ سال سن داشتم در روز روشن هم می ترسیدم بارها اقدام به ترک کردم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و بدتر هم شد وقتی وارد کنگره شدم لژیون آقا آرش را انتخاب کردم و ادامه سفرم را شروع کردم ولی باز چند تا پله را درست انجام ندادم جلسه کارگاهی نمی‌آمدم و فقط در لژیون شرکت می کردم حالم اصلا خوب نبود تا اینکه یک روز به آقا آرش گفتم حالم خوب نیست با من صحبت کردند و من حرف هایشان را گوش کردم و از آن روز ورق برگشت و مصرف یک سی سی جوابم را می داد و حالم روز به روز بهتر می شد به قدری حالم خوب شده بود که هفته ای سه تا سی دی مینوشتم و هر روز حالم بهتر میشد زمانی که رها شدم تا چند مدت ضعف جسمانی داشتم و این به خاطر این بود چند ماهی از سفرم را درست انجام نداده بودم ولی این بار،با خدمت کردن در شعبه آن ضعف ها را جبران کردم الان در سفر دوم هستم و حالم خیلی خوب است چند تا جمله ای که آقای مهندس فرمودند و من همیشه گوش می کنم این است که هیچ نیرویی ترس ندارد مگر نیروهای الهی که آن هم اگر در صراط مستقیم باشید به شما آسیب نمی زند و جمله دوم اینکه هیچ چیزی تصادفی نیست آقای مهندس در سی دی هم فرمودند نزدیکترین خط بین دو تا نقطه همان صراط مستقیم است یعنی کوتاه ترین راه است دنبال میانبر نباشیم من دنبال میانبر نیستم و دنبال راه های دیگری هم نیستم من در این سفر این را فهمیدم، حس راهنما هیچ وقت اشتباه نمی کند چون یک راهنما خودش حرمت و قوانین را رعایت می‌کند هیچ وقت اشتباه نمی کند و در پایان از همه شما تشکر می کنم.

تایپ: مسافر محمدرضا(لژیون یکم)
ارسال خبر: مسافر میلاد (لژیون یکم)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .