برف میبارد و با حال و افکار بههمریخته راهی آکادمی شدم. پس از رسیدن و حضور در جلسه و دیدن دیدهبانان عزیز حال و افکارم کمی آرام میشود، با خودم میگویم در این هفته زیبا چقدر جای آقا کوروش در جمع خالی است ولی مطمئن بودم که در این جلسه حضور دارند؛ به شوق دیدن استاد امین نگاهم به درب ورودی سالن بود وقتی ایشان وارد سالن شدند به چهرهاش که نگاه میکردم، گویی هالهای از نور، صورتش را به زیباترین شکل پر کرده است. بعضی از آدمها هیچوقت نامشان از صفحه دلها پاک نخواهد شد، نام این خانواده برای همیشه در قلب و زبان ما جاری است. بعد از پایان جلسه برای گرفتن وقت مصاحبه وارد اتاق جناب مهندس شدیم.
دیدار امروز ما با استاد امین کمی متفاوتتر از دیدارهای قبل بود به این دلیل که حامد عزیزم در قسمت کمک راهنمایی و من هم قسمت تازهواردین همسفران آقا در آزمون قبول شده بودیم وقتی برای انجام کارهایمان با ایشان حرف زدیم مهربانیاش را از نزدیک درک کردیم و کمی بهپای حرفهایش نشستیم، حرفهایی را شنیدم که بوی بهشت را میدادند، عجیب احساس امنیت میکردم. بعد از تمام شدن حرفهایمان منتظر مصاحبه ماندیم آن روز آکادمی شلوغ بود و چون استاد امین بعد از مدتی به آکادمی آمده بودند و هفته دیدهبان بود، خیلی اعضا از نمایندگیهای تهران و شهرستان جهت تبریک، دادن پاکت و یا سؤالاتی مراجعه میکردند.
صدای استاد امین را میشنوم که با محبت میگوید: امروز دیگر نمیتوانم پاسخ سؤال بدهم، ایشان میفرمودند هرکس عکس یادگاری میخواهد بگیرد چون از شهرستان آمدهاند و مصاحبه دارم. به اطراف نگاه میکنم و میبینم که جمعیت کم و کمتر میشود، یکی، دو نفری اصرار به دریافت پاسخ سؤالشان دارند و ماندهاند و استاد امین با همان صبر و محبت بیمثال که نشانی پرافتخار و دریافتی پسر از پدر است، باحوصله پاسخشان را میدهد. بیشتر از یک ساعت است که با حامد عزیزم ایستادهایم تا وقت مصاحبه برسد و فقط خدا میداند که این انتظار وقتی به این جمله استاد امین رسید که خُب دیگر برویم سراغ مصاحبه، ببخشید که معطل شدید؛ چقدر شیرین بود. سلام استاد عزیز هفته دیدهبان بر شما گرامی باد.
لطفاً بهرسم کنگره خودتان را معرفی نمایید:
سلام دوستان امین هستم مسافر؛ سال ۸۷ سفر تحقیقاتی خود را با ۲ گرم تریاک خوراکی و ۳۰۰ میلیگرم تریاک کشیدنی آغاز نمودم و در ۱۵ فروردین ۹۳ به رهایی رسیدم. همان سال سفر نیکوتین را آغاز نمودم و سال ۹۴ به راهنمایی آقای مهندس از بند نیکوتین به رهایی رسیدم. رشته ورزشی در کنگره شنا و تیراندازی.

آیا در مسیر سفر ایکس موانع یا مشکلاتی بر سر راهتان بود؟
البته سفر ایکس نبود بلکه سفر اول بود چون من مصرفکننده شدم و بعد به درمان رسیدم.
بیان کردن یا نکردن مشکلات با خداوند چه تأثیری میتواند در زندگی انسان داشته باشد؟
خداوند در کلامالله این را مطرح میکند که «ادعونی فاستجیبوا» یعنی مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. آقای مهندس هم در وادی اول اشاره میکنند که اگر شما به خداوند باور داشته باشید تفاوتش در آن قوت قلبی است که در شما به وجود میآید. بههرحال اگر شما در صراط مستقیم حرکت کنید همیشه از حمایت آن نیرو برخوردار هستید؛ اما وقتی خداوند را بخوانید و از او یاری بجویید آن قوت قلب همراه شما خواهد بود. البته مفهوم دیگری پشت این قضیه وجود دارد. شما زمانی که کسی را قبول دارید صدایش میکنید و از او کمک میخواهید. امکان ندارد شما اعتقاد به یک نیروی مافوق داشته باشید که هستی را اداره میکند و از او کمک نخواهید.
اگر چنین چیزی در قلب انسان وجود داشته باشد دچار تناقض میشود. اگر شما کسی را دوست داشته باشید با او تماس میگیرید، جویای احوالش هستید و مناسبتها و یا تولدش را به او تبریک میگویید. پس اگر شما این کار را نکنید یعنی اینکه شما قبولش ندارید. یا هنوز به خداوند بهعنوان قدرت مطلق باور ندارید. پس طبیعتاً پیوند شما با او سست است. اگرچه شما اگر در صراط مستقیم باشید حتماً خداوند به شما کمک خواهد کرد ولی در باور داشتن و صدا کردنش اثرات و معجزاتی وجود دارد که انگار او هم به شما توجه میکند؛ یعنی این رابطه بهصورت دوطرفه وجود دارد.
در طول سالهایی که در کنگره بودید چه موضوعی برای شما برجستهتر و پررنگتر جلوه کرده است؟
در مقاطع مختلف متفاوت بوده است؛ مثلاً در مقطعی حس دوست داشتن و مالکیت بود؛ مثلاً دوست داشتن آقای مهندس که دلم میخواست آقای مهندس فقط متعلق به خودم باشد و همیشه توجهش به من باشد. در سیدی «موانع محبت» هم راجع به این حس مالکیت صحبت کردم. بعدازآن موضوعات دیگری مثل کبر، خودبزرگبینی و منیت که در آن اوایل مطرح شد. بعدازآن مسئله گره عشق مطرح شد که اگر گره عشق ادامه پیدا کند به شرک منتهی خواهد شد و اینکه اختیار انسان بر عشق مقدم است. اختیار مثل ظرف و عشق مظروف یا محتوای آن است. حال این محتوا میتواند عسل باشد، باید ظرفی باشد که محتوا را در خودش جای دهد. یا گره قدرت؛ اینکه دیگران تو را تائید کنند و به تو احترام بگذارند و فرمانبردار تو باشند یا اینکه کارت را درست انجام بدهی و از کارت رضایت داشته باشی یا دیگران تو را دوست داشته باشند. بهطورکلی در هر مقطعی یک موضوع مثل کفر و دیگر مسائل مطرح شد.
ایده اصلی طرح مثلث دانایی و مثلث جهالت از کجا به ذهن شما متبادر شد؟
ایده اصلی از مشکلاتی که در دانشگاه داشتم به وجود آمد. من در دانشگاه خیلی دستوپا میزدم و تلاش میکردم که واحدها را پاس کنم چون اگر پاس نمیکردم از دانشگاه اخراج میشدم که البته بهطور موقت اخراج هم شدم؛ اما باوجوداینکه خیلی دوست داشتم موفق شوم و خود را به استانداردهای دانشگاه برسانم و نمرات را کسب کنم به نتیجه نمیرسیدم. آنجا بود که مثلث دانایی برایم آشکار شد و فهمیدم که اشکال کار کجاست. من پشتکار بسیاری داشتم و گاهی اوقات ساعتها یا حتی روزها روی یک مسئله تفکر میکردم. تفکر قوی هم داشتم و قاعدتاً کسی که تفکر قوی دارد باید به نتایج خوبی هم برسد؛ اما وقتی امتحان دادم نمرهام ۴ شد! درصورتیکه بدون تفکر در همان امتحان نمره ۱۰ میگرفتم. این برایم مجهول بود که چرا چنین میشود.
کلید این قضیه برایم باز شد که اگر شما بخواهید در مسئلهای موفق باشید یا توان انجام کار داشته باشید یا به ماهیت قضیه پی ببرید تفکر بهتنهایی مشکل را حل نمیکند. چیزهای دیگری هم هست که تفکر یکی از آنهاست. آنجا بود که آموزش خودش را نشان داد و فهمیدم که باید از آموزش درستی برخوردار بود. من اعتقاد داشتم که حضور در کلاس وقت تلف کردن است و اگر خودم در خانه کارکنم بهتر به نتیجه خواهم رسید؛ اما متوجه شدم که باید تحت آموزش باشم و منیت است که اجازه نمیدهد در کلاس حاضر باشم و آموزش بگیرم. این بود که آموزش وارد قضیه شد و به دنبال آن تجربه آمد؛ یعنی انسان باید در میان جامعه، دوستان و آشنایان باشد و با حسهای مختلف آشنا شود و آنها را تجربه کند و از تجربیاتش استفاده کند.
مهمترین بخش قضیه آموزش بود بنابراین شروع کردم به حضور در کلاس، آموزش گرفتن و ارتباط با افراد دانشگاه و از وقتیکه مثلث دانایی آشکار شد توانستم آن ترم ۲۰ واحد درسی را با معدل بالا بگذرانم. از آن روز به بعد این مثلث برایم آشکارتر شد و همهجا از آن استفاده میکردم و یک سال بعد آن را در جزوه جهانبینی مطرح نمودم.
ادامه دارد...
تهیه گزارش: همسفر مهدی
تایپ: مسافر محمود
- تعداد بازدید از این مطلب :
7172